به خودم مربوطم
من کمی گیج، کمی مات...کمی مبهوتم!
زندهای مُرده در این خالیِ پُر تابوتم
به کسی ربط ندارم...به خودم مربوطم!
میروم دل بکنم! از سر و سامان خودم...
میروم سینهی این پنجرهها را بِدرم!
هرزهها را بجَوم! گوشهی قبرم بچرم!
و برای تن تنهای خودم سر بخرم!
مثل چنگیز رسیدم به خراسان خودم...
جام دنیا به سر میز که خالی آمد!
هفتصد سال به کنعان چه زوالی آمد!
دور این دایره (بودیم) و سوالی آمد...
بار دیگر زدهام دست به کتمان خودم!
بار دیگر شدهام ملحدِ در زیر لحد!
بیتفاوت شدهام من که در این حبس ابد...
میکنم قافیه را در دل این شعر...سقط!
من به بن بست رسیدم ته دالان خودم!
کاسهی خون جگر مانده درون سینی!
انفجاری شدهام در حرم بیدینی!
مادرم! زنده بمانم؟! تو که خود میبینی...
نیزهای میزنم امروز، به قرآن خودم!
سر سجادهی این قوم، نجسکاری شد!
همهی شهر، گرفتار خودآزاری شد...
توشهی رفتن من، خالیِ پُرباری شد!
من که محکوم شدم! از سر عصیان خودم....
(( در نمازم خم ابروی کسی نیست ولی
سر من خسته به زانوی کسی نیست ولی
سینهام چاک به چاقوی کسی نیست ولی
مثل قندیل نشستم به زمستان خودم! ))
من کمی نفت...کمی شعله....کمی هم دودم!
جادهای رو به نهایت شده و مسدودم!
زندگی جبر عجیبی ست! چرا من بودم؟!
که زغالی شدهام بر سر قلیان خودم...
| امیر شکفته |
- ۹۸/۰۳/۱۱
- ۱۰۶۰ نمایش