جهان استوار نمیماند مگر...
- ۱ نظر
- ۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۱
- ۸۴۸ نمایش
گاهی نرم و گاه سخت و شکننده، درست مثل پروانهها.
آنها زیبایند و مملو از رنگ؛ و تا وقتی آزادند بسیار لطیف و شادی بخشاند، بی آنکه خود بفهمند!
"آیا تا بحال پروانهی زنده ای را در دست گرفتهای؟"
به محض اولین تماس با بالهایشان، انگشتان شما رنگ میگیرد. این ممکن است آن ها را بکُشد یا اگر خیلی خوش شانس باشند با بال های زخمی و برای مدتی کوتاه، دوباره پرواز کنند.
تمام ما لااقل برای یکبار هم که شده در زندگیمان پروانه بودهایم...
نِشَسته در دستان کسی که روزی دوستمان داشت!
تنِ ما زخمی بزرگ است که پوستی رنگین آن را پوشانده...!
و زخم ها...
زخم ها اصلیت ماست.
ما رنگدانه هایمان را در نهایت سخاوت به دست های کسی که دوستمان داشت بخشیدهایم، و جای خالی آنها عاقبت ما را خواهد کُشت.
| حمید جدیدی |
برو که باز دلت را به دلبری دیگر
به هرکسی که گمان میبری کمی سرتر
برو که عشق پشیمان شود از آمدنش
که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر
بگو به شعر که اینبار حالیاش بشود
قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،
دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را
قرار نیست که این روزهای شهریور…
چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند
چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر…
برو که مرگ خودم را نشان من بدهی
برو که نیست نیازی به زخم این خنجر
همیشه آخر قصه بیآشیان ماندهست
پرندهای که به امید شاخهای بهتر
برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق
و فکر کن که از این جمع شاعری کمتر…
| رویا باقری |