ببوس مرا
لب هایم
این ماهیچه های مطبوع به وزنِ آب را ببوس
قبل از کنجکاوی صبح در اشتهای بدن
قبل از کِشَندگیِ خمیازه های فارغ از تمایل و برخورد
قبل از هوش آن زنِ منتظر ببوس مرا
ببوس مرا در علاقه ی بو به گردن
در حسد ِ بلند ِ تار مویی آویخته از یقه هنگام خداحافظی
ببوس مرا و فراموش کن چقدر بودن از پاهای تو کدورت داشت
من بچه بودم و دستهایم گماشته بود به نوشتن
چه میدانستم از بسامد بوسه در شرح آب؟
از گزِش دندان در حجامت لبها چه میدانستم من؟
من بچه بودم و دستهایم گرفتنِ مادر را بلد بود در مساحت مُشتی چادر
و آن لجِ زنانه ی شور انگیز را
در ربایش شهوت هیچ مردی فرا نگرفته بودم
ببوس مرا بعد از این همه سال
که نگویم؛ دستهایم اگر گرفتن بلد بود...
که نگویم؛ کنار آمده ام
و در کجاوه کرامتِ کلماتم زنی نباشد جز من برای تو
لبهایم را ببوس ای باشنده ی شورانگیز
این ماهیچه های مطبوع به وزن آب را
در مدارای اینکه؛
من هم از آفرینش لبهایم متوقعم!
| سپیده مختاری |
- ۹۷/۰۹/۰۸
- ۵۵۳ نمایش