یک زن از عشق تو جان داد، ولی خاک نشد
جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ق.ظ
یک زن از عشق تو جان داد، ولی خاک نشد
تلخیِ حادثه از ذهنِ خدا پاک نشد
در غم مُردن او آینهی ماتِ اتاق
همنشینِ ِ رُژ وُ سنجاقِ سر وُ لاک نشد
روحیاتش که به هم ریخت شبی زد به سرش
بی صدا بود جنونش وَ خطر ناک نشد!
گرچه میخواست همه خاطرهها را ببرد
سهم او بیشتر از ظرفیت ِ ساک نشد
از سر سادگیاش بود... به تو رو آورد ...
باورت داشت و یک ثانیه شکّاک نشد
آن قَدَر مُرد برایت که تو را مرد کند !
چشم تو هرگز از این مرثیه نمناک نشد
| صنم نافع |