خیره مانده ام...
- ۱ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۴۶
- ۲۶۷ نمایش
هربار به تو فکر می کنم ،
یکی از دکمه هایم شل می شود
و انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد
کافیست تو را به نام بخوانم
تا ببینی لکنت ، عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه می برد
دوستت دارم ،
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی که بخاطر تو شعر می شود
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود ، نه بدنیا می آید
| لیلا کردبچه |
عادت کردهایم
من،به چای تلخ اول صبح
تو، به بوسه ی تلخ آخر شب
من به اینکه تو هرشب حرفهایت را مثل یک مرد، بزنی
تو به اینکه من هربار مثل یک زن، گریه کنم
عادت کردهایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان
ناگهان میپرد
و یک روز آنقدر صبح میشود
که برای بیدار شدن دیر است.
| یکشب پرنده ای / لیلا کردبچه |
از شهرهای بزرگ
که در قصه های تو نبودند می ترسم
از خیابان هایی که پایم را
به راه های نرفته بسته اند
و عشق های کوچکی که دلم را
به پنجره های وامانده ی لعنتی
می ترسم
از روزهایی که با تنور تو روشن نمی شوند
و شب هایی که با هزار و یک روایت گوناگون
چشم های مرا نمی بندند
دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی
دلم هوای تو را کرده
که برایم چای بریزی
و دوباره بگویی چگونه صورت من شصت سال پیش
جوانی کُرد را عاشق تو کرد
برایم چای بریز ننه آقا
و اشک هایم را
با گوشه ی گلدار چارقدت پاک کن
خسته ام ،
خسته
و هیچ کس آنقدر زن نیست
که ساعت ها بشود برایش گریست
| لیلا کردبچه |
عاشقت نشدم
که صبح ها
در خواب ساکت خانه ای
بی پنجره، بی در... مانده باشی
و تلفن
صدایم را پشت گوش انداخته باشد
عاشقت نشدم
که عصرها
دست خودت را بگیری و ببری پارک
انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی
و فراموش کرده باشی
چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم!
عاشقت نشدم
که شب ها لبانم را
میان حروف کوچک بی رحم تقسیم کنم
گرمی آغوشم را
صدای نفس هایم را
و آرزوهای بزرگ زنی که احساسش را
باید برای گوشی همراهش تعریف کند
بوسه هایم هرشب
در نیمه راه پیغام ها تمام می شوند
و آنچه با تأخیری طولانی به تو می رسد
خواب سنگینی است
که باید کمر تخت را بشکند
عاشقت نشدم
که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم
مجوز بگیرم
دوستت دارم هایم را منتشر کنم
و بعد تصور کنم این شعر را
معشوقه ات برای تو می خواند..!
| لیلا کردبچه |
صبح، دختریست
که ساعتهای جهان، پشت پلکهایش زنگ میزنند
شب،
زنیکه دستهایش هنوز بوی نان میدهد
بوق ماشینها به گوشهایش آویختهاند
و میداند تهران
با طای دستهدار هم اگر باشد
ماشینِ دودیاش چراغ میزند
پیادهروهای خسته تا پشتِ در دنبالش میافتند
و کسالت شبهایش را
نمیشود از چشم پنجرهها ندید
بلند شو زن!
گاهی باید برقصی
و کوچهباغیترین آوازها را به گلهای پیراهنت بفهمانی
پردهها را بکش
چشمهایت را به روی خودت نیاور
و به ندیدههای بهتری فکر کن
تهران
از هر زاویهای نگاه کنی ساعت بزرگیست
که هیچ صبحی خواب نمیماند. .
| لیلا کردبچه |
و دستان تو
بداهه ای گرم و بههنگام بود
که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمیگنجید
آمدی با سخاوت دستانت
و از کنار ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چند شاخگی موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم فرصت کم است
وقتی برای شمردن بهارهای رفته نمانده است
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم.
