کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۷۳ مطلب با موضوع «شاعران مرد» ثبت شده است


نمی ترسم...

از این که این قدر دوستت دارند؛

مردانی که دوستت ندارند،

به اندازه ی ابرهایی که نمی بارند...

بی معنی و احمق اند.

تنها هراسم از این است،

که نفهمی...

چه قدر دوستت دارم!


| میثم یوسفی |

  • پروازِ خیال ...

زندان

۱۵
ارديبهشت


زندان آن زن

مانتوی قرمزش بود

زندان آن پلیس ها

ماشین سیاه شان

زندان پدرم

کت و شلوار راه راهش بود

که راه اداره را فراموش نمی کرد

زندانی های زیادی

در خیابان راه می روند

با تلفن حرف می زنند

سیگار می کشند

مثلا آن زن

زندانش آشپزخانه ی کوچکی است

یا آن مرد

که زندانش را در آغوش گرفته

و دنبال شیر خشک می گردد

یا آن چند نفر

زندانشان اتوبوسی است

که هر روز شش صبح

به سمت کارخانه می رود


زندان من و تو اما

تخت خوابی دو نفره بود

که روزها از آن

فرار می کردیم

و شب ها

ما را باز می گرداندند

چراغ ها که خاموش می شد

زیر ملحفه ای راه راه

خود را به خواب می زدیم

تا صدای گریه ی

هم سلولی مان را نشنویم...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


صبح ها

یکی از خاطراتت که بیشتر از همه دوستش دارم

برایم شعر جدید دم می کند!

می نوشم

دوستت می دارم

و زندگی شروع می شود !


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...


میبوسمت یک روز در میدان آزادی

می بوسمت وقتی که تهران دست ما افتاد

میبوسمت وقتی صدای تیرها خوابید

می بوسمت وقتی سلاح از دست ها افتاد...


میبوسمت پای تمام چوبه های دار

وقتی کبوتر روی آنها آشیان دارد

وقتی قفس تابوت مرغ عشق دیگر نیست

وقتی که او هم بال و پر در اسمان دارد


میبوسمت پشت در سلول ها وقتی

بوی شکنجه از در زندان نمی آید

وقتی که زخمی روی تن هامان نمیخندد

وقتی که از چشمانمان باران نمی آید


می بوسمت وقتی پلیس ضد شورش هم

یکرنگ با مردم سرود صلح می خواند

وقتی که نان عده ای اعدام گندم نیست

در مزرعه،گندم سرود صلح می خواند


میبوسمت وقتی جهان از شعر لبریز است

وقتی که زندانی به جز آغوش گرمت نیست

تهران بدون تو چه معنی میدهد بانو!!

انگار تهرانی به جز آغوش گرمت نیست...


من آرزوهای خودم را با تو میبینم

وقتی کنارم در خیابان راه می آیی

وقتی که شال سبز تو در باد می رقصد

یک روز می بوسم تو را بانوی رویایی...


آغوش تو بوی بهاری سبز را دارد

تو دختری از جنس باران های خردادی

میبوسمت می بوسمت می بوسمت ای عشق!

میبوسمت یک روز در میدان آزادی


| امیر رضا وکیلی |

  • پروازِ خیال ...


به پسرم سفارش کرده ام

اگر در روزگارشان 

دختری با موهای سیاه ِ بلند

و چشمانی ویران‌گر نبود

قید زندگی را بزند

یقیناً دنیا تمام شده است 


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


رها کنید مرا با غم نهان خودم

اگرچه خسته‌ام از درد بی‌کران خودم


به دشمنان قسم خورده، احتیاجی نیست

که دشنه می‌خورم از دست دوستان خودم


چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما

خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم


که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت

چه زخم ها که نخوردم من از زبان خودم!


شراب نیز به دردم نمی‌دهد تسکین

مگر که زهر بریزم به استکان خودم


اگر که مرگ فقط چاره‌ی من است، چه باک؟

به مرگ خویش کنون راضی‌ام، به جان خودم...


| سجاد رشیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

عاشقِ عاشق شدنم

۰۹
ارديبهشت


من که مستعمره ام ، شعله به جانم تو بکش

قصد فتحم کن و از زیر زبانم تو بکش


تو بگو، حرف به حرفش همه بر گردن من

قاتلم باش! بیا خیمه بزن بر تن من


با سرانگشت کمی معجزه کن روی تنم

زیر گوشم تو بخوان "عاشقِ عاشق شدنم"


بغلم کن، بغلم شوق رسیدن دارد

بوسه با طعم عسل لذت چیدن دارد


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

چه خوشبخت است

۰۹
ارديبهشت


چه خوشبخت است مردی که

زنی ؛ 

عمیق و آرام دوستش دارد.

