چه مانده باقی از آن عشق؟
چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟
تو را که از همهی جنبهها سَری از من
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگیات رفت، میپَری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بُگذاری و بگذری از من
من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من
گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من
نساخت با دل آیینهام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من
چه مانده از تو و من؟ هیزم تَری از تو
اجاق سوختهی خاک بر سری از من
چه مانده باقی از آن روز؟ دختری از تو
چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من
| علیرضا بدیع |
چقدر خوب...
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی برید از من...
حسین منزوی