حال من بی تو حال خوبی نیست
حرف های مرا نمی فهمی
چشم های مرا نمی خوانی
قول دادم که عاشقت باشم
عشق کردی مرا برنجانی
داغ دیدم نگاه سردت را
عشق کردی که عاشقم بکنی
گفته بودم که سوخت خواهم داد
سایه ات را اگر که کم بکنی
حال من بی تو حال خوبی نیست
مرده ام خسته ام غمم آهم
هر کسی جز تو خوب میدانست
خاطرت را زیاد میخواهم
گفته بودم که مرد می مانم
عاقبت گریه اتفاق افتاد
قلبم از اشتیاق خالی شد
زندگی از دل و دماغ افتاد
درد من را سلامتی می داد
غصه را زهرمار می کردم
تو اگر دل نمی بریدی من
با خدا هم قمار می کردم
میل با تو پریدنم بود و
دل ندادی و پرپرم کردی
دفن کردی غرور من را با
خاک هایی که بر سرم کردی
خودکشی اتفاق خوبی بود
که به آغوش مرگ راهم داد
خام بودم که فکر می کردم
زندگی را شکست خواهم داد
رفتنت ماجرای تلخی بود
مرده ام بس که مرگ شیرین است
منِ بازنده را تماشا کن
آخر عاشقت شدن این است
| هانی میک زاده |