صبحها، 

چای دم می کند

پنجره را باز می کند

تا باد بهاری                             

مردش را                  

در آغوش بگیرد...


| هومن داوودی |

  • پروازِ خیال ...


"حال" خود را فریب میدادم

که خوشی ها درست پشت درند

آه! لعنت به هرچه "آینده" است

مرده شور "گذشته" را ببرند


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

باید ثبت شود جایی

۰۶
ارديبهشت


باید ثبت شود 

جایی

کتابی

موزه ای

که مردی شبیه من

با باری به سنگینی

تمام کوه های دنیا

روی دوش اش ؛

زنی شبیه تو را دوست داشت

که سبک تر از

تمام شاپرک های جهان

از این شانه

به آن شانه

می پریدی ...

باید ثبت شود جایی


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


نصف قهوه ات را که خوردی

بیا 

جای فنجان هایمان را عوض کنیم

در کافه های شهر 

نمیشود یکدیگر را بوسید


| جواد خدابخشی |

  • پروازِ خیال ...

طوفان

۰۳
ارديبهشت


موج هایی که تو در گوشه موی ات داری 

قایقِ دستِ مرا 

دستِ چه طوفانی داد ...


| امید احسان زاده |


  • پروازِ خیال ...


گفت

از دست من کاری بر نمی آید

کاش گفته بود

از دلم!


| عباس کیارستمی |


  • پروازِ خیال ...


خسته‌ام از دروغ‌های قشنگ کاش می‌شد که مال من باشی

به خدا خسته‌ام از اینکه فقط روز و شب در خیال من باشی


غم و شادی من به دست تو است؛ آه! بانو! چه لذّتی دارد

جای معشوق واقعی بودن آرزوی محال من باشی؟


گاه تصویر مبهمی هستی لا‌به‌لای مرور خاطره‌ها

گاهی امّید واهی فردا... حسرتم شد که حال من باشی


روزهایم شبیه یکدیگر، هفته و ماه و سال تکراری‌ست

عشق گفته‌ست می‌رسد آن روز که تو تحویل سال من باشی


کفتر جلد بام بودن را دوست دارم به آسمان سوگند

بشود هم نمی‌پرم هرگز، مگر اینکه تو بال من باشی


| رضا احسان‌ پور |

  • پروازِ خیال ...


عاشقت باشم و پنهان کنم و پیر شوم 

این خودش فلسفه ی عشق درونی من است


هی نگاهت بکنم ، گم بشوم در چشمت 

گم شدن در شب چشمان تو پیدا شدن است 


| عمران میری |

  • پروازِ خیال ...


ﻣﻦ

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ !

ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ

ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ

ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ:

" ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ

ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ

ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ "


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...

چشم های پدر

۰۲
ارديبهشت


در چشم های پدر

خدا زندگی می کرد. 

هیچ وقت نمی شد

در چشم هایش نگاه کرد و

با او حرف زد. 

هیچ وقت نمی شد

به چشم هایش خیره شد... 


 | علیرضا اسفندیاری |

  • پروازِ خیال ...

پدر

۰۲
ارديبهشت


پدر

دست‌هایش را تا کرد و در چمدان گذاشت

مادر

چشم‌هایش را در بقچه‌ای پیچید

پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت

و با چند دست لباس برای من برگشت !

شب شنیدم

که پدر می‌گفت ؛

آن‌ها را به قیمت خوبی فروخته است ...


| سهیل خطیب مهر |

  • پروازِ خیال ...


بعضی عشق ها

حسرت های فراموش ناشدنی اند.

یک شب،

از کنار کسی که خوابیده ای

بلند می شوی،

روی مبل می نشینی،

سیگاری روشن می کنی،

به یاد می آوری

چشمانت، 

لبریز اشک می شوند

دوباره به تخت

باز می گردی...


| هومن داوودی |

  • پروازِ خیال ...

