زیر پایش علف سبز شده!
- ۱ نظر
- ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۳۵
- ۱۹۲۱ نمایش
فرصت قد کشیدنت را باز
روی قانونِ جنگ ها خوردند
بچه آهوی دیگری بودی
مادرت را پلنگ ها خوردند
جنگ از پایه های دینت بود
جنگ دامادِ سرزمینت بود
جنگ هرشب به حجله ات میبرد
سینه ات را فشنگ ها خوردند
دوستان تو گرگ ها بودند
رنگِ آدم بزرگ ها بودند
کودکی های مرده ات را باز
روی الّاکلنگ ها خوردند
زیرِ دستِ جهان نخوابیدی
با امیرارسلان نخوابیدی
حقّ فرخ لقایی ات را باز
پشتِ شهرفرنگ ها خوردند
آرزو کردی و پسر نشدی
قصه ی ساده ات فرشته نداشت
به خودت هم دروغ می گفتی
پدرت را نهنگ ها خوردند
زیر دندانِ مرز جان کندی
خاطرات تو تیرباران شد
در دهان خلیج، هضم شدی
وطنت را تفنگ ها خوردند
مرده بودی و فکر می کردی
خاک مانند مرگ، یکرنگ است
کفنت پرچم سپیدی شد
پرچمت را سه رنگ ها خوردند
روی سرهایتان اذان گفتند
شهر آنقدرها مناره نداشت
سجده کردی و سرزمینت را
باز تیمورلنگ ها خوردند
...
وای شاعر...دوباره پرت شدی
پرِ سیمرغ روی قاف شکست
جگرت پاره بود، خونت را
تک تکِ قلوه سنگ ها خوردند
توی زندانِ قصر ، شاه شدی
توی زندان ولی هوا کم بود
آرزو داشتی نفس بکشی
نفست را سُرنگ ها خوردند...
| حامد ابراهیم پور |
تو را ببینم؛
میبوسم
نوازشت میکنم
برایِ تو خواب تعریف میکنم
تو را ببینم،
بغل میکنم
تمامِ رؤیاهایم را میبینم
وَ به تمامِ آرزوهایم
میرسم
تو را ببینم
خوب میشوم، آقا میشوم
به تو سلام میدهم
نماز میخوانم
وَ تو را شکر میکنم
تو را ببینم خیلی دوستت دارم
آخ تو را ببینم،
چه قدر کاردارم!
| افشین صالحی |
خنجر از پشت نخوردی دختر
نه! تو نامردی ندیدی از خودی
توی قهوهخونه عاشقت شدم
توی قهوهخونه عاشقش شدی
رفقای نون به نرخ روز خور
رفقای مهربونِ نانجیب
بُر زدن تو رو ازم نامردا
توی بوی تندِ نعنا و دوسیب
یک دقیقه هم بهم فکر نکن
حیفه که حروم بشن ثانیههات
دود و حلقه حلقه بازی بده و
جونِ قلیونو بگیر با ریههات
دلم از تو بیشتر از تمومِ دنیا پُره دختر
حالم از هر چی فرحزاده به هم میخوره دختر
بُر زدن تو رو ازم نامردا
اینو تنهایی و بارون میگه
تبِ دستام قلم و آتیش زد
این ترانه داره هذیون میگه
درصدِ الکل من پایینه
کشفِ صد در صدیِ رازی کو
قهوهخونهها عذابم میدن
میرزا صالح شیرازی کو؟!
بوی الکل تو سرم میپیچه
میخورم، با دوتا چشمِ سرخِ خیس
به سلامتیِ هر چی مَرده
به سلامتیِ چیزایی که نیس
دلم از تو بیشتر از تمومِ دنیا پُره دختر
حالم از هر چی فرحزاده به هم میخوره دختر
| حسین غیاثی |
حس میکنم عمرم به دنیا نیست
اون رفته و روح ِ من اینجا نیست
گفته بهم تنهاست اما... نیست
هرکی یه سایه با خودش داره
من شک ندارم با یکی دیگه...
