منِ آوارهی عابر، در و دیوار تهران را پر از ردِ جنون کردم، پشت یک حجم بزرگ خالی، پشت نبودنهایت ویران شدهام، و حالا سکوت تو نهایت مرگ من است؛ و از مرگ هم هزاران بار دردناکتر. مثل اتفاق دلتنگی، که میکُشَد بی آنکه خونی ریخته شده باشد...
از: "نامههایی به شین صاد"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
یک مرغِ بی پر و بال...
منِ آوارهی عابر، در و دیوار تهران را پر از ردِ جنون کردم، پشت یک حجم بزرگ خالی، پشت نبودنهایت ویران شدهام، و حالا سکوت تو نهایت مرگ من است؛ و از مرگ هم هزاران بار دردناکتر. مثل اتفاق دلتنگی، که میکُشَد بی آنکه خونی ریخته شده باشد...
از: "نامههایی به شین صاد"