هوا
که پیرهن پوشیده
که میز صبحانه را می چیند
که گوش می دهد به شعرهام
که لب بر لبم می گذارد
که داغم می کند
که هوایی ام کرده
که حواسش نبود،این شعر است
و از پنجره بیرون رفت .
| گروس عبدالملکیان |