گفت و گوهای شبانه یمان
شارژر تبلت ام را عمدا جا میگذاشتم هرجا که به ذهنم می رسید. اولین بار خانه ی خاله سیمین. بار دوم روی میز کار دوست بیست ساله ام. داشتم عادت میکردم ماشین تایپِ لعنتی ام را بدون شارژ نگه دارم. تبلتی که دیگر اکانت فعالِ معشوقه ی محبوبمان را ندارد، اَپ های کوفتی ای که خنده و بغض و اشک هایم را با معشوقه ی بدخلقِ جان، به اشتراک نمیگذاشت، ماشین تایپ بیهوده ای ست که باید خانه ی خاله سیمین جا گذاشت! تو که رفتی من هنوز هم میخندم چای می نوشم و حتی از غذا نیفتاده ام. هنوز هم دلمه ی برگ مو، محبوب ترین غذای دنیای من است. برای آرایش موهایم وقت دارم. من هنوز هم با شوق دخترکانِ تازه به بلوغ رسیده ی ناهنجار، ازبینِ انبوهِ لاک هایم، یکی را برمی دارم و گوشه ی اتاقم مشغول لاک زدن می شوم.صفحات مُد اینستا را فالو میکنم، با سخت گیریِ ذاتی ام، به دنبال کفش های مشکیِ مات و کلاسیک مورد نظرم میگردم
ازحجم عطر محبوبِ کوبیسمم مدام کم می شود فقط تایم گفت و گوهای شبانه یمان که می شود، زُل میزنم به اکانتت و مثل زنانِ نجیب و مغرور اشرافی ، بی صدا اشک میریزم...
| پریا روحی |
- ۹۵/۰۸/۰۲
- ۳۹۷ نمایش