کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نرگس صرافیان طوفان» ثبت شده است

 

برایت آرزوی خوب‌ترین بهارها، تابستان‌ها، پاییزها و زمستان‌ها را دارم...

آرزو می‌کنم، شانه به شانه‌ی کسی قدم بزنی که از گفتنِ دوستت دارم نمی‌هراسد و برای اشتیاقِ دلت، همیشه حرف‌های تازه دارد، کسی که لحن خندیدن و حرف زدنش؛ حالِ دلت را خوب می‌کند و برق معجزه‌آسای نگاهش برای پیر نشدنت کافیست؛ شبیه آفتابِ داغِ صبح، برای خستگیِ مزارع گندم...

آرزو می‌کنم ثانیه‌هایت کنار کسی دقیقه شوند که نمودار هیجان زندگی‌ات را به نقطه‌های اوج می‌رساند، دقیقه‌هایت در آغوش کسی ساعت شوند که حضورش تپش‌های قلب تو را تندتر می‌کند و نگاهش نفس‌های مشتاقِ تو را به شماره می‌اندازد، و ساعت‌هایت با کسی روز و ماه و سال شوند؛ که تو را بهتر از هرکسی بلد است و ناگفته‌های تو را از نگاه تو می‌فهمد، کسی که همیشه در آستینش برای بیقراریِ تو؛ بوسه‌های داغ و قربان‌صدقه‌های عمیق و آغوش‌های ناب دارد...

آرزو می‌کنم کنار کسی پاییزهایت را زمستان کنی و زمستان‌هایت را بهار؛ که حضورش برای تو انتهای تمامِ حسرت و دردهای جهان باشد. 

 

| نرگس صرافیان طوفان |  

  • پروازِ خیال ...

 

باید غمگین می‌شدم، باید رنج می‌کشیدم، باید تمام اندوه جهان روی سرم آوار می‌شد تا بلند شوم و برای خودم کاری کنم.

باید تمام این‌ها اتفاق می‌افتاد، باید تمام این اشتباهات را می‌کردم و باید تمام این آسیب‌ها را می‌دیدم تا بیشتر تلاش کنم و خودم را از این مرداب آزارنده‌ی تکرار، بیرون بکشم.

بدون رنج نمی‌توان به قله رسید و بدون اندوه، نمی‌توان رشد کرد.

من باید تاریکی مطلق را پشت سر می‌گذاشتم تا به نور برسم و باید این محدودیت را به جان می‌خریدم. من باید می‌شکستم و از هم می‌پاشیدم تا نور، راهی برای ورود به من داشته‌باشد.

من باید گم می‌شدم، باید مسیرهای تازه‌ای را تجربه می‌کردم و باید به مقصدهای دورتری می‌رسیدم. من باید تنها می‌ماندم و باید از این سنگلاخ ناگوار عبور می‌کردم.

من قدرتم را در محدودیت یافتم، در تنهایی، در سکوت و در تمام چیزهایی که مرا رنج می‌داد.

من بی دفاع بودم، غمگین، ساکت، و سرشار از تنهایی مرموزی که در همه حال، با من بود.

 

| نرگس صرافیان طوفان |

  • پروازِ خیال ...

 

کاش می شد

تمام آدم های غمگین و تنهای جهان را در آغوش کشید

برایشان چای ریخت، کنارشان نشست

و با چند کلام ساده

به لحظاتشان رنگ آرامش پاشید

و حالشان را خوب کرد ...

کاش می شد این را قاطعانه

و آرام در گوش تمام آدم ها گفت؛

که غم و اندوه، رفتنی است

و روزهای خوب در راه اند

که حال همه مان خوب خواهد شد...

 

| نرگس صرافیان طوفان |

  • پروازِ خیال ...

 

بغلم می‌کنی؟ بغلم می‌کنی وقتی اضطراب، محاصره‌ام کرده و دارم رنج می‌کشم؟ وقتی از درون متلاشی‌ام و از بیرون آرام؟ بغلم می‌کنی که دردهام بریزد و پاییز غمگینم بهار شود؟ دستانم را می‌گیری تا هزاران گنجشک غمگین، درون سینه‌ی من آرام بگیرد؟ نگرانم می‌شوی؟ غصه‌ام را می‌خوری وقتی که زل می‌زنم به نقطه‌ای و آرام و بی‌صدا غصه می‌خورم؟

نهایت تلاشت را می‌کنی؟ برای اینکه حال من خوب‌تر شود؟!

همیشه برای آدم‌های غمگین چای ریخته‌ام و این نهایت تلاش من برای آرام کردن‌شان بوده. نهایت تلاشم برای اینکه زمستان کسی را بهار کنم.

گاهی حجم دردها بیش از ظرف تحمل آدم‌هاست و آدم‌ها حق دارند غمگین باشند.

دردهایی هست که نمی‌توان از آن‌ها حرف زد، و رنج‌هایی هست که نمی‌توان آن‌ها را شرح داد. چیزی نپرس، فقط سستیِ شانه‌های سنگینم را ببین، سرت را به نشانه‌ی همدردی تکان بده و در آغوشم بگیر. که همین شانه‌های امن تو برای من کافی‌ست.

هوا سرد است

برایم چای می‌ریزی؟

 

| نرگس صرافیان طوفان |

  • پروازِ خیال ...