رحم نکن

۳۰
فروردين


تو به آتش بکش آغوش مرا، رحم نکن

کافرم کن، بِنِشین جای خدا، رحم نکن


با دوتا دکمه ی تو، جان و تنم می سوزد

لحظه ی لمس تنت، پیرهنم می سوزد


دکمه ات باز شود من خفقان می گیرم

دست من نیست عزیزم! بخدا می میرم


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

کسوف و گرما

۲۹
فروردين


وقتی دل دست هایم

برای انگشتان کوچکت تنگ میشود

آن ها را میگذارم در برابر خورشید 

تا با ترکیبی از کسوف و گرما

دوریت را معنا کنم...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


وقتی رعد و برق می زند؛ 

نترس،

نرو بغل او..!!

وقتی دلت می گیرد

نخواه

بغلت کند او..

اجازه نده شب ها

بهت نزدیک شود وقتی..

وقتی..

آخر،

چرا رفتی زن مردم شدی!


| کاظم خوشخو |

  • پروازِ خیال ...


+ گفتم :

مرا به ضیافت بوسه هایت دعوت کن...

++ گفت :

میزبان تویی بنوش و ببوس و ببوی ...


| مرتضی اسدی |

  • پروازِ خیال ...


داشتیم بوسه های مان را می شمردیم

رد پاهای ما را باران نمی شست

برق می انداخت

من شک ندارم

راهی که با او قدم زده ام

بعد ها مسیر هزاران دل و دلدار خواهد شد.


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


داشتی میرفتی که باران گرفت

باید بودی ، می دیدی

باران چقدر به رفتنت می آمد.


| آبا عابدین |

  • پروازِ خیال ...


باران نامِ شهریست

میانِ چشم هایت

که تنها شانه ی مسافرش را

خیس می کند


| آبا عابدین |

  • پروازِ خیال ...

معجزه

۲۴
فروردين


پس از سال ها انتظار

امشب به خانه باز خواهی گشت

شک ندارم

زیرا از یک کولی دوره گرد

کمی معجزه خریدم ...


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...

خوب باش!

۲۴
فروردين


خوب باش

چه فرقی می کند

کجا؟

با چه کسی؟

و چگونه؟

همین که می توانی ادامه دهی

بی آنکه به دیدنم بیایی

بی آن که جوابم را بدهی

بی صدایی،حرفی

دیگر چه چیز می تواند مهم باشد؟

جز تو

که هنوز به خواب هایم می آیی

و مرا در آغوش نمی گیری

دست هایت را به هرکه سپردی

از داغِ دست هایم چیزی کم نخواهد شد

شبیهِ حسرتی که هر روز

با من از خواب بیدار می شود

کار می کند

غذا می خورد

و تنها در حمام اشک می ریزد

خوب باش!

آنقدر که بتوانم تمامِ روز در حمام گریه کنم.

آنقدر که بتوانم هزار دلِ سیر بمیرم

اما تو خوب باش!

مادرِ دخترِ نداشته ام!

عروسِ شعرِ نامانده ام!

قناریِ لهجه ی یزدی ام!

خوب باش

و به کسانی که روزشان را تبریک می گویی

وفادار بمان.


| آبا عابدین |

  • پروازِ خیال ...


تو پیامبر عشق بودی

و معجزه ات سفر

وقتی ایمان آوردم

که رفته بودی !


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...


خواب دیدم؛ می روی، ای کاش چشمم کور بود

کاش کابوسی که دیدم از حقیقت دور بود


شیشه های عینکم را پاک کن قبل از سفر

یا که نه... برگرد و با خود چشم هایم را ببر


شیشه ی چشم کسی، مانند چشمم مات نیست

قانعم کردی که دنیا جای احساسات... نیست


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...

گنج پیدا کرده ام

۲۳
فروردين


آنقدر علاقه ام به تو زیاد است و

آنقدر دوستت دارم که مردم خیال می کنند

این همه ثروت 

یا از پدرم ارث رسیده 

یا یک کیف پر از قلب پیدا کردم

یا چه می دانم کلاه سر کسی گذاشته ام

من در جواب سوال همسایه ها 

رفقا 

مردم

فقط این را می گویم

جایی را نه

جانی کنده ام که به این جا رسیده ام

نقشه ای نداشتم

به کسی رسیدم

چراغ نگاهم چشمک زد

دلم لرزید

فهمیدم 

گنج پیدا کرده ام

همین


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


می گویند 

تنها صداست که می ماند...

لعنتی...

صدایم کن

می بینی

تنها صداست 

که ویرانم می کند...


| علیرضا اسفندیاری |

  • پروازِ خیال ...

