کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۰۵ مطلب با موضوع «ادبیات جهان» ثبت شده است


بیا و دوست من باش

چه زیباست اگر دوست هم باشیم

هر زنی گاه محتاج دست دوست است

محتاج سخنی خوش

محتاج خیمه ی گرمی که از کلمات ساخته شده است

اما نیازمند طوفان بوسه ها نیست

دوست من

چرا به خواسته های کوچکم نمی اندیشی ؟

چرا به آنچه که زنان را خشنود می سازد

نمی اندیشی ؟


دوست من باش

دوست من باش

بعضی وقتها دلم می خواهد با تو

بر روی سبزه ها راه بروم

و با هم کتاب شعری بخوانیم

من ، همچون زنی ، خوشبخت می شوم که تو را بشنوم

ای مرد شرقی

چرا فقط مجذوب چهره ی منی ؟

چرا فقط سرمه ی چشمانم را می بینی

و عقلم را نمی بینی ؟

من همچون زمین نیازمند رود گفتگویم

چرا فقط به دستبند طلای من نگاه می کنی ؟

چرا هنوز در تو چیزی از شهریار باقی ست ؟


دوست من باش

دوست من باش

من نمی خواهم که با عشقی بزرگ عاشق من باشی

نه ، من نمی خواهم که برایم قایق بخری

و کاخها را هدیه ام کنی

من نمی خواهم که باران عطرها را بر سرم ببارانی

و کلیدهای ماه را به من ببخشی

نه، این چیزها مرا خوشبخت نمی سازد

خواسته ها و سرگرمیهایم کوچکند

دلم می خواهد ساعتها

ساعتها با تو در زیر موسیقی باران راه بروم

دلم می خواهد وقتی که اندوه در من ساکن می شود

و دلتنگی به گریه ام می اندازد

صدای تو را از توی تلفن بشنوم


دوست من باش

دوست من باش

به شدت محتاج آغوش گرم آرامشم

از قصه های عشق و اخبارعاشقانه خسته شده ام

دلخسته ام از دوره ای که زن را مجسمه ای مرمرین می انگارد

تو را به خدا

مرا که می بینی حرف بزن

چرا مرد شرقی

وقتی زنی را می بیند

نصف حرفش را فراموش می کند ؟

چرا مرد شرقی

زن را مثل یک تیکه شیرینی

و جوجه کبوتر می بیند

چرا از درخت قامت زن

سیب می چیند

و به خواب می رود ؟

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم...

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شادتر می خواهم 

با من یا بی من...

بی من اما شادتر اگر باشی

کمی، فقط کمی!

ناشادم...


و این همان عشق است 

عشق همین تفاوت است،

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد...


خواستن تو تنها یک مرز دارد

و آن نخواستن توست،

و فقط یک مرز دیگر

و آن آزادی توست

تو را آزاد مى خواهم...


| پابلو نرودا |

  • پروازِ خیال ...


دست هایت خیلی مهربانتر از تواَند

دست هایت مانند کنده ی درختی ست

که من هنگام غرق شدن به آن می چسبم 

دست هایت مانند بخاری اند

که من هنگام سرد شدن به آنها نزدیک می شوم و گرم می شوم 

ای مردی که به صداقت دست هایت می بالی

اگر روزی از روزها آنها را در کافه های بین راه دیدی

سلام مرا به آنها برسان و بگو دوستشان دارم.


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم

خیلى سخت است

تب مى کنم، عرق مى کنم، مى لرزم

جان مى دهم هزار بار

مى میرم و زنده مى شوم

پیش چشم هاى تو

تا بگویم: دوستت دارم

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم

خیلى سخت است

آخرین بار آن

از همیشه سخت تر است...


| شل سیلور استاین |

  • پروازِ خیال ...


شما چه طور می‌توانید بگویید که عاشق یک نفر هستید؛ 

در صورتی که هزاران نفر در دنیا وجود دارند که شما به آن‌ها بیش‌تر عشق می‌ورزیدید، اگر آن‌ها را ملاقات می‌کردید؟

اما هرگز نکردید.

ما باید بپذیریم که عشق، تنها،

نتیجه‌ی یک رویارویی‌ ست.


| چارلز بوکفسکی |

  • پروازِ خیال ...


