در من بوی دارچین
در تو عطر بهار نارنج
بیا دست در دست هم
قدم بزنیم
کوچههای پایتخت را...
| جمال ثریا |
از صدایت مىبوسم تو را
صدایت که این همه گنجشک
در دلم رها مىکرد...
گفته اى فراموشم کن
اما این
غیر ممکن است
زیرا براى فراموش کردنت
اول باید تو را به یاد بیاورم.
چنان
تنهایی درونمان بزرگ شده است
که آن زمانی که دوست داشته شدن را انتظار کشیدهایم،
منتظر ماندن را دوست داشتهایم...
| جمال ثریا / ترجمه: فرید فرخزاد |
آن هنگام که گفتم «میروم».
اگر میگفتی «بمان»
نمیماندم اما،
دست کم روزی بهانهی خوبی برای بازگشتن داشتم...
گیزین عزیزم، زن ظریفیست
که تنها به اندازه ی یک بوسه،
جان در بدن دارد...
غمگینت خواهند کرد،
بسیار هم غمگین
آن وقت حتما مرا به خاطر
خواهی آورد!
| جمال ثریا / ترجمه: بهرنگ قاسمی |
اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید،
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم
به نداشتن ها
و شاید به اندوه...
آری
تو عشق بودی
این را از رفتنت فهمیدم...
" دلتنگم "
گفتنی هایم
همین قدر کوتاه اند
و همین قدر عمیق !