ما برای هم ساخته نشدیم
تو از پیتزای قارچ و گوشت خوشت می آمد و
همیشه قهوه ی فرانسه را بدون شکر میخوردی.
هر ماه یکبار برای چکاپ دکتر خانوادگیتان ویزیتت می کرد و
ویولون زدن از تفریح های سالمت به شمار میرفت.
ولی من از هرچه پیتزا بود حالم به هم میخورد!
و نمیتوانستم بدون شکر قهوه بخورم.
آخرین باری هم که دکتر رفتم دو سال پیش بود
که توی تصادف پای چپم شکست و
با اورژانس مرا به بیمارستان رساندند. راستش را هم بخواهی
همیشه ویولون و گیتار و سه تار را با هم اشتباه میگیرم!
می گفتی:
"ما برای هم ساخته نشدیم ...
ما اصلن واسه هم نیستیم ...
ما به هم نمیخوریم!"
آنچه شواهد نشان میداد این بود که تو راست میگفتی.
دردناک بود که تو راست میگفتی ...
تلخ ...
تلخ تر از همه ی قهوه هایی که بدون شکر خورده بودی.
راست میگفتی و
من هم حرفی برای گفتن نداشتم ...
حرفی برای گفتن نداشتم و
تو رفتی.
رفتی و
من توی این چند روز هیچ قهوه ای را با شکر نخورده ام.
مرا روی یک تخت خوابانده اند،
دستانم را بسته اند
و هر روز یک دکتر می آید
و مرا چکاپ میکند ...
راستی!
امشب شام پیتزای قارچ و گوشت داریم ...
| کامل غلامی |