هر روز گریه،خودخوری،قرصای اعصاب
موی سفید و عینک ته استکانی
جیبی که خالی و دلی که غرق خونه
اینا که میگم پیریامه...مطمئنم!
از شاعری تنها همین چیزا می مونه
آینده رو هر شب توی خوابم می بینم
هی مادرم میگه: "ایشاالله خیره...بدنیست"
مادر می خواد آیندمو روشن ببینه
تعبیر خوابای سیاهم رو بلد نیست
هر روز گریه،خودخوری،قرصای اعصاب...
هیچوق(ت) خوشی توو زندگیم ظاهر نمیشه
هی با خودم میگم نترس...عیبی نداره
آدم بدون درد که شاعر نمیشه
با این همه این سرنوشتو دوست دارم
بازم میخوام گوشه کنارش شعر باشه
از بی کسی های خودم احساس کردم:
"میشه یکی دار و ندارش شعر باشه"
میشه ولی سخته یه دنیا صبر میخواد
از دست میری،کم میاری،خسته میشی
اون لحظه ای دس می کشی که خیلی دیره
اون لحظه که داری بهش وابسته میشی
موی سفید و عینک ته استکانی
جیبی که خالی و دلی که غرق خونه
تا آخر این راه هستم...تا ته خط...
حتی اگه از شعر این چیزا بمونه
| علی منصوری |
- ۹۵/۰۴/۰۶
- ۶۹۲ نمایش
میشه یکی دار و ندارش شعر باشه :))
دنیای لذت بخشیه دنیای شعر..
منون بابت اینهمه حس خوبی ک از خوندن این شعرا سرازیر میشه تو وجودم