اگر دوستم داری تمام و کمال دوست بدار

نه زیر خطی از سایه ی روشن .

اگر دوستم داری سیاه و سفیدم را دوست بدار

و خاکستری و سبز و طلاییو درهم .

روز دوستم بدار

شب دوستم بدار

و در بامداد با پنجره‌ ای باز!

اگر دوستم داری مرا تکه ‌تکه نکن

تمام و کمال دوستم بدار 

یا اصلا دوستم ندار .


| هوگو ماوریس کلاو |

  • پروازِ خیال ...

سرزمین من

۱۴
تیر


با من از دست هایت

از پیشانی ات 

و از آفتاب تندی که بر آن می تابد 

از پیراهنت بگو

که باد 

به سینه ات می چسباند آن را

وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای

و فکر زمستان پیش رو

که به گرمای آغوش من می کشاندش.

بوی گندم ویرانم می کند

بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

با من از خاک مزرعه ات حرف بزن

و بگذار

شعرهایم

تب تند تنت را داشته باشد

تب خاکی را که سرزمین من است.

 

| شکریه عرفانی |

  • پروازِ خیال ...


آن‌چه را عاشقانه دوست می‌داری،

بیاب،

و بگذار تو را بکُشد. 

بگذار خالی‌ ات کند،

از هرچه هستی.

بگذار بر شانه‌هایت بچسبد،

سنگینت کند،

به سوی یک پوچی تدریجی.

بگذار بکشدت

و باقیمانده‌ات را ببلعد.

زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت،

دیر یا زود

اما چه بهتر که آن‌چه دوست می‌داری،

بکشدت.


| چارلز بوکفسکی / ترجمه: مهیار مظلومی |

  • پروازِ خیال ...

انگشتانش

۳۰
خرداد


چه چیزی می تواند بدتر از این باشد

که انگشتانش

آخرین چیزهایی باشند

که از او باقی می مانند

برای مردی که جز نواختن نغمه های عاشقانه

چیزی نمی داند؟

می ترسم آن روز بیاید

دو سوی میدان را گلوله ها فتح کرده باشند

و من

از میان پوکه های خالی فشنگ

انگشتان نیمه جان تو را بیابم

که هنوز میل نواختن دارند.


| شکریه عرفانی |

  • پروازِ خیال ...

جهان سوم

۲۹
خرداد


چون عشق نزد ما

احساسی درجه سه است،

و زن

شهروندی درجه سه است.

و کتاب های شعر

کتابهایی درجه سه‌اند

به همین خاطر ما را؛

مردم جهان سوم می‌نامند...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

عشق

۲۸
خرداد


زنان عشق را، رمان می‌خواهند.

مردان، داستان کوتاه !


| دافنه دوموریه |

  • پروازِ خیال ...

وفا

۲۷
خرداد


تو مانند کودکانی محبوبِ من!

که هرقدر به ما بدی کنند بازهم دوستشان داریم...

عصبانی شو!

حتی وقتی عصبانی می‌شوی دوست‌داشتنی هستی...

عصبانی شو!

که اگر موج نبود دریاها نبود...

طوفان باش... 

ببار...

که قلب من همیشه تو را می‌بخشد.

عصبانی شو!

من مقابله به مثل نخواهم کرد

که تو کودک بازیگوشِ پرغروری هستی

چگونه با این کودکی

از پرندگان انتقام می‌گیری؟

اگر روزی از من دل‌زده شدی

برو

و من و سرنوشت را متهم کن

اما من، 

همین من،

اشک و اندوه برایم بس است

که سکوت خودْ عظمتی است !

و اندوه خودْ عظمتی است...

اگر ماندن خسته‌ات می‌کند

برو

که زمین،

زنان و بوی خوش دارد

و سیاه‌چشمان و سبزچشمان...

و هر وقت خواستی مرا ببینی

و هر وقت مثل کودکان!

به مهربانی‌ام احتیاج داشتی،

هر وقت که خواستی به قلب من برگرد...

که تو هوای زندگانی من!

و آسمان و زمین منی...

هر طور می‌خواهی عصبانی شو

هر طور می‌خواهی برو

هر وقت می‌خواهی برو...

اما حتماً یک روز برمی‌گردی

روزی که شاید فهمیده باشی !

