سوزاندمش
- ۱ نظر
- ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
- ۵۴۰ نمایش
اگر میخواهی ترکم کنی
لبخند را فراموش نکن
کلاه میتواند از یادت رود
دستکش ، دفترچهی تلفنت
هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی
و در ناگهان برگشت گریانم میبینی
و ترکم نمیکنی
اگر میخواهی بمانی
لبخندت را فراموش نکن
حق داری زادروزم را از یاد ببری
و مکان اولین بوسهمان
و دلیل اولین دعوایمان
اما اگر میخواهی بمانی
آه نکش
لبخند بزن
بمان
| هالینا پوشویاتوسکا |
وقتى برگشت،احساس کردم تمام دنیا را به من بخشیدند...
وقتى تماس گرفت دلم ریخت...
وقتى حرف مى زد و در کلمه هایش ، در صدایش،
در حس بین حرف هایش هزاران دوستت دارم و مرا ببخش که بد کردم و امیدوارم رابطه مان باز از سر گرفته شود و به روال سابق برگردد موج مى زد؛ لبخند زدم !
اما...نه...
لحظاتى بعد که به خودم آمدم،دیدم لبخند کوچک و شیرین روى لب هایم جاى خود را به پوزخند سپرده.
دیدم همه ى شور و اشتیاقى که در صبح ها و ظهر ها و عصرها و شب ها و کلا روزگار نبودنش، نسبت به بازگشت و شروع دوباره ى رابطه داشتم جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده...
دریافتم دیگر حتی حس انتقام ندارم و فاجعه اتفاق افتاده...
و فاجعه در رابطه چیزى نیست جز "بى تفاوتى"
همه ى اینها را نوشتم که بگویم آدمهایى که یک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنید...
آدمهایى که یک بار ترکشان کرده و کنار گذاشته اید را دوباره شروع نکنید...
محال است حستان دوباره به باشکوهى حس سابق شود
قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به سراغتان بیاید، پوستتان کنده خواهد شد؛
پوستتان کنده خواهد شد تا بتوانید اعتماد از دست رفته را به رابطه تان بازگردانید و پل هاى خراب شده را دوباره بسازید
آدمهاى تمام شده را دوباره شروع نکنید، از من به شما نصیحت
توان و اراده و عشق دوباره گیها را اگر دارید، باشد !
بسم الله...
این شما و این میدان...
| سارا سلمانى |
گفتم مرا هم ببر
جای زیادی نمی گیرم
گوشه چمدانت
توی جیب کتت
نه ؛
اصلا فقط نامم را بنویس
گوشه یکی از کتاب هایی که هرگز نمی خوانیش...
خداحافظی هم نکردی
با هر تصمیم احمقانه ای،
احساس غرور می کردی
خالا وقت داری
مغرورانه
تا قیامت نقش یک احمق را بازی کنی !!
مثل آن روزها که من نبودم
این روزها که نیستم
و فردایی که به دنبالم میگردی
احتمالا...
منتظرت نیستم
کسی به من گفت:
اگر منتظر نباشی باز می گردد !!
حماقت شکل های مختلفی دارد
من
تو
و آن کس که گفت
منتظرش نباش،
بر می گردد
| نیلوفر لاری پور |
فقط اولین دوست داشتن درد دارد !
همانی که وقتی میرود
نمیدانی چطور به دلت بفهمانی
که محاسباتت غلط از آب درآمد ..
چطور بگویی نشد
که نشکند
نریزد ..
بعد ها دوست داشتن هایت
نه به قوت قدیـم است
نه دردناک
جوری علاقمند میشوی
که رفتن را به طورِ پیش فرض
روی تنظیماتِ دوست داشتنت خواهی داشت ...
دوست میداری
اما اگر چنـد بار آنی بشود که نباید
حرفی بزند که بهم بریزدت
دوست داشتنت بر حسبِ تنظیمات
به نداشتن میل میکند
بهتر بگویم
دوستش خواهی داشت
اما اهمیتی ندارد داشته باشی اش یا نه !
اینجاست که میفهمی
دوست داشتنت
پوست کلفت کرده !
دیگر آنی نیست که با این رفتـن ها بلرزد
میفهمی چه میگویم ؟
پوسـت کلفت میکند ...