تو زیبا بودی

۲۲
فروردين


تو زیبا بودی 

و فروردین که داشت

از لابه لای موهات

برای درختان شکوفه می بُرد

تو زیبا بودی

مثل آواز

مثل آواز و پرواز

وتصویر معاشقه ی دو گنجشک

روی شاخه های گلدار درخت گیلاس


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


خودمانیم...

خدا هم شاعر بوده!

حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو از زیر درختان راه میروی خدا آن بالا

لای ابرها نشسته

دستهاش را زیر چانه اش زده

و تو را نگاه میکند!

و زیر لبش زمزمه میکند:

"رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست"


| حامد نیازی | 

  • پروازِ خیال ...

دوستم ندارد

۲۰
فروردين


دوستم ندارد

دوستم ندارد

دوستم ندارد

دوستم ندارد

دوستم ندارد


از هر غلط پنج بار بنویس ...


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...


عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

و گلدانی

کنار ماهت بگذارم

زندگی

همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت

بد نیست

گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره

و با درخت و باغچه صحبت کنی

پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها

"دوستت دارم" را

می خواسته ام بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد

فکری برای آسمان تو

و سطرهای پنهانی خودم

خواهم کرد....


| حافظ موسوی |

  • پروازِ خیال ...

تو را گم کردم

۱۹
فروردين


ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم 

آشنایِ من و بیگانه تورا گم کردم


عشق! ای شاهدِ آن نیمه‌شبِ بارانی

در همان کوچه، همان خانه تو را گم کردم


در همان لحظه، همان ثانیه‌ی بی‌تابی

با همان حالِ غریبانه تو را گم کردم


دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتنِ تو

گنجِ در خانه‌ی ویرانه! تو را گم کردم


شانه‌ام از غمِ بی هم‌نفسی می‌لرزد 

هم‌نفس ! بر سرِ این شانه تو را گم کردم 


"تا جنون فاصله‌ای نیست از این‌جا که منم"

ای قرارِ دلِ دیوانه تو را گم کردم


آه، ای لحظه‌ی زیبای سرودن از تو !

آه، ای گوهر دُردانه تو را گم کردم


| جویا معروفی |

  • پروازِ خیال ...

عاشق که باشی

۱۹
فروردين


عاشق که باشی

به جای گره شال زن

گره ابرویش را باز می کنی

عاشق که باشی 

به جای جسم و جثه

به جستجوی چشم های او گرم 

می شوی

نه تنش

عاشق که باشی

به ضخامتش نه

به زخمهایش می چسبی

مداوا می شوی

مدارا می شوی

دارا می شوی

عاشق که باشی

وبال نه

به بال می مانی

زن ظرف نیست

ظرفیت است

باید به رنج پر شوی در آن

حواسش به ایما نیست

به ایمان است

به جای گفتن الهی برایت بمیرم

برایش بمان

او مرده نه مرد می خواهد

او پی وفات تو نیست

وفایت را می جوید

عاشق که باشی

به حیاط خلوتت نه

به حیات می بریش

به زندگی


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...

بعد از تو...

۱۸
فروردين


بیرون زدم از خاطراتت، برف می آمد

من گریه کردم آخرِ این قصه را باید...


حالا به فکر دردهای دیگرم باشم

بعد از تو فکر ضجّه های آخرم باشم


بعد از تو چشمم، گونه ام را آبیاری کرد

بعد از تو تهران، پا به پایم بی قراری کرد


بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد

بعد از تو بهمن، بدترین میدانِ دنیا شد


بعد از تو کابوس و من و پایان رویایم

بعد از تو نفرین به تمام آرزوهایم


بعد از تو حتی خاطره هایم زمین خوردند

بعد از تو با پای خودم، نعش مرا بردند


بعد از تو حسرت آخرین حوای آدم بود

وقتی تویی در من برای ما شدن کم بود


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

سخت است

۱۸
فروردين


بغضِ بی شانه شدن طعنه شنیدن سخت است

طعمه ی گرگ شدن چاه ندیدن سخت است

طبل رسواییِ خود بار کشیدن سخت است

بال داری ولی از خواب پریدن سخت است


بعدِ پروانه شدن پیله تنیدن سخت است

رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن سخت است

دل از آن چیز که دلبرده بریدن سخت است

قلب باشی و شبی سخت تپیدن سخت است


| آبا عابدین |

  • پروازِ خیال ...


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش


| علیرضا آذر |

  • پروازِ خیال ...


