شهریور
- ۳ نظر
- ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۱۵
- ۸۱۵ نمایش
بهار
از دست های تو آغاز می شود ...
این را از گلدانی فهمیدم که
بی نور و آب
با بذری که دست های تو کاشته بود ،
گل داد ...
این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدم
وقتی که دست های تو
راهشان را میان کوچه های تاریک موهایم
پیدا می کردند ...
این را از گل های پیراهنم فهمیدم
که بعد از بازی ِ دست هایت
با دکمه هایش ،
هر روز صبح
یک غنچه به آن اضافه می شد ...
بهار
از دست های تو آغاز می شود ...
این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛
یکی از همین روز های سرد ِ اسفند
که روی درخت های حیاط ِ کوچک مان
دنبال ِ رد پای لطیف ِ بهار می گشتم ...
| زکیه خوشخو |
چند سال بعد ،
خیلی بعد ،
همه ی درگیری ها و
مشغله های به هم رسیدنمان
تمام شده ..
همه ی این سختی ها و
بالا و پایین شدن های این مسیر ناهموار ..
آسان نیست به هم رسیدن
دو عاشق ..
قرار هم نبوده آسان باشد ؛
هووم ؟
از همان روز اول که قول دادیم
تا ابد بمانیم
فکر اینجایش را هم کرده بودیم ..
فکر خسته شدن ها اما کم نیاوردن ها ..
فکر گریه ها و بغض ها اما نبریدن ها ..
فکر افتادن و بلند شدن ها ..
ادامه دادن ها ..
چند سال بعد ،
خیلی بعد ،
وسط خندیدن مان به یک فیلم کمدی ،
وسط خرد کردن
گوجه برای سالاد
در حالیکه به آن ناخنک میزنی ،
وسط انتخاب رنگ کاموای شالگردنی که قرار است برایت ببافم ،
وسط اتو کردن پیراهن مردانه ات
یا شنیدن صدای دلنشینت که زده ای زیر آواز ؛
نمیدانم چه وقت و کجا
ولی مطمئنم
یکی از همان لحظه ها که مشغول زندگی روزمره ی دونفره ی هیجان انگیزمان هستیم
و همه ی روزهای سخت را پشت سر گذاشته ایم ،
ناگهان ساکت میشویم
و هر دوی مان به یک چیز فکر میکنیم
" پای دل در میان اگر باشد" ...
| زکیه خوشخو |
ما عاشقانی هستیم که
عاشقانه ها مان
روی خطوط ایرانسل به هم می رسند
و " دوستت دارم " ها مان
پشت خط تلفن جان میگیرند
و پیام های آخر شبی مان
پوزخند میزنند به هر چه واقعیت :
" کاش اینجا بودی الان ؛ کنارم .. "
ما عاشقانی هستیم که
آغوش مان
احساس مان
بوسه ها مان را
از واقعیت طلب داریم ..
ما عاشقانی هستیم
که خوب لمس می کنیم
حس لبخند های ندیده را ...
| زکیه خوشخو |
از همان شب بارانی
که خانه را برای همیشه ترک کردی ،
قاب ِ روی دیوار ، بجای عکس دو نفره مان
برفک نشان می دهد !
از همان شب بارانی
هوای خانه ابری ست...
من با چتر مینشینم
روی کاناپه ی جلوی تلویزیون
و فیلم های دو نفره مان را تماشا میکنم...
دقیقه ی ۲۱ فیلم
همانجا که به دوربین زل میزنی و میخندی ،
بغض ابر های توی خانه می ترکد...
| زکیه خوشخو |