دلزدگی
پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۱ ب.ظ
گفت فراموش کن. گفت ما به درد هم نمیخوریم.
گفت که لیاقتِ من بیشتر از این حرفهاست.
گفت که خوشبخت کردنم از توانش خارج است. گفت و گفت و گفت...
اما نمیدانست که خوشبختیِ من تنها خلاصه در حضورش بود.
که عشق لیاقت سرش نمیشود. که من او را برای دردهایم نمیخواستم.
کاش به جایِ اینهمه رک و پوست کنده میگفت دلش را زده ام.
پذیرفتنِ دلزدگی اش خیلی آسان تر از پذیرفتن بهانه هایش بود... .
| فاطمه خرازی |
از دست من میری از دست تو میرم
تو زنده میمونی،منم که میمیرم
تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت
برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت
این آخرین باره من ازت میخوام
برگردی به خونه
این آخرین باره من ازت میخوام
عاقل شی دیونه
♫♫♫
اونقد بزرگه تنهایی این مرد
که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد
من عاشقت هستم اینو نمیفهمی
یه چیزو میدونم که خیلی بی رحمی
همیشه میگفتی شاهی گدایی کن
ظالم بمون اما مظلوم نمایی کن
هرچی بدی کردی پای من بنویس
نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیس