من دلم غنج می رود
من دلم غنج میرود برای نگاهتان
که زل زده اید به لبهایم و قصد برداشتنش را ندارید...
من جان میدهم برای وقتی که تعجب میکنید و دو ابرویتان میچسبد به بالای پیشانی تان...
اصلا خودتان را دیده اید وقتی دارید با شعر تازه تان وَر میروید ...؟!هِی کلنجار با وزن و قافیه...
نگویم که دلم حتی به وزن و قافیه هاتان هم حسادت میکند ...
ادم دلش میخواهد هی بمیرد برایتان
وقتی بخاطر خنده هایم ذوق میکنید و
تهِ صدایتان میلرزد...
صدایتان ...؟!
نگویم دیگر... آرام جانم است
وقتی میشنومش تمام غمها میریزند از قلبم پایین
میروند و گورشان را گم میکنند...
شما خودتان را وقتی کت و شلوار میپوشید دیده اید؟!
جلو آینه که می ایستید و یقه ی پیرهن مشکی دیپلماتتان را مرتب میکنید...
بزور جلوی پاهایم را میگیرم ندوند سمتتان و
از شدت علاقه لهِتان نکنم...
لحظه ای که آرام خوابیده اید
پلک هم نمیزنم...که خدای نکرده،این منبع آرامشم قطع نشود!
که این نفس های آرامتان اشوب نشوند...
وقتی خواب هستید آدم دلش میخواهد
هی نگاهتان کند و قربان صدقه ی استراحتتان برود!!!
روزی که چمدان را برداشتید
میخواستم بگویم
چقدر این ژست رفتن می آید بهتان...
این چمدان لعنتی چقدر تیپ مردانه تان را
ترسناک کرده...
به دستگیره ی چمدان حسودیم شد که انقدر محکم گرفتینش
میخواستم بگویم باور کنید منم در چمدانتان جا میشوم...
حالا دیگر دلم برای که ضعف برود وقتی جلوی آینه می ایستد و ادکلن تلخ مردانه را خالی میکند روی لباس های دوست داشتنی اش...
خواستم خیلی حرف ها بزنم که
قدم های محکمتان باز مرا میخکوب کرد...
میگویم...
یک روزی بالاخره برمیگردید
و باز من قربان صدقتان میروم
مگر نه؟!
| مائده جاویدمهر |
- ۹۵/۰۱/۰۵
- ۲۴۳۳ نمایش