مرگ ما را نجات خواهد داد
جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ
غار غار کلاغ ها بودم
زیر یک ژاکت زمستانی
طعم تلخ «خدانگهدار» و
بوسه ای سرد روی پیشانی
هستی ام زیر کفش های کسی
هی لگد می شد و لگد می شد
به خودم هم دروغ می گفتم
حالم از هر چه بود بد می شد
گم شدم مثل تکه ای از برف
لبه ی پشت بام متروکی
آخرش اتفاق افتادم
(مرگ یک زن به طرز مشکوکی ...)
جبر می گفت که فرو بروم:
چکمه ای نا امید در گل باش!
برف یکریز و سرد می بارید
مادرم گریه کرد: عاقل باش!
بادبادک فروش غمگینم
هستی ام را به باد دادم ... باد ...
کاری از عشق بر نمی آید
مرگ ما را نجات خواهد داد
| زهرا معتمدی |
- ۹۵/۱۲/۲۷
- ۲۰۹۱ نمایش