گفتم پسر شوم که تو را آرزو کنم
لطفا به بند اول سبابه ات بگو
یک ذره صبر و حوصله اش بیشتر شود
از بُخل، زنگ خانه ی من سکته می کند
دستت اگر کمی متمایل به در شود
در می زنی که وارد تنهایی ام شوی
اما بعید نیست زمانی که می روی
در از خودش جلای وطن گفته، مثل من
در جستجوی در زدنت دربه در شود
گفتی بیا و سر بکش از استکان من
لاجرعه سرکشیدم و گس شد زبان من
گفتم بیا و دست بکش از دهان من
این زهر مار عرضه ندارد شکر شود
این بچه لاک پشتِ نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدر است که در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دمر شود
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!
هر نطفه ای که دوست ندارد ورم شود
پس من ورم شدم_ورمی در درون تو_
تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
گفتم پسر شوم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شوم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
دستت مبارک است که چَک می زند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک! بزن مرا...
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود!
| حسین صفا |