جنگ های بزرگ
- ۱ نظر
- ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۱۱
- ۱۸۵۱ نمایش
دزدی
همه ی من را دزدیده است
لباس های مرا می پوشد
به خانه ام می رود
هیچ کس باور نمی کند من نیستم
تلویزیون را روشن می کند
چای مرا می نوشد
کتاب هایی را که نخوانده ام می خواند
و طوری رفتار می کند
که باور نمی کنم من نیستم
دزدهای دیگری هم هستند
راه افتاده اند در زندگی دوستانم
طوری که نمی توانم
از آن ها تشخیص شان بدهم
تنها مجبورم
مجبورم
دوست شان بدارم
مثل کودکی
که دستِ تنها عروسکش جدا شده
و مجبور است
به اندازه عروسکی سالم
آن را دوست بدارد.
| اتاق پرو / مهدی اشرفی |
می ترسم از زنان زیبا
بیشتر
از زن های زیبایی
که نام هایی زیبا دارند
می ترسم از زندان
بیشتر
از زندان هایی
که نام هایی زیبا
بر آن ها گذاشته باشند
مثلا همین دریا
که زندانی ست
با میله هایی از آب
می ترسم این خشکی
ادامه ی همان دریا باشد
و ما سال ها
در زندانی زندگی کرده باشیم
که تنها
وقتی باران می آید
میله هایش را می بینیم
| مهدی اشرفی |
در عکس های تکی ات
در عکس های دسته جمعی
حتی در عکس های رادیولوژی
تنهایی ات معلوم است
با قلبی
که کتابی ست غیر قابل چاپ
که در قفسه ی سینه ات
از آن نگهداری می کنی
چشم هایت اما
هنگام خواب
دو چمدان سنگین
که مسافری
برای سفری دور بر می دارد
در بیداری هر کدام شان
چاه نفتی ست در خاور میانه
یا دو رودخانه
که سال هاست
تنهایی موازی شان را
در آینه
آرایش می کنند...
| مهدی اشرفی |