زن دیوانه
میزند زیر گریه منتظر است
شاهد گریه کردنم باشد
زن دیوانه ای است، میخواهد
با همین گریه ها زنم باشد
من به سیگار ناشتای خودم
بیشتر فکر میکنم تا او
شاید این صبح تلخ بی سیگار
صبح آتش گرفتنم باشد
زندگی میکند ، و می گوید
با همین مرد مُرده خوشبختم
من نفس میکشم، و می خواهم
کفنم وصله ی تنم باشد
گور من گم شده ست، بگذارید
گوری از نو بنا کنم، شاید
همه ی درد من ازینکه دگر
گور خود را نمی کَنم باشد
می زنم زیر خنده، می گوید
با تو خوشبخت، با تو خوشحالم
میگذارم که هر چه میخواهد
هر چه می خواهدم، زنم باشد
-در کنارم همیشه می مانی؟
در کنارم دوباره می خوابی؟
-باااشد... این بار نیز با اینکه
در تکاپوی رفتنم... باااشد
کاش پایان گرفته بود و نبود
کاش می رفت، کاش می مردم
آخرین ردپای دستانش
باید آغاز مردنم باشد
زن دیوانه رفت، من ماندم
آسمان های آبی ام رفتند
ابرها آمدند، پس باید
وقت باران گرفتنم باشد ...
| حسین صفا |