آخرین
شاید این آخرین شبی باشد، که تو را از ته دل بوسیدم
که زِ تکشاخهی لبهای تو، اینچنین بوسهی داغی چیدم
شاید این آخرین تنی باشد، که مرا دور خودش میتابد
که مرا در طلبش میمیرد، که مرا عاشق خود مییابد
چشم من در پسِ این تاریکی، مات و مبهوت نگاهت هر دم
شاید این آخرین دمی باشد، گردِ چشمان تو من میگردم
دست تو در هوس دستانم، دست من در حریم گیسویت
در هوای تن تو بیتابم،گم شدم در تب و تاب مویت
آخرین سایهی ما تودرتو، آخرین پیچش تو در بدنم
آخرین شب که چنان میپیچی که تن داغ تو باشد کفنم
تو نمیدانی چرا هر لحظه، قوس لبخند تو را میبوسم
که چنان با تو و بیتو امشب، که از این فکرِ مُدام میپوسم
تب آغوش تو و بغض من، کاش میشد به بَرَت جان بدهم
که پس از ترک تو باید به ابد، به دلم جای تو تاوان بدهم
شاید این انتهای خودخواهیست که دلم خواست آخرین باشی
که دلم خواست بدترین باشم، که دلم خواست بهترین باشی
| محمد مشایخی |
- ۹۷/۰۵/۲۵
- ۴۷۴ نمایش