گُزیدم از میان مرگها، این گونه مردن را:
تو را چون جان فشردن در بر آنگه جان سپردن را
| حسین منزوی |
در قلـب مـنـی ؛ بـاعـث پیـدایـش قـلبـم
بــا مــهــر تــو بــالا بــرود ارزش قـلـبــم
مثل پَـرِقوست مخملـی و گونهٔ خود را :
بـگـذار و نـوازش بـکـنــد بـالــش قـلـبـم
نیمهنظر از لطف نگاهت بس و کافیست
تا اینکه اجابـت بـشود ، خـواهش قـلبـم
گنـجایـش قلـب تو به جـز من نشـود پُـر
ای مـشـتمـل و حـاوی گـنجـایـش قـلبـم
خشنـود و مجابـم بکنی بی غم و منّت :
چند شاخه گل نستـرنی ؛ پیشـکش قلبم
میل و هـوس بـوس ز لب و لوچه ببـارد
بـا رُژِ لـبــت در رَوَد آخــر ، کِــش قـلـبـم
یـکبـاره بـرافـراشتـهای بـیـرق صـلـح را
ای فـاتـح یـکـپـارچگی و سـازش قـلبـم
بینام و نـشانت گل من روز جدائیـست
بی تـو پُــرِ تشـویشـم ای آرامـش قـلبـم
#سازش
#یزدان_ماماهانی
در قلـب مـنـی ؛ بـاعـث پیـدایـش قـلبـم
بــا مــهــر تــو بــالا بــرود ارزش قـلـبــم
مثل پَـرِقوست مخملـی و گونهٔ خود را :
بـگـذار و نـوازش بـکـنــد بـالــش قـلـبـم
نیمهنظر از لطف نگاهت بس و کافیست
تا اینکه اجابـت بـشود ، خـواهش قـلبـم
گنـجایـش قلـب تو به جـز من نشـود پُـر
ای مـشـتمـل و حـاوی گـنجـایـش قـلبـم
خشنـود و مجابـم بکنی بی غم و منّت :
چند شاخه گل نستـرنی ؛ پیشـکش قلبم
میل و هـوس بـوس ز لب و لوچه ببـارد
بـا رُژِ لـبــت در رَوَد آخــر ، کِــش قـلـبـم
یـکبـاره بـرافـراشتـهای بـیـرق صـلـح را
ای فـاتـح یـکـپـارچگی و سـازش قـلبـم
بینام و نـشانت گل من روز جدائیـست
بی تـو پُــرِ تشـویشـم ای آرامـش قـلبـم
#سازش
#یزدان_ماماهانی