خودخواهی بزرگی ست

تو را خواستن

تو را داشتن...

تو را باید قاب کرد

میان چشم های پنجره

باید نفس کشید

تک تک بوسه هایت را

تو همان گرمای "ها" کردنی

بین دست های سرما زده ی خورشید

در یک زمستان بی طلوع

تو انتظار یک رسیدنی

در انتهای یک سکوت

تو سپیدی یک شعری

در بی واژه گی خیال

تو همانی که می شود

به خاطر سپرد

بی آن که خیس شد

زیر باران خاطراتت

چه خوب است که تو

هر آنچه هستی

همانی...


| علیرضا اسفندیاری |

  • پروازِ خیال ...


شاعر شده‌ام اوج در اوهام بگیرم

هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم


شاعر شده‌ام صبرکنم باد بیاید

تا یک غزل از روسری‌ات وام بگیرم


هی جام پس از جام پس از جام بیاری

هی جام پس از جام پس از جام بگیرم


آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد

آرام شوی در دلت آرام بگیرم


سهمم اگر افتادن از این بام بیفتم

سهمم اگر اوج است از این بام بگیرم


سنگی زدم و پنجره‌ات باز... ببخشید

پیغام فرستادم، پیغام بگیرم


شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است

شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم


| محمد حسین ملکیان |

  • پروازِ خیال ...

سکوت

۱۶
فروردين


بخند

بلکه کسی به هوای خنده ی تو

پای خورشید را به آسمان باز کند

دست در دستِ پنجره ها بدهد

تا زنی را

که سالهاست در من خوابیده بیدار کند

اینهمه سکوت 

برای بیوه زنی غمگین

نشانه ی خوبی نیست

زنها

وقتی حرف نمی زنند

که یا نفس نمی کشند

یا نمی خواهند نفس بکشند


| آبا عابدین |

  • پروازِ خیال ...

خداحافظی تلخ

۱۶
فروردين

به  خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مث زخمی که لبش باز به لبخند...، نشد


| شاعر: فاضل نظری |
| خواننده: محسن چاوشی |

  • پروازِ خیال ...


کاش یک دکمه بود من اینجا می زدم اش

بعد همه ی غصه هایت از دلت می ریخت توی دل من

و بعد تو می رفتی توی حیاط خیس از بارون دم غروب لی لی بازی می کردی 

و غش غش می خندیدی و من را صدا می زدی بیایم ازت فیلم بگیرم؛

من هم که غصه دار، دو تا سیگار می کشیدم

بعد غصه هایت پووف می شد توی هوای تهران و می آمدم خودم هم لی لی بازی می کردم 

و جر می زدم و جیغ می زدی و می زدمت زیر بغلم و با خودم می بردمت داخل...

نیست از این دکمه ها. سرچ کرده ام یک بار.


| مهدی افروغ |

  • پروازِ خیال ...

دست هایت

۱۵
فروردين


دست هایت

کارهای زیادی می‌توانند بکنند

مثلاً 

حلقه شوند دور من

تا صحنه ای عزیز 

به نام "بغل کردن" رقم بخورد

مثلاً

نوازش شوند بر جای پای تمام ناخن هایی 

که این همه سال

بر صورت خشکم کشیده ام

دست‌های تو

ویژگی های زیادی دارند

اما تو

با دست‌هایت

فقط بلدی

خداحافظی کنی..


| مصطفی خدایگان |

  • پروازِ خیال ...

آغوش و بوسه

۱۲
فروردين


خواستند

از عشق

آغوش و بوسه را

حذف کنند

عشق

از آغوش و بوسه

حذف شد.


| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...


بوسه نه... خنده‌ی گرم ازدهنت کافی بود

این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود


دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟

قفس زلف شکن در شکنت کافی بود


می‌شد این باغ خزان‌دیده بهاری باشد

یک گل صورتی دشت تنت کافی بود


لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای

از همان دور مژه هم‌زدنت کافی بود


قافیه ریخت به هم، خلوت من خوش‌بو شد

گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود


| حامد عسکری |

  • پروازِ خیال ...

روزهای نبودنت

۱۰
فروردين


روزهای نبودنت را طوری میگذرانم،

که حتی زمان به عبور خودش شک کند.

مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،

قطاری که ایستاده را میبیند.

تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،

در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.

با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،

گمان کنی من جوان مانده ام.

برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی

و فرو ریختنم تو را بترساند.


| کیانوش خان محمدی |

  • پروازِ خیال ...