وفا چیست...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

وطن

۲۶
خرداد


هر بار 

که ‌ترانه ای ‌برایت سرودم 

قومم‌ بر من تاختند!

که چرا برای میهن شعری نمی‌سرایی؟

 و آیا زن چیزی‌ به جز‌ وطن است...؟


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


اگر فرداروزی،

آن‌ها که مارا باهم دیده‌اند،

پرسیدند او که ‌بود؟

خیلی دقیق از من نگو

مختصر بگو؛

باقی عمر من است او...


| جمال ثریا |

  • پروازِ خیال ...


فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد..

تازه با ربه کا بهم زده بودم و حالم خیلی بد بود ،

توی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بهم ریخته ام ..

ماجرای دعوای با ربه کا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم ..

و او در جواب به من نگفت همه درد دارند ،

نگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم می کند ،

نگفت جنبه ی مثبت زندگی را ببین، نگفت که تقصیر خودم است ،

بحث مارکوس ، نقاش فلج سر کوچه آگوستین را پیش نکشید،

فقط چهره اش را در هم کشید و گفت « آخ... »

همین . انگار خوب می فهمید که همین درد ساده و پیش پا افتاده ، چقدر دارد آزارم می دهد ..

تنها باری که حس کردم کسی درکم کرد، همان یک بار بود ...

همان یک بار


| شب بخیر آقای رئیس جمهور / ژاک پریم |

  • پروازِ خیال ...

آسمان من تویی

۱۳
خرداد


از من می پرسند 

آسمان چه رنگی است؟ 

آبى

سرخ 

کبود؟ 

من از آنها می خواهم 

سوالشان را از تو بپرسند 

برای اینکه آسمان من تویی.


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

می ترسم بگویم

۱۱
خرداد


می ترسم،

می ترسم

به آنکه دوست می‌ دارم

بگویم

"دوستت دارم".

بی تردید؛

شراب که از سبو

سرازیر شود

اندکی از آن کاسته می‌شود!


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


در حالی که پرستار مشغول تزریق بود. ورونیکا دوباره پرسید : "چقدر وقت دارم؟"

"بیست و چهار ساعت, شاید کم تر"

ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید. اما توانست بر خودش غلبه کند.

" میخواهم دو خواهش بکنم. اول ,دارویی به من بدهید تزریقی یا هر طور دیگر تا بتوانم بیدار بمانم واز هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم. من خیلی خسته ام اما نمیخواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کرده ام. کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم. "

"و خواهش دوم چیست؟"

می خواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم. همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل می فروشد, صحبت کنم.بار ها از کنار هم رد شده ایم, و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور است.و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!! من که همیشه گرم میپوشیدم, همیشه انقدر از سرما خوردگی می ترسیدم.

خلاصه دکتر،میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم,به هر مردی که خوشم می آید لبخند بزنم,تمام قهوه هایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم.

می خواهم مادرم را ببوسم بگویم دوستش دارم در دامنش گریه کنم بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.احساسات من همیشه بوده اند، فقط پنهان شان می کردم.


| ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد / پائولو کوئلیو |

  • پروازِ خیال ...

همیشه آبی

۳۱
ارديبهشت


عادت داشت نوک خودکار را بین لب‌هایش بگیرد. 

یک روز جامدادی‌ اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.

می‌دانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانی‌ ای بود، فقط من و خودکارها.

وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده،

می‌خواستم بگویم برای این‌که او آبی می‌نویسد.

همیشه آبی...


| جزء از کل / استیو تولتز |

  • پروازِ خیال ...


ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،

ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .

ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ.

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ!

ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.

ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ،

ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ! "ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ"

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .  ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ

ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞﺷﻮﺩ.

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !

ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧداختم ...


| پائولو کوئلیو |

  • پروازِ خیال ...


