محبوبم ( نامه ی شماره دوازده)
محبوبم
دوری...
و این دوری چون پس لرزه های زلزله ای خانمان برنداز
استخوان هایم را می لرزاند
بگو چند تَرَک بردارم ؟
چند بار فرو بریزم ؟
تا باور کنی که خانه های سست
آسیب پذیرترند
خانه؟
می پرسی کدام خانه؟
من روستای کوچکی بودم در دوردست ها
که هر بار کسی در تن ام خانه ای ساخت...!
شانه هام
از آن یک زوج عاشق بود با دیوارهای کاهگلی و سقفی چوبی
دست هام
مدرسه ای که دوست داشتن می آموخت
پاهام
پلی معلق؛ که رودِ خروشان روستا را امن تر می کرد
و سینه ام...
آه سینه ام
خانه ی تو بود که با هر نفس
بادی خنک را از پنجره های تنها اتاقی که داشتیم به سمت تو می وزاند
تو با موهای باز زیباتر بودی
تو با موهای باز زیباتر بودی
تو با موهای باز ...
کسی بیاید این پنجره ببندد
کسی بیاید و این قلب را که پس لرزه های زلزله ای مهیب را نوید می دهد...
بردارد
و با خودش به شهر ببرد
به کشوری که محبوبم رو به پنجره ای باز
با موهای باز زیباتر است...
| حمید جدیدی |