ندارم هم...
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۳ ق.ظ
دردِ پنهانِ قصه های منی
وقتِ بارانِ تندِ پاییزی
فالِ بودن کنارِ هم را کی
توی فنجانِ قهوه میریزی ؟
تا کجا گریه را یدک بکشم ؟
غصه ها را کجا پیاده کنم ؟
کسر های نبودنت را هم
با چه حرفی به عشق ساده کنم ؟
با چه لحنی تـو را صدا بزنم
تا به شهری که نیست برگردی ..
در هیاهوی رفتنت ای کاش
جمعه را مُبتلا نمیکردی ...
دوستت دارم و ندارم هم ..
خسته ام از هوا و حالِ خودم
رفته ای تا به غیرِ من برسی
تا بپیچم به دست و بالِ خودم ...
بغضِ این شعر اتفاقی نیست !
درد ها را خودت رقم زده ای
قصد کردی که عاشقش باشی ؟
باشد اما به کوهِ غم زده ای !
حالِ من خوب میشود کم کم
مثلِ پاییز های بعد از تو
باد .. باران .. خودش نمیفهمد
وااای از این هوای بعد از تـو ...
دوستت دارم و ندارم هم ..
| مریم قهرمانلو |