شاخه‌ی عشق را شکستم

آن را در خاک دفن کردم

و دیدم که

باغم گل‌ کرده‌ است

کسی نمی تواند عشق را بکشد

اگر در خاک دفنش کنی

دوباره می روید

اگر پرتابش کنی به آسمان

بال‌هایی از برگ در می آورد

و در آب می افتد

با جوی ها می درخشد

و غوطه‌ور در آب

برق می زند


خواستم آن را در دلم دفن کنم

ولی دلم خانه‌ی عشق بود

درهای خود را باز کرد

و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری

دلم بر نوک انگشتانم می رقصید


عشقم را در سرم دفن کردم

و مردم پرسیدند

چرا سرم گل داده‌ است

چرا چشم هایم مثل ستاره‌ها می درخشند

و چرا لبهایم از صبح روشن‌ترند


می خواستم این عشق را تکه‌تکه کنم

ولی نرم و سیال بود، دور دستم پیچید

و دست‌هایم در عشق به دام افتادند

حالا مردم می پرسند که من زندانی کیستم


| هالینا پوشویاتوسکا / ترجمه : محسن عمادی |

  • پروازِ خیال ...

چیزهایی که نگفتم

۱۱
ارديبهشت


وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست 

نگفتم : عزیزم، این کار را نکن

نگفتم : برگرد

و یک بار دیگر به من فرصت بده

وقتی پرسید : دوستش دارم یا نه، رویم را برگرداندم


حالا او رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم

نگفتم : عزیزم ، متاسفم ،

چون من هم مقصر بودم

نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم 

چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است 

گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای 

من آن را سد نخواهم کرد


حالا او رفته و من

تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم

نگفتم : اگر تو نباشی

زندگی ام بی معنی خواهد بود 

فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد

اما حالا ، تنها کاری که می کنم

گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم

نگفتم : بارانی ات را درآر ...

قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم

نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست

گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی ، خدا به همراهت

او رفت و مرا تنها گذاشت

تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم .


| شل سیلور استاین |

  • پروازِ خیال ...


پیشانی‌ام را می‌بوسی

و قسم می‌خوری

آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت

می‌گویی این‌بار که برگشتم

برایت کلبه‌ای می‌سازم

بر لب رودخانه‌ای دور

روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم

و از درز سنگ‌های سخت

گل‌های نایابی را می‌چینم

که تو دوست داری به موهایت بیاویزی

می‌گویی بخند

تمام می‌شود این جنگ!

باور می‌کنم حرف‌هایت را

همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم

دریغ اما

آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


| شکریه عرفانی |

  • پروازِ خیال ...


از در بالا رفتم

پله‌ها را باز کردم

لباسِ خوابم را خواندم

و دکمه‌هایِ دعایم را بستم

ملافه را خاموش کردم

و چراغِ خوابم را روی سرم کشیدم

آخ!...از دیشب که مرا بوسید

همه‌چیز را

قاطی کرده‌ام


| رومن لنسکی |

  • پروازِ خیال ...


عزیزم

وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم

و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم

مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی ؟

بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی ؟

آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته ، بی اثر می کنی ؟

اغلب به تو می اندیشم

اغلب به تو می نویسم

نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را

سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم

شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند

تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند

عزیزم

چون به درون شعله خیره می شوم

درمانده می مانم

آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد ؟

اما تو هیچ عنایت نمی کنی

که در این دنیای سرد و تاریک

من تنهای تنها می میرم


| هالینا پوشویاتوسکا / ترجمه :کامیار محسنی |

  • پروازِ خیال ...

زن باش!

۲۵
فروردين


زنانه می‌خواهمت

تا امکان زندگی در سرزمین‌مان ادامه یابد

تا امکان حضور شعر در قرن‎مان ادامه یابد

برای این که ستارگان و زمان ادامه یابند

و کشتی‌ها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند

تا تو زن هستی، 

ما خوبیم

زنانه می‌خواهمت 

برای اینکه تمدن زنانه است

برای اینکه شعر زنانه است

خوشهٔ گندم زنانه است

شیشهٔ عطر زنانه است

پاریس 

در بین شهرها زنانه است

و بیروت 

با زخم‌هایش زنانه باقی می‌ماند

به نام آن‌ها که می‌خواهند شعر بنویسند

زن باش!

به نام آن‌ها که می‌خواهند به عشق بپردازند

زن باش!


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

اگر دست من بود

۱۹
فروردين


بانوی من

اگر دست من بود

سالی برای تو می‌ساختم

که روزهایش را

هرطور دلت خواست کنار هم بچینی

به هفته‌هایش تکیه بدهی

و آفتاب بگیری!