| لیلا کردبچه |
چنساله تنهایی میام اینجا
آروم میگم امّا، دوتا قهوه
چنساله تصویرِ توی فنجون
تصویرِ یه آیندۀ محوه
تقویما بعد از رفتنت گیجن
چنساله که این شهر پاییزه
اینجا درختِ کوچه با برگاش
توو رفتنِ تو اشک میریزه
یادت برام آرامشه، امّا
قبل از شب و روزای طوفانی
برگرد و این پاییزُ با من باش
دلتنگته این مردِ آبانی
شاید واسه تو باورش سخته
امّا هنوزم عاشقه این مرد
گاهی هنوز فک میکنه میشه
بازم برای عشق کاری کرد
اینجا هنوز یادت که میافتم
میپیچه عطرت توی این کافه
یعنی یکی اینجا توی ذهنش
داره هنوز موهاتو میبافه
یادت برام آرامشه، امّا
قبل از شب و روزای طوفانی
برگرد و این پاییزُ با من باش
دلتنگته این مردِ آبانی
| لیلا کردبچه |
زنِ همسایه هرروز خوشبختی اش را
با صدای النگوهایش نشانم می دهد
دوستم با دنباله ی ابروهایش
که هی کوتاه و بلند می شود
و رنگ لبهایش، که با هر بوسه کمرنگ تر !
خواهرم
با زیباییِ غمگینش
که پشت هفت پرده پنهان مانده است
و دخترم با وعده های پوچِ معلمی
که تمام فرداها قرار است مبصرش کند!
حالا چقدر می توانم
لای خوشبختی های مختلف
دنبال خودم بگردم
الف....
ب....
جیم...
دال...
الف...
ب...
جیم...
دال...
بگردم و به هیچکس نگویم
چگونه می شود اینهمه سال
به فنجانی چای خرسند بود..!
به سکوتی که لای چینِ پرده ها،
مرتّب نشسته است
به مدادی تراشیده،
کاغذی سپید به پنجره ای که گاهی
صدای پیرِ آوازخوانی دوره گرد
با دستهای بلندش باز می کند
به چند عاشقانه ی قدیمیِ بی مجوز
و دستمالی که تابِ هقهقم را بیاورد..
| لیلا کردبچه |
حسودم
به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
حسودم
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
و حسودم
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش
رنگ پیراهنت را عوض میکند
چه کار کنم؟
من زنِ روشنفکری نیستم
انسانی غارنشینم
که قلبم هنوز در سرم میتپد
که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد
روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟
و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم میآورد،
روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟
حسودم
و هی میترسم از تو
از خودم
از او
میترسم و هی شمارهات را میگیرم
و صدای زنی ناشناس
که شاید عطر تو از گلهای پیراهنش میچکد
که شاید بوی تو از انگشتانش میچکد
که شاید حروف نام تو از لبانش میچکد
هر لحظه از دسترسم دورترت میکند
تو دور میشوی
من فرو میروم در غار تنهاییام
کنار وهمِ خفاشی که این روزها
دنیایم را وارونه کردهست ...
| لیلا کردبچه |
و یک روز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شام خوردن زیرِ نور شمع
چشمهایمان را کمسو میکند
سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم میگرفتیم
و تاریکیِ موّاجِ خانه را به دو نیم میکردیم
تاریکی از دیوارهای شیشهای نشت کرده بود
و ما
دو حبابِ کنار هم بودیم
که میترسیدیم هنگامِ یکی شدن
نبینیم کداممان نابود میشود.
| لیلا کردبچه |
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
لاکِ پوست پیازی می زنم
و هر روز
ساعتها به ناخن هایم خیره می شوم و
گریه می کنم ..
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
رژِ بیست و چهار ساعته می خرم
و فروشنده بِرَندِ مقاوم تری پیشنهاد می دهد و
گریه می کنم
لابد دو ستت دارم هنوز
که هنوز ....
فکر می کنم از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر ، خط خورده است ..
| لیلا کردبچه |