یک عکس کوچک تا خورده
از مردی که پیراهنش هنوز روشن است
چند شعر عاشقانه کوتاه
از شماره ای که همیشه خاموش است
و یک جفت چشم
که هر شب تا صبح
به این هر دو خیره مانده است...
نگهبان شب کارخانه ای ورشکسته ام
گاهی آرزو می کنم دزدی بیاید
به جای دست ها و دهانم
چشم هایم را ببندد.
| لیلا کردبچه |
اردیبهشت تمام شد،
و من هرچه درونم پنهان بود را روی دایره ریختم
چشم و گوش دلم که لرزید را بستم،
دهنه روی دهانش نیز،
و به دورتر خیره شدم...
آنجا آینه ایست
که نیم مرا را نشان نمی دهد...
من، می روم طرح غصه ای دگر باشم...
امیر امیری (میراژ)