کافه ی هفت راس ساعت هفت
چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ق.ظ
کافه ی هفت راس ساعت هفت
روبه رویم نشسته ای بی حرف
پشت شیشه هوای تابستان
روی مویت نشسته کوهی برف
کافه ی هفت... راس ساعت تو
رو به رویم نشسته ای دلتنگ
مثل موسیقی است چشمانت
نت به نت گریه های دولاچنگ...
کافه ی هفت... راس تنهایی
راس میزی که گم شدی پشتش
فکر کردم که جا به جا شده است
حلقه ام در کدام انگشتش...
استکانت پر است از چایی
میخورد گرگ گریه جانت را.
نصفه سیگار نیمه آشوبم...
هم بزن بغض استکانت را
حرف رفتن نبود، میدانم
هفت ماه است از تو بی خبرم
کافه ی هفت سرپناه من است
شاید از غصه جان به در ببرم...
من، دوتا صندلی... دوتا چایی
کافه ی هفت... راس ساعت هفت
رو به رویم کسی نمیشیند.....
نیست...
یعنی رفت...
یعنی رفت..
| اهورا فروزان |