از من گذشته تا یکی دیگه...
عشق ِ منه اما یکی دیگه...
بغضم نمیذاره بگم چی شد...
عطر ِ غریب ِ تو شب ِ موهاش...
چلچلههای طاق ِ ابروهاش...
چشماش... اون دو تا پرستوهاش...
کوچیدن از من... بر نمیگردن...
عین ِ خوره افتاده به جونم
اینکه من عشق چندم اونم؟
با اینکه میدونم... نمیدونم
این گلهرُ تا چند بشمارم؟
موهاش انگشتام ُ دزدیده
سایهش دو تا پاهام ُ دزدیده
با بوسههاش، صدام ُ دزدیده
بغضم بذاره حرفها دارم
لعنت به من! فکر ِ خیانت باش
من دوستت دارم... تو راحت باش!
اما فقط با دوستام ای کاش...
هر آرزو یه حسرت ِ تازهست...
| احسان رعیت |
مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگی
مثل دریایی چه آرام و چه توفانی قشنگی
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،
زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی
خنده های زیر لب، یا آن نگاه زیر چشمی،
شاید اصلا با همین حرکات پنهانی قشنگی
تا که نزدیکت میآیم در همان حال مشوش
ـ که میان رفتن و ماندن پریشانی ـ قشنگی
این پلنگ بی قرارت را به کرنش میکشانی
ماه مغرورم! خودت هم خوب میدانی قشنگی
مینشینی دامن گلدار را میگسترانی
مثل نقش شمسه روی فرش کرمانی قشنگی
نه، ... فرشته نیستی، می سوزد آدم از نگاهت
آری آتش پاره ای با اینکه شیطانی، قشنگی
سرنوشت ما نمی دانم چه خواهد شد؟ ولی تو
مثل حس ناتمام بیت پایانی قشنگی
| قاسم صرافان |
نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام
تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام
شناختند عامیان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام
| سید تقی سیدی |
دل وحشت زده در سینه من میلرزید
دست من ضربه به دیوار زندان کوبید
آی همسایه زندانی من
ضربهی دست مرا پاسخ گوی
ضربه دست مرا پاسخ نیست
تا به کی باید تنها تنها
وندر این زندان زیست
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سال ها رفت که من
کردهام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود نومیدم
راستی هان
چه صدایی آمد؟
ضربهای کوفت به دیواره زندان، دستی؟
ضربه میکوبد همسایه زندانی من
پاسخی میجوید
دیده را میبندم
در دل از وحشت تنهایی او میخندم
| حمید مصدق |
من ُ جا گذاشتی و میخوای بری
من ُ ! که یه عمره کنار توام
شبیه یه ساک پر از خاطره
که جامونده رو نیمکت متروام
من ُ جا گذاشتی و میخوای بری
صدا کردنت دیگه بیفایده ست
شنیدم یکی توی ایستگاه بعد
به فکر گرفتاریای تو هست
شنیدم یکی بعد من با توئه
که هر کاری واسهت بگی میکنه
چشای سیاهت من ُ کشتن و
یکی با چشات زندگی میکنه
من ُ جا گذاشتی که تنها بری
سراغ کسی که تو تقدیرته
یه لحظهم نمیخوای معطل کنی
زمان داره میره... دیگه دیرته
یکی توی ایستگاه بعدی داره
با یه گل تو دستش قدم میزنه
داره آخرین نقشههای من ُ
واسه موندن تو به هم میزنه
تو بیطاقتی هامُ میبینی و
برای یکی دیگه بیطاقتی
نمیتونم اینجا نگه دارمت
من ِ خنگ ِ بیعرضهی لعنتی ...
| احسان رعیت |
فکرش را بکن؛
بگویی صبر کن تا دکمه های پیراهنت را خودم ببندم...
سرم را بالا بگیرم و تو شروع کنی به بستن؛
از پایین تا بالا یکی را جا بیندازی.
اخم کنم!
