اتاق
- ۰ نظر
- ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۰۸
- ۳۵۶ نمایش
مردها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند، زنی که عاشقش هستند..!
زنِ محبوس در قلبشان، شعر میداند، آواز میخواند...
بین اشک و خندهاش فاصله زیادی نیست
آسان اشک میریزد، بلند بلند میخندد...
تنها آرایشاش لبخندیست که دیوانه می کند و چشمانی که تا عمق وجودش را آشکار...!
مردها اما کنار زنی دیگر شبها به خواب می روند
و صبحها چشم باز می کنند
زنی که فقط دوستش دارند..!
آن زن اصول زنانگی را از بَر و اشکاش چون لبخندش لحظهای و بیروح است..!
آن زن احتمالا بیکاریهایش در سالنهای مُد و زیبایی سپری می شود
و خوب میداند که چگونه رفتار کند تا نافذتر باشد...!
او تعیین میکند مردش کدام کت را با کدام پیراهن بپوشد تا بهتر بنظر برسد
او مادری در خوناش نهُفته و همسری نمونه است
مردها ترجیح میدهند با زنی که دوستش دارند زندگی و زنی که عاشقش هستند را کنج قلبشان پنهان کنند..!
همین است علت اینکه این شهر پُر است از دخترکان عاشق و تنها
و مردانی موفق که زنی موفق پشتشان ایستاده است...
دنیای مردها بی عشق نیست
اما این را فراموش نکن که عشق هرگز برای مردها اولویت نیست...!
| سارا اسدی |
چشمهایت دو ابر باران زاست
روی گونه ات ترانه می بارد
چشم هایت دو کاسه ی صبر است
سال قحطی سراب می کارد
چشم هایت دو کاسه ی چینی ست
ترس های شکستنی دارد
آای بانوی معنی ممتد
مژه هایت رقیب مثنوی است
مژه هایت دو تیغ کافر کش
مثل چاقوی قتل کسروی است
مژه هایت دو لات چاقوکش
مثل شعبان عصر پهلوی است
| علی محمدی شوپی |
در نگاهش پرنده ای را دیدم
که به آرامش رسیده بود
دهانی که فیروزه ای حرف می زد
و بهار را خوشبو می کرد،
زندگی آنقدر به او نزدیک بود
که می توانستم رفتار باد را در قلبم لمس کنم
می توانستم صمیمیت باغ را
در میان شاخه ها حس کنم،
تنها در دست های او کلمه
به رهایی می رسید
و دلتنگی در صدایش به بار می نشست
| بهنام مهدی نژاد |
من کسی را از خودم دیوانهتر میخواستم
سر نمیپیچید اگر یک روز سر میخواستم
اهل عشق و عاشقی، اهل تمنا، اهل درد
این چنین دیوانهای را همسفر میخواستم
مینشستم روبهرویش روبهرویم مینشست
لحظههای عاشقی از او نظر میخواستم
او قدح در دست و من جام تمنایم به کف
هر چه او میداد من هم بیشتر میخواستم
من کجا؟ در میزدن سودای خیامی کجا؟
من پی جامی دگر جامی دگر میخواستم
هر زمان هر جا که میافتادم از مستی به خاک
تکیه میکردم به می از خاک برمیخاستم
بارها فرموده؛ روزی خواستی از من بخواه
من تو را میخواستم روزی اگر میخواستم
گوشهای دنج و تو و جام می و قدری نگاه
از خدا چیز زیادی را مگر میخواستم؟
| محمد سلمانی |
نسبت شاعری به من دادی
کاش دشنام میفرستادی!
«عاشقم»، عاشقی که در غم عشق
لذتی یافت بهتر از شادی
منِ تنها اسیر تنگم و تو
ماهی آبهای آزادی ...
از پریزادگان و سنگدلان
دل ربودی و آدمیزادی
گرچه یادی نمیکنی از من
رفتی و تا همیشه در یادی
سایهات را خدا نگه دارد
ای غم ای نعمت خدادادی!
| سالیان / سجاد سامانی |