تماشایت می کردم
- ۲ نظر
- ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۷
- ۴۵۵ نمایش
آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزید.
این حرف سنگین است، خودم هم میدانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد، فلزش معلوم می شود،
اما فلز خطاکرده رو است، روشن است…مثل کف دست، کج و معوج خطش پیداست.
از آدم بی خطا میترسم، از آدم دو خطا دوری میکنم،
اما پای آدم تک خطا می ایستم...!
| رضا امیرخانی |
مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است
چشمهایت، دل من، کار خدا یا قسمت
و در این قائله تشخیص مقصر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است
مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام
گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!
قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص
با دو تاقرص هم آرامش خاطر سخت است
درمسیری که تو رفتی همه شاعرشده اند
با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است
کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است
| علی صفری |
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند
حالت پیچیده مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند
آنقدر دل بسته ام بر دکمه ی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند
رنگ مویش را تمام شهر می دانند ، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند
| علی صفری |
امشب عروسش میشوی، من دوستت دارم هنوز!
بی من چه شیرین میروی، من دوستت دارم هنوز!
در این مثلث سوختم، دارم به سویت میدوم
داری به سویش میدوی، من دوستت دارم هنوز!
قسمت نشد در این غزل، شاید جهان دیگری...
مستی و رقص و مثنوی...! من دوستت دارم هنوز!
امشب برایت بغض من، کِل میکشد محبوب من!
حتی اگر هم نشنوی، من دوستت دارم هنوز!
در سنگسار قلب من، لبخند تو زیباترست
یک جور خاص معنوی، من دوستت دارم هنوز!
خوشبخت باشی عمر من! در پِنتهاوس برج عشق!
در ایستگاه مولوی، من دوستت دارم هنوز!
دارد غرورم میچکد از چشمهایم روی تخت!
داری عروسش میشوی، من دوستت دارم هنوز...
| مهدی حسینی |
*****
دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...
آری! نگشته از دلم یادت جدا هنوز!
در قلب من هنوز هم امید بیخودیست...
باور نکرده مرگ را این بی نوا هنوز!
در هر نمازی خواستم باشی برای من...
اما اثر نمی کند گویا دعا هنوز!
خورشید را از من گرفتی با نبودنت...
ابریست در جهان من عمری هوا هنوز!
باید فراموشت کنم اما نمی شود!
ما سهم هم نمی شویم آخر چرا هنوز...
با گریه رفتی گم شدم در گریه های تو...
نکرده بغضی لعنتی ما را رها هنوز!
در من زنی آهسته میگرید به یادِ تو...
کِل میکشد مابین گریه بی صدا هنوز!
ای کاش جانم را بگیرد مرگ بعد تو،
دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...
| طاهره اباذری هریس |
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راهها همه خاموش میشوند؟
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت...
| سیاوش کسرایی |
دعا کن سرنوشت از این جدایی دست بردارد
دعا کن که خدا از قلب عاشق ها خبر دارد
بیا! دیگر به تاثیر مسکن ها امیدی نیست
میان کل داروها فقط چشمت اثر دارد!
تمام عمر دنبال دلیل زندگی گشتم
در آغوش تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد
اگر گم می شوم در چشم تو تقصیر از من نیست
که چشمت قدر صدها جنگ، مفقودالاثر دارد
شروع عشق ویرانیست، هر روزش پریشانیست
ولی دنیا عذابی بهتر از این هم مگر دارد؟!
امان از رازهایی که درون سینه می مانند
و گریه قصد دارد تا از آنها پرده بردارد
من از قلبت خبر دارم، تو از قلبم خبر داری
دعا کن که خدا از قلب ما حتما خبر دارد
| علی صفری |
چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت
جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت
بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار
اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت
تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد
ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت
جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم
چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت
خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا
دل یک آدم سرسخت را بردی، خداقوّت!
| سید تقی سیدی |
شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد.
چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛
اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی که عاشق شدی؛
عشق رو باید ذره ذره می ریختی تو خودت؛
شب ها باهاش گریه میکردی صبح ها باهاش بیدار می شدی و گاهی می بردیش سرکلاس.
"مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.
۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد. خیلی شبیه "مرضیه" بود
رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود!
تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تُن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.
تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید
تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان که موهاشو مثل "مرضیه از یه طرف می ریخت تو صورتش.
می ترسم "مرضیه" خیلی می ترسم.
هشتاد یا صد سال ام بشه همش تو رو ببینم
که هر بار یه جوری داری دست به سرم می کنی.
| حمید جدیدی |