مرا ببوسی...
و با خنده بگویی دوباره !
فکرش را بکن؛
بگویم بنشین تا ناخن هایت را خودم لاک بزنم !
از راست به چپ یکی را جا بیندازم.
اخم کنی!
ببوسمت...
و با خنده بگویم دوباره!
فکرش را بکن چه خاطرات اتفاق نیفتاده ی زیبایی داریم ما!
| حامد نیازی |
تیزی گوشههای ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت
آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت
آخرش کار میدهد دستم
ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
آخرش کار میدهد دستم
گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست
ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست
آخرش کار میدهد دستم
شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو
تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو
آخرش کار میدهد دستم
حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری
پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری
آخرش کار میدهد دستم
کردهاند از ادارهام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون
کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!
آخرش کار میدهی دستم
| قاسم صرافان |
تنها شدن را دوست دارم؛ غار داری؟
جایی برای خلوت بسیار، داری؟
جایی برای خلسه و خوابیدن روح
جایی برای کشتن تکرار داری؟
درها نمی فهمند دنبال چه هستم
در حد زندان، تا ابد، دیوار داری؟
امشب تصور کن "اناالحق" حرف ما بود
جایی برای نصب دوتا دار داری؟
امضا نخواهم کرد آدم بودنم را
مهری برای اینهمه انکار داری؟
بالا و پایین می پرم، تو هاج و واجی
در آستینت طاقت یک مار داری؟
...
اصلا ولش کن هر چه گفتم را.. ولش کن
اصلا ولش کن شعر را، سیگار داری؟
| محسن انشایی |
حسرت خندیدن تو،لحظه به لحظه بامن است
تمام آرزوی من ، دست تو را گرفتن است
فقط به من نشان بده...کسی که نصف تو زن است!
از تو زیاد گفته ام، قلم ولی سیر نشد
پیر شدم خودم ولی،ترانه ام پیر نشد
به باورم نمی رسید،این همه لحظه های خوش
مرا درآغوش بِکِش ! مرا درآغوش بُکُش!
در این زمان کم ببین،که باتو خو گرفته ام
رو به توکرده ام ببین!ازهمه رو گرفته ام
جهان وهرچه که در اوست،بی تو برای من کم است
بهشت هم بدون تو، برای من جهنم است
پر پر آغوش توام ، به دستم آسمان بده
مثل من عاشق اگه هست ،فقط به من نشان بده
به باورم نمی رسید،این همه لحظه های خوش
مرا درآغوش بِکِش! مرادر آغوش بُکُش
| على ایلیا |
باز هم نصف شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم ! همنفسم ، باز تو هم بیداری؟
گل شب بوی غزل ریز ! مزاحم نشوم !
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت !
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
" یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم "
خسته ام ، خسته از این زندگیِ اجباری
شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم
شاعری را چه به وصله زدن و معماری !
خسته ام ، منتظرِ معجزه ی تازه ایَم
تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری !
کاش ! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش ! شیرین شود این درد و غمِ تکراری
| عقیل پورجمالی |
غرق یک خاطره باشی و به آخر برسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی
به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی
از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی
عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دم رفتن او سر برسی
باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی
آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در برسی
| پویا جمشیدی |
حیف مـوهای پر کلاغی نیست
روسری دور آن قفس بکشد؟
جز من و تو کسی که اینجا نیست
بگذار آسمان نفس بکشد!
اهــل سیگار نیستم امــا
بگذار این مسافـــر خسته
نخ پیراهن ترا گاهی
بعد چای، از سر هوس بکشد !!
