علی جان،
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
عشق همین است... پرواز گاه به گاه خیال به "خاطر" دوستی که شاید دیگر هرگز نباشد...
ترانه که بوی حرمان می دهد، دستان هجر به کار است، ندیدن اما نرسیدن نیست...
عشق تمام عطف به بیرون است، اما گاهی از ورای این به ظاهر نرسیدن ها به خود می رسی، از خود به خود، آنجا که ترس دیگری ات نیست... فکر نکنید که یک پرنده ی بی آسمان هستید، یا یک شعر پر از غلط؛ شما فقط یک رویای ناتمام هستید که آینده پایانش را مشخص خواهد کرد...
ثبوت عشق به صفای دل است... با صفا بمانید.
Mirage عزیز
عاشق صفایی جز خون دل نداره، صفای دل هر عاشق خون دلیه که هجر و حرمان تا ابد دچارش می کنه واسه همینم فرمود مَن ماتَ مِنَ العشق فَقَد مات شهیدا...و شهید زنده ی جاوید و عاشق محرومی جاودانه س که تا اخرین لحظه خون دل رزق و روزی مقدر خداوند متعال در سرنوشتشه
در صحت و سلامت کامل ایام به لبخند و نشاط سپری نمایید(آمین)
پ ن:
تو و نى؛ چون ناله کشیدن ها
من و چون گل، جامه دریدن ها...
علی جان،
به قول سایه:
"در میان اشکها...
پرسیدمش... خوشترین لبخند چیست؟
شعلهای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونهاش آتش فشاند
گفت لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لبِ مردان نشاند...
من ز جا برخواستم،
بوسیدمش..."
خون دل چرا؟ رحمت بر عشاق و عشق پاکشان...
این نافرجامیها پایان راه نیست، پایان راه در ناامیدیست... در هجر همیشه امید هست، انتظار هست؛ در این انتظار، پیش از آنکه خود را از دست بدهی، خود را بیاب...
اگر در نظرت آن دو اینک یک شده، غمت از در برون کن که همواره دوست همراه توست...
همراهی :)
همراه عزیز
چه کار کنم که هیچکدوم ازون فرمایشات شما چاره ای برای دلتنگی نمیشه،دل که تنگ میشه نه وعده ی فردا آرومش می کنه و نه یاد دیروز، کلا همونجا هر جا که هست میشینه زمین و ... فقط الان رو میشناسه، هر چی بهش می گی عزیزم! دل قشنگم! دل خوشگلم! بابا تو درسته خون شدی، درسته پاره پاره شدی ولی ببین چه با کلاس شدی! چه ناز شدی! دوباره بنای ناسازگاری میذاره و ایندفه اونقققققددررررر خودشو میزنه به در و دیوار که میفهمی نه! دل تنگی جنسش مثنکه با بقیه چیزا فرق داره... القصهmirage دل تنگ شده!
پ ن: با تشکر از همراهی "پاسخ" محترم در طی این چند کامنت😊❤
علی جان،
این دل تنگ اگر با دل شکسته فرق دارد، که امیدوارم داشته باشد موجب امیدواری و نگاه به آینده خواهد شد... اما هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد...
امیدوارم دل هیچ کس نشکند، متروکه نشود... که در این صورت محفل غم خواهد شد و مغلوب...
من هم به مانند شما نامی بجز "پاسخ" برای ایشان ندارم.
برای هر دوی شما آرزوی دلشادی دارم.
آمین شود هر آنچه می پندارید...
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را میبوسم
گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو
با تو گسترده گی پهنه ی اقیانوسم
ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چرا اینقدَر از آمدنت مایوسم؟
پ ن:سلام واحترام، نمیدونم چرا ولی حس عکسی که زحمت کشیده بودید حس حرمان و هجر بود، حس ندیدن، نرسیدن،حس کسی که به همه چی چنگ میندازه واسه رسیدن ولی...ولی نمیرسه و از همونی که می ترسید سرش اومد :(