آرزو کردی و پسر نشدی
فرصت قد کشیدنت را باز
روی قانونِ جنگ ها خوردند
بچه آهوی دیگری بودی
مادرت را پلنگ ها خوردند
جنگ از پایه های دینت بود
جنگ دامادِ سرزمینت بود
جنگ هرشب به حجله ات میبرد
سینه ات را فشنگ ها خوردند
دوستان تو گرگ ها بودند
رنگِ آدم بزرگ ها بودند
کودکی های مرده ات را باز
روی الّاکلنگ ها خوردند
زیرِ دستِ جهان نخوابیدی
با امیرارسلان نخوابیدی
حقّ فرخ لقایی ات را باز
پشتِ شهرفرنگ ها خوردند
آرزو کردی و پسر نشدی
قصه ی ساده ات فرشته نداشت
به خودت هم دروغ می گفتی
پدرت را نهنگ ها خوردند
زیر دندانِ مرز جان کندی
خاطرات تو تیرباران شد
در دهان خلیج، هضم شدی
وطنت را تفنگ ها خوردند
مرده بودی و فکر می کردی
خاک مانند مرگ، یکرنگ است
کفنت پرچم سپیدی شد
پرچمت را سه رنگ ها خوردند
روی سرهایتان اذان گفتند
شهر آنقدرها مناره نداشت
سجده کردی و سرزمینت را
باز تیمورلنگ ها خوردند
...
وای شاعر...دوباره پرت شدی
پرِ سیمرغ روی قاف شکست
جگرت پاره بود، خونت را
تک تکِ قلوه سنگ ها خوردند
توی زندانِ قصر ، شاه شدی
توی زندان ولی هوا کم بود
آرزو داشتی نفس بکشی
نفست را سُرنگ ها خوردند...
| حامد ابراهیم پور |