لب هایم
- ۱ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۶
- ۷۳۸ نمایش
عکست را با خودم دارم
همراه صدای ضبط شده ات را
و هر روز
به انجمن های ادبی سر میزنم!
گوشه ای به التماس شاعری را گیر میاورم...
عکست را نشان میدهم
و سکوت ضبط شده ی صدایت را!
همان دوستت دارم هایی را که هیچ وقت نگفتی...
و بعد اصرار میکنم تو را بسراید!
دیروز بلاخره شاعری قبول کرد
مدتی عکست را نگاه کرد...
و به سکوت دوستت دارم هایت گوش داد... نگاهی به من کرد و
با لبخند روی تکه کاغذی نوشت:
"برگرد...این دیوانه دلش تنگ است..."
| نیاز خاکی |
ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم..
یا مثلا چقدر کافه نرفتیم
ما چقدر با هم چای نخوردیم!
فیلم ندیدیم و
نخندیدیم
آه لعنتی
ما چقدر با هم خوش نگذراندیم
شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم
چقدر در آغوش هم از رویا ها و دلواپسی هایمان نگفتیم
ما چقدر همدیگر را نوازش نکردیم و
از دلتنگی هایمان برای هم شعر نخواندیم
ما چقدر عکس سلفی نداریم
و چقدر از کتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم
چقدر دست هایمان را در هم جفت نکردیم
از ترس اینکه جدایمان نکنند!
چقدر جلوی آیینه همدیگر را بغل نکردیم و به تصویرمان در آیینه لبخند نزدیم و حسرت نکشیدیم
که این لحظه تا ابد ادامه پیدا کند!
می دانی چیست؟!
ما خیلی کار های نکرده داریم
من فکر می کنم
بهتر باشد که برگردی...
| نیاز خاکی |