| مریم قهرمانلو |
عاشقانت نخواهند ماند
یکی یکی می روند
محو می شوند
هر بوسه که بر یکی می زنی
شلیکی به دیگری ست
یک به یک خواهند رفت
تنها یکی خواهد ماند
که از همه قوی تر است
یکی که مدام دور و برت پرسه می زند
من ؟
نه
آخرین شلیک ات
کار مرا نیز ساخته است
تنها یکی خواهد ماند
که از من قوی تر است
رو به رویت خواهد نشست
به چشمانت زُل خواهد زد
و تو را از او گریزی نیست
از دیرباز می شناسمش
نامش تنهایی ست
| شهاب مقربین |
رابطه هایی در زندگی هست که تو اسمش را نمیدانی
با وجود مبهم بودنش شیرین است
نمیدانی تا کی ادامه دارد
نه عهدی
نه پیمانی
فقط شیرین است
رابطه ای که در آن نه همخوابی وجود دارد
نه چیزی بنام بوسه های عاشقانه
اصلا چه کسی گفته رابطه از نوع عاشقانه اش فقط زیباست ؟
آدم هایی را گاهی میبینم که از دو عاشق هم به هم وابسته ترند
از دو عاشق هم عاشقترند
میتوانی درک کنی ؟
دوستی که دوستی اش دنیا دنیا ارزش دارد
دوستی که آغوشش بوسعت آسمانها آرامش دارد
وای اگر به هر دلیلِ بی دلیلی بخواهد تمام شود..
| نیلوفر اسلامی |
چه کسی گفته که تو اینهمه آقا بشوی؟
به لغت مرد و یک عالمه معنا بشوی،
خب که چه ساده دل از اینهمه آدم ببری؟
مرحم درد دل هر زن تنها بشوی..
هی بپرسند که او یوسف کنعانی نیست؟
باعث خانه خرابی زلیخا بشوی،
تا کنون که نشدی همره دلدادگی ام
نکند رحم دلت آمده حالا بشوی؟!
اینهمه دلبر و دلداده و عاشق داری
این خطا نیست که هی سد ره ما بشوی؟
الکی خوش بکنی قلب مرا با لبخند
وقت دیدار پر از شاید و اما بشوی؛
کم کن از جاذبه ی شخصیتت بی وجدان..
رسمش این نیست که در قلب همه جا بشوی!
شهرت و مسأله ی قدرت تو کافی نیست؟
معنی اش چیست دگر اینهمه زیبا بشوی؟
| مریم صفری |
حسودم
به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
حسودم
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
و حسودم
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش
رنگ پیراهنت را عوض میکند
چه کار کنم؟
من زنِ روشنفکری نیستم
انسانی غارنشینم
که قلبم هنوز در سرم میتپد
که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد
روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟
و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم میآورد،
روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟
حسودم
و هی میترسم از تو
از خودم
از او
میترسم و هی شمارهات را میگیرم
و صدای زنی ناشناس
که شاید عطر تو از گلهای پیراهنش میچکد
که شاید بوی تو از انگشتانش میچکد
که شاید حروف نام تو از لبانش میچکد
هر لحظه از دسترسم دورترت میکند
تو دور میشوی
من فرو میروم در غار تنهاییام
کنار وهمِ خفاشی که این روزها
دنیایم را وارونه کردهست ...
| لیلا کردبچه |
آغوش تو همیشه بعد از غذا می چسبد...
حالْ خرابی های من پشت به پشت، آتش به آتش تو را می خواهد... تو نباشی خُلقم تنگ می شود!
با این رسم ها، اختلاف ها، فرهنگ ها و هزار چوبِ لای چرخ، تو مال من نیستی...
یعنی نمی شود که بشود مال هم بشویم!
عاقلانه دل می بُرم، اما عاشقانه باز می گردم...
ترک تو برای من ترک دنیاست و شاید از امروز، مردانه پای این اشتباه عاشقانه بایستم،
با تمام وجود تو را می بوسم و از تو کام می گیرم...
بیچاره ها حق دارند! هر زمان که من تو را بوسیدم و گذاشتم کنار، آنها هم سیگار را...
| مسعود ممیزالاشجار |
موی سفید و عینک ته استکانی
جیبی که خالی و دلی که غرق خونه
اینا که میگم پیریامه...مطمئنم!
از شاعری تنها همین چیزا می مونه
آینده رو هر شب توی خوابم می بینم
هی مادرم میگه: "ایشاالله خیره...بدنیست"
مادر می خواد آیندمو روشن ببینه
تعبیر خوابای سیاهم رو بلد نیست
هر روز گریه،خودخوری،قرصای اعصاب...
هیچوق(ت) خوشی توو زندگیم ظاهر نمیشه
هی با خودم میگم نترس...عیبی نداره
آدم بدون درد که شاعر نمیشه
با این همه این سرنوشتو دوست دارم
بازم میخوام گوشه کنارش شعر باشه
از بی کسی های خودم احساس کردم:
"میشه یکی دار و ندارش شعر باشه"
میشه ولی سخته یه دنیا صبر میخواد
از دست میری،کم میاری،خسته میشی
اون لحظه ای دس می کشی که خیلی دیره
اون لحظه که داری بهش وابسته میشی
موی سفید و عینک ته استکانی
جیبی که خالی و دلی که غرق خونه
تا آخر این راه هستم...تا ته خط...
حتی اگه از شعر این چیزا بمونه
| علی منصوری |