من ماندهام زِ پا
ولی آن دورها هنوز
نوریست
شعلهایست
خورشید روشنیست
که میخوانَدم مُدام!
اینجا درون سینه من
زخم کهنهایست
که میکاهدم مُدام.
| حمید مصدق |