دگمه ی پیراهنت
- ۹ نظر
- ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۴
- ۴۹۴ نمایش
پرسیدم:خوبی؟
خندید و گفت:"ول میچرخیم علاف نباشیم"
نشسته بود رو به روم.
چشمش که به ساعتم خورد لبخند زد گفت:قشنگه
گفتم:فقط قشنگه!
ابروهاشو داد بالا که یعنی منظورمو نمی فهمه!
گفتم:
بچه بودم،یه شب که خونه ی خاله م دعوت بودیم شیطنتمون گل کرد و با دو تا از بچه های فامیل شروع کردیم به زدن زنگ خونه ها و فرار کردیم.آخر شب که مهمونی تموم شد دیدم دم یکی از اون خونه ها آمبولانس وایساده.اون شب تا صبح خوابم نبرد.همه ش فک می کردم من باعث شدم.
بزرگتر که شدم توو یه مسابقه ی فوتبال که خیلی مهم بود پشت پنالتی وایسادم!مطمئن بودم اگه توپو بزنم سمت راست دروازه بان گل میشه اما لحظه ی آخر زدم سمت چپ!دروازه بانشون توپو گرفت و تیممون حذف شد.اون شب تا صبح نخوابیدم.همه ش فک می کردم من باعث شدم.
سنم که بازم بیشتر شد،یه روز که معلم زبان میخواست تست بگیره رفتم و برگه ی تست رو از دفتر کش رفتم.من زبانم همیشه خوب بود.آوردم و سوالا رو به تموم بچه ها یاد دادم.اما وقتی رفتیم سر جلسه متوجه شدیم که من صفحه ی یک و دو سوالا رو دزدیدم و معاون مدرسه هم بدون اینکه حواسش باشه صفحه ی سه و چهارو ازمون امتجان گرفت.این بود که اکثر بچه ها سوالای ساده ی صفحه ی یک و دو رو از دست دادن و صفحه ی سه و چهار که سوالای سخت تری داشت رو سفید گذاشتن.من اون روز بیست شدم اما بقیه گندزدن.اون شب تا صبح خوابم نبرد.همه ش فک می کردم من باعث شدم.
آخرین روزی که از دختری که دوست داشتم جدا شدم پونزده دیقه توو سرما کنار هم قدم زدیم.همه ش یه حسی بهم میگفت دستاشو بگیر و ازش بخواه کنارت بمونه.اما غرورم نمیذاشت.خداحافظی کردیم و الان هشت ماهه که ندیدمش!اون شب تا صبح نخوابیدم.چون همه ش فک می کردم من باعث شدم...
"داریوش" داشت می خوند:"در حسرت رویای تو/تقویممو پر می کنم/هر روز این تنهایی و/فردا تصور می کنم"
زد زیر خنده که:اونا رو که درست فک می کردی اما چه ربطی داشت به ساعت ؟
با یه صدای بغض آلودی گفتم:کاش "حسرت" رو یه جوری می خوند که هیشکی معنیشو نفهمه...
ساعتو گرفت توو دستش.انگار که دوزاریش افتاده باشه پرسید:
چن دور باید پیچ این ساعتو بچرخونم تا برگردیم به هشت ماه پیش...!؟
| کسرا بختیاریان |
ابر میبارید بر آیندهی دلگیر من
خنده میزد کاتبِ تقدیر بر تدبیر من!
اشک میآمد به استقبال ما وقت وداع
سخت میلرزید در چشمان او تصویر من
شرم اگر مانع نمیشد، بیشتر میدیدمش
بگذرند ای کاش چشمان من از تقصیر من!
با سخن چینی مرا از چشم او انداختند
سادهلوحان غافلند از آه پر تاثیر من
مصحفی هستم میان مکتب کجفهمها
هرچه میخواهند میگویند در تفسیر من
هیچ ابری موجب خاموشی خورشید نیست
روسیاه است آن که کوشیدهست در تحقیر من...
| حسین دهلوی |