عشقِ تو
دلخسته ام از شور و احساسِ جوانی
از عشقِ تو -این انفجار ناگهانی-
می خواستم عاشق نباشم تا بمانی
باور بکن می خواستم اما نمی شد ️
عشقِ تو را در جانِ خود پرورده بودم
هر چیزی از من خواستی، آورده بودم
با این که من سعیِ خودم را کرده بودم
راهی برای ماندنت پیدا نمی شد
یک عمر حاشا کردم این دلبستگی را
چون در نگاهت دیده بودم خستگی را
باید جدا می کردم این پیوستگی را
اما کسی که دل بِـبـُـرّد ، من نبودم
با این که در هر لحظه بودم بی قرارت
اما مرا هرگز نمی دیدی کنارت
گفتم ندارم بعد از این کاری به کارت
گفتم، ولی مردِ عمل کردن نبودم
با هیچکس حتی خودم حرفی ندارم
چون صحبتی با آدمِ برفی ندارم
من شعرم اما معنیِ ژرفی ندارم
هر واژه ای بیهوده با من در می افتد
حالا که افتادم به دامِ دانه ی تو،
مانندِ احمق ها شدم دیوانه ی تو!
هر کس که بگذارد سری بر شانه ی تو،
از پشت بامِ شانه ات با سر می افتد
| علی عابدی |
- ۹۵/۱۰/۰۲
- ۳۸۰ نمایش