شعر است و پریشانی!
يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ
بسیار غم انگیزم، بسیار نمی دانی!
لطفی کن و حاشا کن، بسیار شمردن را!
از فاصلهها خسته، محتاج به آغوشم...
باید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را!
موهای تو در باد و، دین و دل من بر باد!
بسپار به قاموسات، بر باد سپردن را!
می خندی و می میرم، می میرم و می خندی
هرگز تو نمی فهمی از دلهره مردن را!
ای سیبترین لذت! ای حسرت بیپایان
بد تجربهای بودی دیدن... وَ نخوردن را!
شعر است و پریشانی! هر چند نمی دانی!
بگذار بلد باشم، نام تو نبردن را...!
| م هاشمی هخا |
- ۹۶/۰۴/۱۱
- ۲۰۴۱ نمایش