شیشه و سنگ

۱۰
فروردين


از حجم فشارهای این دلتنگی 

بیهوده زدم به ریسمانش چنگی 


من شیشه، دلم شیشه، نگاهم شیشه 

او سنگ و دلش سنگ و نگاهش سنگی


| شهاب گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


چراغ ها را خاموش کردم . 

زنگ زدم و یک راست رفتم سر اصل مطلب و با صدای بلند گفتم دوستت دارم .

بعد قطع کردم و چراغ ها را روشن کردم . 

چای دم کردم و به اینکه در تاریکی چقدر راحت می شود اعتراف کرد ، فکر کردم ...

چراغ ها را خاموش کن و به من زنگ بزن .


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


رنگِ سالِ گذشته را دارد، همه‌ی لحظه‌های امسالم

سیصد و شصت و پنج حسرت را، همچنان می‌کشم به دنبالم


| محمد علی بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

قسم به پیچ و تاب

۰۸
فروردين


قسم به موج،

به پیچ و واپیچ جاده ی چالوس

به سیم تلفن

به مگنت باز یک "کاست"

به جای پاهای مردانِ مست، روی برف

که مستی ...

عین راستی ست.

قسم به پیچ و تاب

به پیچ و تاب

به پیچ و تاب

به موهای فرفری اَت ...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


دختران شهر 

به روستا فکر می کنند

دختران روستا در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد!


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


"عجیب دوستش داشتم"

این جمله را برای هر چند نفر که خواستی بفرست...

خواهی دید که "تنهایی"

به شکلی که فکرش را نمی کُنی

برای چند لحظه ...

همه را به جایی دور دست،

خیره می کند


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

آبی آسمان

۰۵
فروردين


دلم هوایت را کرد 

به آبیِ آسمان زنگ زدم.

خط روی خط بود 

ابری به اشتباه  

گوشی را برداشت 

و هر دو

زار زار

گریه کردیم...!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


بیا با هم کمی عشق بازی کنیم گل مهربانم

تعارفات خوشگل کنیم

بیا با دلهای هم بازی کنیم

مثلا من بگویم...

پیدا کردنت سخت بود

به سختیه یافتن توت فرنگی  بود در قطب شمال !

و تو ذوق کنی

گونه هایت چرا سرخ شد عزیزکم؟


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...

سال نو مبارک!

۲۹
اسفند


همین صدا

همین ترانه

همین بوی عید فرهاد

همین هوا


همین ضربان تند ثانیه ها

همین پامچال

همین دو ماهی قرمز

همین سیب به جا مانده از وسوسه ی حوا


همین حال

همین هوای تازه

همین آب و آیینه

همین شمع و شمعدانی


همین قرآن

همین پیراهن تازه

همین قاب عکس قدیمی

همین سفره ی هفت سین


همین بهانه های رنگارنگ

بهانه ی خوبی ست

تو از یادم نمی روی...


| محمدرضا عبدالملکیان |


**سال نو، فکر نو، دل نو، تجربه های نو پیشاپیش مبارک :))

  • پروازِ خیال ...


سلام علاقه‌ی ِ خوبم

علاقه‌جان من

خوبی؟

می‌گویم،

به حرمتِ آن‌چه که از ما رفته و عمرش می‌نامیم،

بیا سالِ تازه را جوری دیگر شروع کنیم

هرروز را روزِ آخر وُ

هر هفته را هفته‌یِ آخر وُ

هرماه را

آخرین ماه،

برایِ دوباره شروع شدن بدانیم!

هی هرروز را به هم تبریک بگوییم وُ

هی هرماه را

به هم سلام

وَ هرسال بیشتر عاشق هم باشیم وهم‌دیگر را

بیشتر دوست داشته باشیم

وَ هی به هم بگوییم:

سلام.

حالِ تازه مبارک

سالِ تازه قشنگ باشه!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


لب های هر دو مان شبیه به ماهی ست

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند

دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد

و نمی فهمند

آدم ها برای چه دلتنگی آن ها را جشن

می گیرند

من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی

چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان 

می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...

تو قشنگی

۲۸
اسفند


تو ظریفی

مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق

که دل‌انگیزترین گل‌ها را

روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد .

با تو بودن خوب‌ست

تو چراغی، من شب

که به نور تو کتاب دل تو

و کتاب دل خود را که خطوط تن تست

خوش خوشک می‌خوانم

تو درختی، من آب

من کنار تو آواز بهاران را، می‌خندم و می‌خوانم

می‌گریم و می‌خوانم .

