هیچوقت آنقدر از نزدیک تماشایش نکرده بودم که هرچه چشم در سرم باشد در او محو شود؛ هیچوقت آنقدر نزدیکش نایستاده بودم که صدای تپیدن قلبم بچربد به تمام باورهایش؛ مانند تایتانیک در آتلانتیک، من در او غرق شدم، آنچنان که صدای موسیقی لابلای صدای نفسهایش گم شده بود. بعد از این همه سال، بعد از این همه دوری، بعد از این همه رنج، فکرش را هم نمیکردم... چشمانم اما درست میدید، خودش بود، با همان نشانیهای ساده، لاک ارغوانی، با همان شال، همان رنگِ بنفش، همان عطر و بو، همان نگاه، همان خجالت. همانطور که بود؛ زیباتر حتی.
از "مترو"-امیر امیری
پاسخ:
آخی چه قشنگ بود...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
هیچوقت آنقدر از نزدیک تماشایش نکرده بودم که هرچه چشم در سرم باشد در او محو شود؛ هیچوقت آنقدر نزدیکش نایستاده بودم که صدای تپیدن قلبم بچربد به تمام باورهایش؛ مانند تایتانیک در آتلانتیک، من در او غرق شدم، آنچنان که صدای موسیقی لابلای صدای نفسهایش گم شده بود. بعد از این همه سال، بعد از این همه دوری، بعد از این همه رنج، فکرش را هم نمیکردم... چشمانم اما درست میدید، خودش بود، با همان نشانیهای ساده، لاک ارغوانی، با همان شال، همان رنگِ بنفش، همان عطر و بو، همان نگاه، همان خجالت. همانطور که بود؛ زیباتر حتی.
از "مترو"-امیر امیری