فقظ لذتش رو حس کردم
قدیم ها که بچه بودیم یک کیسه ی کوچکِ پلاستیکی بود که پر بود از یک مایع عجیب.
یک دکمه ای روی کیسه بود که وقتی می زدیش گرما از زیر دکمه خیلی سریع و یک دستْ می ریخت توی کیسه.
طوری می ریخت که انگار چند قطره خون رو ریخته باشی توی یک لیوانِ کوچکِ پر از آب.
تا پنج می شمردی و تمام. کیسه داغِ داغ بود. کیسه رو می ذاشتی توی جیب کاپشنت
و با حرارتی که توی دستهات می ریخت، تا بذاق دهانت رو هم گرم می کرد.
بچه بودیم و داشتن این چیزها لذت بزرگی بود. خیلی کیف داشت.
هم فشار دادن دکمه! هم گرماش. هم مورمورِ ریختنِ گرما توی تنت.
به بوسیدنت که فکر کردم یاد اون کیسه افتادم.
فکر کردم اگر ببوسمت، از سرِ دلم تا حتا اَشک چشمهام مثل اون کیسه شروع کنه داغ شدن؛ مورمور شدن.
من هیچ وقت از اون کیسه ها نداشتم. هیچ وقت هم دکمه ش رو نزدم و گرماش رو حس نکردم.
فقط دست بقیه دیدم و لذتش رو تصور کردم.
لذت مورمور شدن. لذت کیف کردن.
| مهدی افروغ |
- ۱ نظر
- ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۰۱
- ۴۲۹ نمایش