و هرطور دلت خواست

بر ساحل ماه‌های آن بدوی.

بانوی من

اگر دست من بود

برایت پایتختی

در گوشه‌ی زمان می‌ساختم

که ساعت‌های شنی و خورشیدی

در آن کار نکنند

مگر آنگاه که

دست های کوچک تو

در دستان من آرمیده‌اند...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

درس مهم

۱۵
فروردين


وقتی کسی مرا ناراحت میکند یا به چالش میکشد یا مشمئز میکند از خود میپرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی را به من یاد بدهد ؟…

در این لحظه فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم ؟

انسانهای کند ذهن و کم هوش به شما صبر و بردباری می آموزند.

انسانهای عصبانی ، آرامش و خونسردی را می آموزند.

انسانهای تحقیر گر ، عزت نفس را به شما می آموزند.

انسانهای بی احساس ، عشق بی قید و شرط را می آموزند.

انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می آموزند.


| باربارا دی انجلیس |

  • پروازِ خیال ...


هردو بر این باورند

که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.

چنین اطمینانی زیباست،

اما تردید زیباتر است.

چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،

گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.


اما نظر خیابان‌ها، پله‌ها و راهروهایی

که آن دو می‌توانسته اند از سال‌ها پیش

از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟


دوست داشتم از آنها بپرسم

آیا به یاد نمی آورند

شاید درون دری چرخان

زمانی روبروی هم؟

یک ببخشید در ازدحام مردم؟

یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟


- ولی پاسخشان را می‌دانم.

- نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.


بسیار شگفت‌زده می‌شدند

اگر می دانستند، که دیگر مدت‌هاست

بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.


هنوز کاملا آماده نشده

که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،

آنها را به هم نزدیک می‌کرد دور می‌کرد،

جلو راهشان را می‌گرفت

و خنده شیطانی‌اش را فرو می‌خورد و

کنار می‌جهید.


علائم و نشانه‌هایی بوده

هر چند ناخوانا.

شاید سه سال پیش

یا سه شنبه گذشته

برگ درختی از شانه ی یکی‌شان

به شانه ی دیگری پرواز کرده؟


چیزی بوده که یکی آن را گم کرده

دیگری آن را یافته و برداشته.

از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره‌ها و زنگ درهایی بوده

که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.

چمدان‌هایی کنار هم در انبار.

شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،

که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.


بالاخره هر آغازی

فقط ادامه‌ایست

و کتاب حوادث

همیشه از نیمه آن باز می شود.

 

| ویسلاوا شیمبورسکا |

  • پروازِ خیال ...

او دو زن دارد

۱۲
فروردين


او دو زن دارد

یکی بر روی تختش می خوابد

دیگری بر روی بستر رویایش .

او دو زن دارد

که او را دوست دارند ،

یکی در کنارش پیر می شود 

دیگری جوانی اش را به او هدیه می کند

و می گذرد .

او دو زن دارد

یکی در قلب خانه اش

دیگری در خانه ی قلبش .


| مرام المصری |

  • پروازِ خیال ...

عشق و باران

۱۰
فروردين


سراپا خیس

از عشق و باران

در پاسخ شان چه خواهی گفت

اگر بپرسند

آستینت را

کدام یک تَر کرده است؟!


| ایزومی شیکیبو |

  • پروازِ خیال ...

 

لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش

خود را زیبا کن

بر موهایت اطلسی بزن

آن را که در نامه فرستاده بودم

و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن

امروز، نه ملال نه اندوه

امروز،محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد

چونان پرچم انقلاب!

 

| ناظم حکمت / ترجمه: احمد پوری |

  • پروازِ خیال ...


بانوی‌ من‌ !

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌

دوستت می‌داشتم‌ !

در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر !

عصری‌ که‌ عطرِ کتاب‌ ،

عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی‌ را بیشتر

حس‌ می‌کرد !


دلم‌ می‌خواست‌ تو را

در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !

در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌

و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر

و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌ ...

نه‌ در عصر دیسکو ،

ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌ !


دلم‌ می‌خواست‌

تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌ !

عصری‌ که‌ در آن‌

گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها

و پریان‌ دریایی‌ حاکم‌ بودند !

عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود ،

از آن‌ِ موسیقی‌دان‌ها ،

عاشقان‌ ، شاعران‌ ، کودکان‌

و دیوانگان‌ ...


دلم‌ می‌خواست‌ تو با من‌ بودی‌

در عصری‌ که‌ بر گل‌ُ شعرُ بوریا و

زن‌ ستم‌ نبود ...

ولی‌ افسوس‌ ! ما دیر رسیدیم‌ ،

ما گل عشق‌ را جستجو می‌کنیم‌ ،

در عصری‌ که‌ با عشق بیگانه‌ است‌!


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


ببین !

کوهستان آسمان را می بوسد

و امواج دریا یکدیگر را به سینه می فشرند

و هیچ گلی بخشیده نخواهد شد !

اگر گل دیگری را خوار بشمارد

و آفتاب زمین را در آغوش می گیرد 

بگو تمام این عشق ونوازشها

چه ارزشی دارند !

اگر تو معشوق من نباشی ...


| پرسی شلی |

  • پروازِ خیال ...


دلم به حال پروانه‌ها می سوزد، 

وقتی چراغ را خاموش می ‌کنم!

و به حال خفاش‌ها، 

وقتی چراغ را روشن می‌کنم!

نمی شود قدمی برداشت، بدون آن‌که کسی نرنجد!


| مارین سورسکو |

  • پروازِ خیال ...


اگر روزی گذشت و فراموشم شد

که بگویم : « صبحت بخیر »

و مثل کودکان 

مشغول خط خطی کردن دفتر بودم

از بهت و سکوتم دلگیر نشو

و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛

وقتی نمی‎گویم : « دوستت دارم »

یعنی : بیشتر دوستت دارم ...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


عشق

این است که مردم

ما را با هم اشتباه بگیرند!

وقتی تلفن با تو کار دارد،

من پاسخ بگویم!

و اگر دوستان به شام دعوتم کنند،

تو بروی!

وقتی هم شعر عاشقانه ای

از من بخوانند،

تو را سپاس بگویند!


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


دوست داشتنت را 

از سالی به سال دیگری جا‌به جا می کنم !

مثل دانش ‌آموزی 

که مشقش را

 در دفتری تازه پاک نویس می کند ...!

صدای تو ، 

عطرتو ، 

نامه ‌های تو

شماره تلفن تو و صندوق پستی تو را هم منتقل می کنم

و می آویزمشان به کمد سال جدید

اقامت دائمی قلبم را

 به تو می دهم

تو را دوست دارم

و هرگز رهایت نمی ‌کنم !

بر برگه‏ ی تقویم آخرین روزِ سال

در آغوش می گیرمت

و در چهار فصل سال می‌ چرخانمت ....


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

دل آدمی به هنگام بهار

زمستان را میخواهد

و به وقت زمستان بهار را

دلتنگ میشود

برای هر آنچه که دور است

آیا باید همیشه به‌ هم رسید؟

بیخیال شو!

بعضی چیزها

وقتی که نیستند

زیبایند!

 

| آزدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...


عشقت یک ساعت 

به ساعات شبانه روز اضافه کرد ؛

ساعت بیست و پنج

عشقت یک روز به روزهای هفته افزود

هشت شنبه

عشقت یک ماه به ماه های سال اضافه کرد

ماه سیزدهم

عشقت یک فصل به فصول سال افزود

فصلِ پنجم ...

بدین سان عشقت به من روزگاری بخشیده است

که یک ساعت و 

یک روز و

یک ماه و

یک فصل 

از زندگی تمام عُشاقِ جهان اضافه تر دارد ...


| شیرکو بیکس ترجمه : بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


گواهی می‌دهم 

به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو

تا قلب من پرواز می‌کنند

گواهی می‌دهم 

که من !

یکبار عاشقت شدم و هنوز هم ...


| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...


چهره‌ات روی صفحه ساعتم کنده کاری شده است

روی عقربه ی دقیقه نما

روی عقربه ی ثانیه نما

روی هفته ها ،

ماه ها و سال ها ...

دیگر هیچ زمانی به صورت اختصاصی ندارم

از آنکه درونم آشیانه کرده ای !