و خدا در مدار لبهایت
خال را آفرید چون می خواست
مرز دنیـــای کوچک من را
کمتر از دانـــه عدس بکشد
دهنِ فکرم از تو آب افتاد
مثل لیموی ترش می مانی
کاش نقاشـــی تو را از نو
بار دیگر خدا ملس بکشد
"این دغل دوستان که می بینی"
عاشقت نیستند، می ترسم
دست این روزگار عاشق کش
گِــــرد شیرینی ات مگس بکشد
ارث ما شاعران که قابل نیست
ای رفیقان وصیتم این است
نفـس آخــــر مــــرا دم مــــرگ
بگذارید هم نفس بکشد
| مجید آژ |
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
| فرزاد نظافتی |
عاشقانت نخواهند ماند
یکی یکی می روند
محو می شوند
هر بوسه که بر یکی می زنی
شلیکی به دیگری ست
یک به یک خواهند رفت
تنها یکی خواهد ماند
که از همه قوی تر است
یکی که مدام دور و برت پرسه می زند
من ؟
نه
آخرین شلیک ات
کار مرا نیز ساخته است
تنها یکی خواهد ماند
که از من قوی تر است
رو به رویت خواهد نشست
به چشمانت زُل خواهد زد
و تو را از او گریزی نیست
از دیرباز می شناسمش
نامش تنهایی ست
| شهاب مقربین |
معلم بعد از رد و بدل کردن چند پیام نامربوط با غیر زنش
به خودش آمد و به اجبار
بی علاقه
بی رمق پرسید
بچه ها بگویید ببینم علم بهتر است یا ثروت؟
یکی گفت ثروت
یکی گفت علم
اما من ناخودآگاه گفتم
علم ثروت داشتن
معلم گفت آفرین چقدر باهوشی
چه شد این به ذهنت رسید؟
گفتم صادقانه بگویم؟
گفت بگو بچه ها هم یاد بگیرند
گفتم صادقانه می گویم
داشتم به این فکر می کردم چگونه دختری که دوست دارم را به دست بیاورم
یک مرتبه از دهانم در رفت
گفتم علمِ ثروت داشتن
همه خندیدند
یکی گفت زن کجا ثروت کجا؟
گفتم هر دو یک معناست
کلاس شلوغ شد
معلم با مشت و لگد مرا بیرون کرد
کتاب فارسی را کوبید سرم و
گفت گم شو برو بایست دم دفتر
چه غلط ها
چیز بدی نگفته بودم اما
رفتم همان جا که گفته بود ایستادم
زیر لب با خودم می گفتم
راه داشتنت چیست که...
ناظم طبق معمول همه ی کارش را
رها کرد و گوشی تلفن را گذاشت و عقده ی جنگ با زنش را سر من خالی کرد
گفت چه شده باز ادهمی؟
باز حرف گنده تر از دهانت زدی؟
باز بی اختیار گفتم
یکی از علم های همسرداری
علم خوب حرف زدن است
گفت پدر سوخته با منی؟
من بلد نیستم با آن زنیکه خوب حرف بزنم؟
عصبانی از من و زن و زندگی
مدام کف دستم
خط کش زد
دستم می سوخت و
هر چند مرتبه یک بار پشت شلوارم می کشیدمش
راستش از این اصطکاک
خوشم می آمد
چون از مادرم شنیده بودم
کف دستم بخارد یعنی به ثروت خواهم رسید
به همان ثروتی که داشتنش علم
می خواست
علم خوب حرف زدن
علم پایبندی
علم صادق بودن
علم با غیر نبودن
علم علاقه داشتن
علم گذراندن غلط ها
| رسول ادهمی |
هی پشت هم سیگار و موسیقی
تا بگذره روزای دلگیرت
تو گریه می کردی و می خندید
عکس کسی رو میز تحریرت
دیوونگی، تنها شدن، مردن
اینها کنار خستگیت هیچه
هر نیمه شب وقتی که را می ری
تو خونه بوی مرده می پیچه
تو آینه هرباری که می افتی
پر تر شده برفی که رو موته
هرلحظه داری منفجر می شی
وقتی سرت انبار باروته
تنها شدی، راه فراری نیس
تو موندی و صد تا در بسته
جا موندی و تنهاییات مثل
تنهایی یه کوچه بن بسته
جا موندی و دنیا برات تنگه
حتی توی تابوتتم جا نیست
روتو به هرسو میکنی مرگه
جایی برای پیرمردا نیست
حس میکنی صدساله بیداری
تنها دوای غصه هات خوابه
سرگرمیات سیگار و سردردن
تنها رفیقت قرص اعصابه
داری فرو میری، فرو میری
سردت شده، ساحل چقد دوره
تنها شدی و گریه هات مثل
اشک یه ماهی زیر ساطوره
شعرات همه روی زمین پخشن
شکل توعه نعشی که تو جوبه
تو کوچه ها بارون میاد، اما
تو رادیو گفتن هوا خوبه
| حامد ابراهیم پور |
تنت، جمهوری مطلق
لبت، اصل دموکراسی!
