خاطرات رو پشت در گذاشت و از خونه رفت
میدونی ، این مشاور خانواده تو تلویزیون اون دفعه میگفت که توی هر کاری که انجام میدین عشق داشته باشین ، مثلا دیدین که مامانا چقدر غذاشون خوشمزه ست ، چون توش عشق و محبت هست ، ممکنه غذای رستوران از بهترین مواد هم پخته بشه اما باز غذای مامان یه چیز دیگه ست .
یا تو زیر زمین خونه ی مامان جون اینا یه صندوقچه هست که هیچکی تا حالا ندونسته توش چیه هر بار میگفت یه مشت سند و ایناست. اما همین که آقا جون بهش حس خوبی نداشت یعنی اون سندا فقط خوشایند خانم جون بوده .
حتی اون روز که عمو داشت پسرشو نصیحت میکرد ، گفت یادت باشه که مرد مشکلاتشو میذاره پشت در و وارد خونه میشه . هیچوقت مشکلاتتو واسه اهالی خونه نذار ..
میدونی داشتم فکر میکردم ، وقتی یه آدم میاد تو زندگی ت ، وقتی پریشان حالی ت واسه اونه ، وقتی خواب و خوراک و دین و ایمانت اون میشه ، دیگه حالا هی آدم بهتر ، حالا هی خوشکل تر و خوشتیپ تر ، تو هنوز دلت پیش اون غذای مامانه ست ، هنوز دلت پیش همونیه که عشق و به پاش ریختی .
یا صندوقچه ی زیر زمین قلبمون ، هر چقدر هم سخت ، باید خاطرات و توش بریزیم و قفلش کنیم ، هر کی هم گفت که چی تو صندوقه ، بخندیم و بگیم هیچی یه مشت سنده . یه مشت سند که هر کدومش واسه ادعای اینکه قبلا کسی رو دوست داشتیم کافیه .
جدا از همه ی این ها ، تو باید فراموش کنی ، آدمی و که از همه ی بهتر هاشم بهتره ، تو باید کلید اون صندوقچه رو بعد از قفل کردن بندازی دور دورا ، چون مرد تو به جای آنکه مشکلاتش را پشت در بذاره و تو خونه بیاد .. خاطرات رو پشت در گذاشت و از خونه رفت ..
| مهتاب خلیفپور |