با تو بودن خوبست

تو قشنگی

مثل تو، مثل خودت

مثل وقتی که سخن می‌گویی

مثل هروقت که برمی‌گردی از کوچه به خانه

مثل تصویر درختی در آب

روی کاشانه، در چشمان منتظرم می‌رویی .


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...


مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم


ای

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم


آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس داد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها

محتاجم


من هم آوازم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته ی چند

چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

تو بیایی

۲۶
اسفند


بی تو، 

اینجا همه در حبس ابد 

تبعیدند!

سال ها

هجری و شمسی

همه بی خورشیدند!

سیر تقویم جلالی، 

به جمال تو خوش است

فصل ها را

همه با فاصله ات سنجیدند...

تو بیایی همه ی ساعت ها ثانیه ها

از همین روز، 

همین لحظه، همین دم، عیدند...


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...


از هَمان لَحظه که چِشمَم به تـــو اُفتاده دِلَم 

مِثلِ بازارِ شبِ  عیـــد، پـــُر از تابُ و تَب است  


 | میرفواد میرشاه |

  • پروازِ خیال ...

توانستم؟

۲۴
اسفند


خواستن همیشه توانستن نیست

من تو را می خواستم

توانستم؟

لب داشتم بوسه خواستم

توانستم؟

دست داشتم 

آغوش

توانستم؟

گاهی خواستن توان ندارد

زورش به رفتن

نبودن

نیست شدن

نمی رسد که نمی رسد

او هم که گفته کوه را به دوش می کشد

اگری داشت محال

پاسخی که هرگز نشنیده بود

او به نه باخته بود،

که چنین به ادعا حرف می زد

من ساده می گویم

اگر چشم هایت مرا می پسندید

کارهای عجیب نمی کردم

خیلی معمولی فکر نان و خانه می افتادم

روزها زودتر بلند می شدم

و آنقدر دوستت می داشتم

که نفهمیم 

چگونه پای هم پیر شدیم 

من تو را برای پایان خستگی هایم 

نمی خواستم

فقط می خواستم

جای آه

دهانم گرم اسمت باشد

عزیزم هایی که قبض برق خانه را

پرداخت نمی کنند اما

کاری با چشم های تو می کنند

که اتاق شب هم نور داشته باشد

من خواستم دوستم داشته باشی

باشی

همین

من همین کار ساده را از تو 

خواستم

توانستی؟

توانستم؟


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


زندگى مجموعه اى از اشک و لبخند است

خنده ى شیرین فروردین 

بازتاب گریه پربار اسفند است.

اى زمستان! اى بهار

بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:

گریه امروز ما هم، ارغوان خنده مى آرد به بار!


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

دستم را بگیر!

۲۱
اسفند


دستم را بگیر!

همین دست برایت ترانه‌های عاشقانه نوشته،

همین دست 

سوخته در حسرتِ لمس دست‌های تو،

همین دست پاک کرده اشک‌هایی را

که در نبودت به گونه دویدند.

این دست 

بوی ترکه‌های کلاس سوم را می‌دهد هنوز،

این دست کابل خورده 

تا یاد بگیرد بنویسد:

آزادی

این دست پینه‌بسته 

از نوشتن مداومِ نامت.

دستم را بگیر

و از خیابانِ زندگی 

بگذران مرا. 


| یغما گلرویی |

  • پروازِ خیال ...


خاطراتت دلیل بیداری

از سرم دست بر نمیداری

"عشق باید تصادفی باشد"

اعتقادات جالبی داری


عشق زیباست گرچه... اما تو

من و یک انتخاب: تو یا تو

-به تصادف هنوز معتقدی؟-

جاذبه کشف میشود با تو


هر شب از روی تخت افتادم

از نگاهت چه سخت افتادم

تو کجای مسیر خسته شدی؟

از کدامین درخت افتادم؟


نکند باز بی خبر بروی

خواب باشم، به سمت در بروی

نکند قصه را تمام کنی

قید من را نزن... اگر بروی؛


شعر قبل از شروع می میرد

بنده ای در رکوع می میرد

-شب یلدا اسیر موهایت!-

برنگردی، طلوع می میرد


قلب من بی اجازه می افتد

پشت پایت جنازه می افتد

زیر پایت زمین که می لرزد

اتفاقات... تازه... می افتد؛


اتفاقات این غزل ربطی

به تصادف نداشت، بانوجان

چه کسی را عزیز میبینی؟

شهر یوسف نداشت بانو جان؟


بر مدارت مگر نچرخیدم؟

نه شنیدم، نه غیر تو دیدم

در سماعت چگونه رقصیدم؟

دامنم پف نداشت بانو جان؟!