دروغ مرد شاعر را
تو باید خوب بشناسی!
تو حزب الله لبنانی
و چشمان تو بیروت است!
تمام پاچه گیری ها
به سگ های تو مربوط است!
به ثبت رسمی محضر
تو قطعا، معتبر هستی!
فلسطین تو خواهم شد
اگر، اشغالگر هستی!
تو مثل فتح خرمشهر
تو شوق بوسه ای پنهان!
تویی خوشحالی بعد از
شکست حصر آبادان!
هوای داغ بندرکش
تو با من توی لنگرگاه!
شروع فتنه ای تازه
از آغوش تو؛ بسم الله.....
| ناصر ندیمى |
تو را از میان اندوه بیرون می کشم
روی شانه هایم می گذارم تا
کفش هایت گل آلود ،
و قدم هایت زخمی سنگ ها ،
نشوند.
دست هایت را باز نگه می دارم
تا فراموشت نشود،
پرواز به بال نیست
به باور است.
هر چه هست تو روی شانه های من
به ابرهای آرزو نزدیک تری
می توانی بالاتر از دیوار
آن سوی زمین را ببینی
من برای تو پنجه می شوم
تا به چهار سوی جهان پی ببری
و ببینی این زمین دایره نیست
منم که می گردم و
خورشید ،
چه شباهت عجیبی به تو دارد.
بالا تر بایست
که آفتاب به لباس تو بیشتر می آید
بتاب
گرچه من این پایین
گیر سایه ای سنگینم
بتاب
که تو از سر زمین بسیاری.
لبخند بزن به آغاز
که این کوه به تابیدن آفتاب،
این چنین
محکم و سخت
روی حرفش ایستاده
و تکانِ دلش اندازه چند سنگ ریزه
بیشتر نیست.
| رسول ادهمی |
ما دو زندانی حبس ابدیم
تمام عمر نامه مینویسیم
و آن را لای شکاف ِ کهنه دیوار ها پنهان میکنیم
بعد که خبر آزادی غافل گیر کنندهمان میرسد
چمدان به دست ؛
یک چشممان به دیوار میماند
و چشم ِ دیگر
به کاغذ های سفیدی که قرار بود نامه شوند
بعد
موقع خروج میپرسند :
- از کِی و در کدام بند زندانی بودید ؟
مینویسیم :
یک عمر ، در بند ِ چشماناش
| مهدی صادقی |
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن
این چنین نیست ولی رسم امانت داری
قهوه ی تلخ رقیبان که مرا خواهد کشت
سهم من از تو شد این رسم بد قاجاری
دل من خواست که یک بار دگر برگردی
دیگر از جانب من نیست ولی اصراری
همه گفتند که تو خنده کنان می رفتی
خسته ام از تو و این ماضی استمراری
| محمد شیخی |
میگفت
این خیابانهای شلوغ را که تندتند میروی
از تمام کوچهها
زودتر تمام میشوند !
میگفت خوابم را نبین
که هیچ بیداری دیگری
انتظارت را نخواهد کشید !
و من حرفهایش را در هیچ کتابی پیدا نکردم که بخوانم ...
حالا سالها گذشته است
او هیچ آدرسی ندارد
و من آنقدر پیر شدهام !
