پر رنگ...پر رنگ...
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ
" کمرنگ یا پر رنگ؟ " برای چند ثانیه تمام پیکر ترمینال جنوب توسط سوز باد شمالی فتح شد.
فروشنده دوباره پرسید " چای کمرنگ یا پر رنگ؟ " آروم گفتم پر رنگ ... پر رنگ ...
از اون دور دیدمت. سراسیمه و پریشان.
از دیدن این همه آشفتگی تمام منظره فرارت از خونه واسم تداعی شد.
نفس نفس می زدی و سعی می کردی در مقابل لجبازی کوله پشتی تا گلو پر مقاومت کنی.
پرسیدی " ژولیده ام. نه ؟ " لبخند زدم.
از جیبت یه رژ لب سرخ در آوردی و روی لبت کشیدی. پر رنگ ... پر رنگ ...
مسافر های 7:45 تهران سوار شن. هیچی نمی گفتی. هیچی نمی گفتم. روبروی در اتوبوس ایستادی.
نگاهم کردی و گفتی: هنوز دوستم داری؟
گفتم: پر رنگ ... پر رنگ ...
| پدرام مسافری |