فکر کردی که با تو بد بودم

ته این قصه را بلد بودم!

آنچه افتادنی ست از چشمت

که تعارف نداشت، بانو جان!


سیر کردی مرا به الطافت

مانده ام، پس کجاست انصافت؟

من که افتاده بودم از چشمت،

صورتم تف نداشت، بانو جان


رفتی و بی ستاره ام کردی

نه... نخواندی و پاره ام کردی

عشق من یک اتاق خالی بود

نخریدی! اجاره ام کردی


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...

می نویسم

۲۹
دی


دلم تا برایت تنگ می شود

نه شعر می خوانم

نه ترانه گوش می دهم

نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود

می نشینم

اسمت را

می نویسم

می نویسم

می نویسم

بعد می گویم

این همه -او-

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می شود

میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم

و باز دوستت دارم...


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

انتظار

۲۹
دی


تو تابه‌حال دنبالِ کسی بوده‌ای ؟

نه!

دل خور نشو، 

گلِ نازم

بگو، گَشته‌ای ؟

هرگز به یک خواب،

وَ فقط یک خواب

فکر کرده‌ای ؟

عزیزِ دل

تو تابه‌حال به فکرِ خیابان‌ها بوده‌ای ؟

به فکرِ جاده‌هایی که در جستجویَ‌ت

لگد می‌شوند؟

به فکرِ منی که تو را منتظرم؟

نه!

نبوده‌ای

هرگز نبوده‌ای


دیشب برای‌ تو آرزویی تازه کردم

دعایی نو!

خواستم یک‌بار هم شده

به انتظار کسی باشی

نه این‌که نیاید 

یا حتا دیر کند وُ تو خیلی باشی، نه!

خواستم کمی هم شده

چشمی به جاده بداری وُ چشمی به ساعتِ دست

دستی به آسمانِ دعا دهی

دستی به بازیِ سنگ‌ریزه

سنگی به چاله بیندازی

سنگی به سَر

به نوشت، سَرنوشت

خواستم کمی دلَت شور بزند!

با خودت راه بروی، حرف بزنی

مثلن بگویی اگر نیاید هیچ‌وقت مرا نمی‌بیند

بگویی اگر نیاید، به جهنم

به درک!

بگویی لیاقت نداشت،احمق بود

بگویی...


بعد میانِ آن‌همه به جهنم، به درک‌ها

میانِ آن‌همه برود بمیردها

میانِ...

دلَ‌ت هوُری بریزد

نکنَد نیاید!!!

نشوَد که انتظارم به او نرسد وُ

نبینمش!

کاش یک آن بیایَد

یک‌ دم هم که شده’


خواستم یک آنِ کم هم شده

بمانی

ببینی

که شاید بدانی،

چه قدر سال‌ نیامده ای وُ

چه‌قدر من

منتظرم!

چشمی به آسمانِ دعا

چشمی به راه... 

پس کِی می‌آیی

قشنگ!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


مرا جانانه در آغوش بگیر

موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن

و سرم را چون نوزادی دو ماهه

روی سینه ات بگذار

می خواهم تمام عمر

نفسم از جای گرم بلند شود ...


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


بانو اجازه هست غمم را رها کنم؟

دردِ تمامِ بی کسی ات را دوا کنم؟

یک گریه بغض را بکشانم به دغدغه

یا با تمام خنده ی تو جا به جا کنم؟


بانو اجازه هست دوباره سرودنت؟

دل دادن و دوباره کمی دل ربودنت؟

حالا که چشم های درون شسته می شود

بانو! دوباره چشم بدوزم به بودنت؟


بانو اجازه هست تورا نقش دل کنم؟

با تو، تمام خاطره ها را خجل کنم؟

برخیزم و به سردیِ شبهای انتظار

بر شانه ات تمام خودم را شنل کنم؟


بانو اجازه هست بخندم کنار تو؟

بانو! بگو، شکوفه کنم در بهار تو؟

بر روی ریل بودن تو شعر دل شوم

این ساک...

این بلیط...

و این هم

قطارِ تو...


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...