که زمانی برای دوست داشتن باقی نمانده است ...
| سهیل خطیب مهر |
هرکه را دور کنی دور و برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در ایینه مبند
صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید
من آشفته به پای تو می افتم اما
موی آشفته فقط تا کمرت می آید
خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید
| کاظم بهمنی |
کسی که باید برود ، خواهد رفت
حالا تو هِی در را قفل کن
روی یخچال ،
بزرگ و خوش خط بنویس : دوستت دارم
روی تخت ، جنگلی از گل های سرخ بکار
و برایش آهنگ مورد علاقهاش را زمزمه کن
کسی که باید برود
با پا که نه ،
از درون میرود...
چشم باز میکنی و میبینی
باید با نبودناش کنار بیایی
مثل ِ پیرمرد ها
که با آلزایمر.
| مهدی صادقی |
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد
| سجّاد سامانی |
گرچه بـا تقدیـر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگـر حق است، ایـن حق تا ابـد برگردنم
تـا بـپندارم که سهمـی دارم از پـروانگـی
پیـله ای پیـچیده از غم هایِ عالم بر تنـم
بـر سر ایـن سرو، آخر بـرف هم منت گذاشت
دست زیـر شانه ام مگذار! بـاید بشکنـم
مَـن که عمری دل بـرایِ دوستـان سوزانده ام
حال بـاید دل بسـوزاند بـرایـم دشمنـم ..
گرچه از آغوشِ تـو سهمی نـدارم جـز خیـال
بویِ گیسـویِ تـو را مـی جویـم از پیـراهنم
عاشقـی با گریـه سر بـر شانۀ یـاری گذاشت
از تـو می پـرسم بگو ای عشق! آیـا این منـم؟
| فاضل نظری |
انقد ِ زخم خوردم از همه که
دیگه جای شکایت و گله نیست
من یه عمره که قبرم آمادهست
زندگی ول کن ِ معامله نیست
هرجا دنبال مرهمی گشتم
چندتا زخم ِ عمیقتر دیدم
بین زخمای دوست تا دشمن
دشمنام ُ رفیقتر دیدم!
عشق ِ تو زخمی روی قلبم بود
زخمی که عاقبت عفونی شد
روزگارم سیاه بود اما
از شب ِ رفتن ِ تو خونی شد
رفتنت قلبم ُ درید اما
رفتنت ضربهی خلاص نبود
لبهی تیغی که تو قلبم رفت
با تهش قابل قیاس نبود
شونههات که یه روز پناهم بود
حالا زیر ِ سر ِ رفیقامه
اینکه از کتف ِ من زده بیرون
بال نه...خنجر ِ رفیقامه
| احسان رعیت |
نزنید
به سایه ی خیال عاشق خسته ای که
از تمام دنیا بریده
و جایی برای چاق کردن نفس ندارد
سنگ نزنید
نزنید
ما کبوتران خسته ی گم کرده راهیم
که روی سیم های برق آرام گرفته ایم
نه نان می خواهیم نه آب
نزنید
با هر سنگ کوچکی که پرتاب می شود
پرنده ای میمیرد
و
پرندگانی که می پرند
تا آخر عمر
قلبشان تند تر می زند...
| مهدی صادقی |
دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را
دختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟
آستینت را که بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را
چشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را
کاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا
قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را...
| ناصر حامدی |
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست
| حمید مصدق |
دست خودم اگر بود
دستت را می گرفتم
می بردمت
جایی که دست هیچکس به ما نرسد
دست خودم اگر بود
تا آخر عمر
دست از سرت برنمی داشتم
دست خودم اگر بود
دست به دامنت می شدم
که بمانی و نروی
دست خودم اگر بود...
دست خودم نبود!
دست تو بود که دست به سرم کرد
دست تو بود که دست پیش گرفت
دست تو بود که همدست شد با دلتنگی
حالا هم دست روی دلم نگذار
که خون است از دستت . . .
| محسن حسینخانی |