آخرین صدا
ناراحت بودم. گوش راستم درد می کرد و سطح شنوایی آن به شدت پایین آمده بود.
تنها صدایی که می شنید صدایی شبیه وز وز بود. مثل وزیدن باد در یک دالان باریک و بلند.
وقتی برگشتم، با حرکات دست شروع کرد به نشان دادن علائمی خاص، خنده ام گرفت!
بعد پرسیدم این حرکات یعنی چه؟
او هم خندید و بی آنکه جوابی بدهد همان حرکات را چندین بار پشت هم تکرار کرد.
کارش که تمام شد. نزدیک من شد گونه ام را بوسید و آرام گفت: تو اگر کاملا هم کَر شوی، باز "دوستت دارم".
تازه آنوقت بود که فهمیدم، آن علایم، جمله ی "دوستت دارم" به زبان کر و لال ها...
ولی مهمتر از آن هم بود. من خوشحال بودم!
میدانید چرا؟ چون آخرین صدایی که گوش راستم و قبل از آسیب دیدن شنیده بود، صدای بوسه ی محکمش کنار لاله ی گوشم بود.
من عمیقا خوشحالم! چرا که بعد از آن، گوش راستم دیگر هیچ صدایی را نشنید.
| حمید جدیدی |