کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهسا مجیدی پور» ثبت شده است


من چه چیزی را بهانه کنم؟

که به تو برگردم

که به تو پیامی بفرستم

از بخت بد نه کتابی پیش تو جا گذاشته ام

نه عطری؛ نه شالگردنی

برای یک تبریک ساده هم هیچ مناسبتی با تو همخوانی ندارد

نه پزشک شده ای؛ نه مهندس و نه...!

از تولدت هم که ماه ها گذشته است

من چه چیزی را بهانه کنم که سر صحبت را با تو باز کنم؟

چرا به فکرم نرسیده بود

آن روز که همه ی بهانه ها را یکجا 

به دستت دادم تا برای همیشه بروی

لااقل یکی از آن بهانه ها را 

برای امروز پس انداز کنم؟! 

من چه چیزی را بهانه کنم؟

که به تو برگردم


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...


"مضحک ترین مرگ تاریخ بشریت"

خبر مرگ دختری‌ ست

که در روزنامه ی فردا چاپ می شود

با عنوانِ :

"خفگی بر اثر ِ نشت ِ بغض"....


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

آهنگ بیگانه

۰۲
مرداد


برایش مثل آهنگى ام 

به زبانى بیگانه 

دیوانه وار دوستم دارد و 

درکم نمى کند.


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

اکسیر جوانی

۲۴
خرداد


چهره ی زن ها آینه ی تمام قدِ مَردِ زندگیشان است

یک زن هر دوستت دارمی را که نمی شنود

یک خطِ کوچک میشود زیر چشمانش

و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش می کند

پرنده های آسمانِ پیشانی اش

بیشتر و بیشتر می شود

زن هایی که در اوج میانسالی

هنوز هم زیبایند

زاده ی دستِ مردانِ ماهر ِ صورتگری اند

که بهترین اثرِ هنریِ عمرشان را

با "عشق"  آفریده اند

و بالعکس

زن هایی که زیبایی اشان

در اوجِ جوانی یکباره ناپدید می شود 

یک اثرِ هنریِ ناکام ؛زاده ی دست ِ مردانِ ناشیِ صورتگری اند 

که عشق را فقط در ابعادِ یک تخت جستجو می کنند 

همه ی زن ها زیبا متولد می شوند

اما همه ی زن ها زیبا نمی میرند

باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست...


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

خوشبخت

۰۲
دی


کاش دخترم شبیه تو بود

کاش تو مادر ِ دخترم بودی

بعد ِ سالها هنوز میگم

جای ِ این زن کاش تو همسرم بودی


این زن شبیه تو نمی بوسه

این زن شبیه تو نمی خنده

کاش مثل تو موهاشو وا می کرد

اما همش موهاشو می بنده


تو کنار مرد خودت خوشبختی

تو خوشبختی

من با یه زن اما فقط همخونه م

یه همخونه م

گاهی وقتا اسمشم نمی دونم

پریشونم .. پریشونم


تو خونمون هر شب زمستونه

من منشا سرمای این خونم

این واسه من می میره اما من

تنها واسه تو زنده می مونم


لنزای رنگیشو که می ذاره

تو خونه بهتر می شه رفتارم

این زن همین که شکل تو می شه

اون لحظه بش می گم: دوسش دارم


تو کنار مرد خودت خوشبختی

تو  خوشبختی

من با یه زن اما فقط همخونه م

یه هم خونه م

گاهی وقتا اسمشم نمی دونم

پریشونم ... پریشونم


| ترانه سرا : مهسا مجیدی پور |

| خواننده : فرزاد فتاحی |


خوشبخت_فرزاد فتاحی

  • پروازِ خیال ...


رابطه ها تمام نمیشوند در واقع رابطه های بعدی

ادامه ی همان رابطه های قبلی اند

شخصیت ها عوض نمیشوند فقط اسم هایشان چهره هایشان نوع طنین صدایشان عوض میشود 

مثل این می ماند  یک فیلم را باز با همان فیلمنامه ی قبلی بسازی 

فقط با ادمهای جدیدتر

دیالوگها همان دیالوگ هاست شخصیت ها همان شخصیت ها...

و پایان نیز مشابه است

شخصیتی که تو را در یک سکانس رها میکند و میرود 

با ادم بعد از تو هم به همینجا میرسد که با تو رسید 

در یک نقطه تمامش میکند

شاید تنها فرقش این باشد آن را در یک لوکیشن جدید در یک فصل جدید میگذارد و می رود 

تا بهانه ای داشته باشد بگوید نه این رابطه با آن قبلی فرق داشت این فیلمنامه با آن فیلم نامه فرق داشت

تا شخصیت یک داستان عوض نشود حتی اگر آدمها و لوکیشن های یک داستان را بارها عوض کنی

باز همان اتفاق می افتد ،در واقع اتفاق ها عوض نمیشود ... فقط اسم ها چهره ها عوض میشود 

و در اخر همه به یک فرجام میرسند


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...


هیچ کس با تو

خوشبخت نشده و نخواهد شد

نه دیگری ِ قبل از من

نه من

و نه دیگری ِ بعد از من

به زندگی هر کسی که پا می گذاری

بدبختی یقه اش را می چسبد

نحسی دامنش را می گیرد

بغض گلویش را هزار تکه می کند

و تنهایی اش

دره ای عمیق و مرگ بار می شود

که دست آخر

با ضربه ای محکم

از جانب دست های تو

در آن سقوط می کند

تو بدشگون ترین عشقی هستی 

که تنها 

یک آدم ِ به تمام معنا بداقبال

دچارت خواهد شد ...


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

صفحه ی پاره شده

۱۷
شهریور


وقتی خودت را از رابطه ای که رو به مرگ میرود

 نجات نمی دهی

مثل این است

 که رمانی زیبا را مدت ها با اشتیاقی عجیب دنبال میکنی 

تا شبی که به اواسط کتاب میرسی میبینی تعداد زیادی از صفحات کتاب پاره شده است

 و تو از این جا به بعد قصه هاج و واج و پر از سوال می مانی

 اینجا همان نقطه ایست 

که بند  رابطه ات به طور ناگهانی پاره میشود 

تا مدتها با ذهن پر سوالت کلنجار میروی

 و به نتیجه ای نمیرسی

 تا اینکه تصمیم میگیری

 این رابطه ی بریده شده 

را گره بزنی  

و خواندن همان رمان را از صفحه ی بعد از پارگی ادامه دهی

 دیگر زیاد از قصه سر در نمیاوری

 چون صفحات بی شمارش را از دست داده ای ، 

خسته میشوی اینجا میشود 

که یا کتاب را کنار میگذاری ،

 یا با سماجت تا آخرش پیش میروی و وقتی به صفحه ی آخر میرسی 

میبینی صفحه ی آخری وجود ندارد

 در واقع صفحه ی آخر هم به همان سادگی صفحات وسطی پاره شده است 

می بینی

 ادامه دادن رابطه ی تمام شده 

تو را باز به همان نقطه ی بی سرو ته و پر از سوال ِ صفحه ی پاره شده

 بر می گرداند

 منتها خسته تر ،غمگین تر ،

 بی غرورتر


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...


بلاتکلیف تر از اسفند دیده ای؟

معشوقه ی زمستانست

اما عطر بهار را به پیراهنش می زند

بلاتکلیف تر از من دیده ای؟

دلتنگی ات که به جانم می افتد

دستم به سمت تلفن می دود

اما به شخصی دیگر زنگ می زنم


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...