شکایتی ندارم

اعتراض نمی کنم که در تکان خوردنِ دست‌هایم نقش داری

و تکان خوردن پلک هایم

و تکان خوردن افکارم

طبیعی‌ست

کشتزارهای گندم از فراوانی خوشه ها اعتراض نمی کنند

درخت های انجیر از دست گنجشک هایشان 

خسته نمی شوند ...

بانوی من 

تنها از تو می‌خواهم

در میان قلبم کمتر تکان بخوری !

تا کمتر درد بکشم ...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

ازدواج

۱۶
بهمن


وقتی تصمیم می گیری

یک احساس را

به سرانجامی به نام " ازدواج " برسانی،

اولین حرکت مفید این است که

از خودت بپرسی

آیا واقعاً باور داری که تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن، لذت خواهی برد؟

سخن گفتن؛ و نه همخوابگی!

تمامی مسائل دیگر در ازدواج

موقت و گذرا است.

تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند، می شود به عمر ارتباطشان امید داشت.


 | نیچه |

  • پروازِ خیال ...

محبوب من

۱۵
بهمن


من در شور عشقم 

محبوب من !

چه نعمت بزرگی است 

اینکه صبحگاهان چشم باز کنی

و کسی را ببینی که صدایش می کنی 

محبوب من !

چقدر خوب است که قهوه را در دستهای تو بنوشم   

و شب را در باغی معطربگذرانم 

چه نعمت بزرگیست 

اینکه زن انسانی را بشناسد !

که کلید عیب را به او هدیه می کند و حامی اوست 

من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم

آیا تو نام دیگری

به غیر از «محبوب من» داری؟


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

چشمان تو

۱۳
بهمن


در ژنو

از ساعت هایشان

به شگفت نمی آمدم

هرچند از الماس گران بودند 

و از شعاری که می گفت:

ما زمان را می سازیم.

دلبرم !

ساعت سازان چه می دانند

این تنها

چشمان تو اند

که وقت را می سازند

و طرحِ زمان را می ریزند.


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است

چه بر من خواهد گذشت

اگر زمانی از من دور باشی

هر وقت که کاری نداری انجام دهی

تنها به من بیاندیش

من در رویای تو شعر خواهم گفت

شعری درباره چشم هایت

و دلتنگی...


| جبران خلیل جبران |

  • پروازِ خیال ...

آنقدر نزدیک

۰۸
بهمن


با من حرف می‌زنی،

آنقدر نزدیک

که می‌‌شنوم 

آنچه را نمی‌خواهم گوش کنم 

می‌خندی تا آزارم دهی

می‌رقصی آنسوتر از صبح،

سر به ‌هوا بازی می‌کنی.

مرا در‌آغوش می‌کشی

و در گوشم زمزمه‌ میکنی: 

« عشق !

تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »


| آندره ولتر |

  • پروازِ خیال ...


بانوی‌ من‌ !

رسوایی‌ِ قشنگ‌ !

با تو خوش‌بو می‌شوم‌ !

تو آن‌ شعر باشکوهی‌ که‌ آرزو می‌کنم‌

امضای‌ من‌ پای‌ تو باشد !

تو معجزه‌ی‌ زرّین‌ُ لاجوردی‌ کلامی !

مگر می‌توانم‌ در میدان‌ شعر فریاد نزنم‌ :

دوستت‌ می‌دارم‌ ،

دوستت‌ می‌دارم‌ ،

دوستت‌ می‌دارم‌...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


خورشید را میدزدم

فقط برای تو!

میگذارم توی جیبم

تا فردا بزنم به موهایت

فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!

فردا تو می فهمی

فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت می دانم!

آخ ... فردا!

راستی چرا فردا نمی شود؟

این شب چقدر طول کشیده...

چرا آفتاب نمی شود؟

یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته...؟!


| شل سیلوراستاین |

  • پروازِ خیال ...

شانه ات

۲۴
دی


کنار من باش

باد سردی می وزد از فضای پیرامون !

وقتی به بزرگی آن فضا می اندیشم

و به خودم

آنگاه حس می کنم نیاز دارم

به دو شانه ات که پناهند !

به این دو پرتو آسمانی ....


| هالینا پوشفیا توفسکا |

  • پروازِ خیال ...

یک همدم

۲۲
دی


آن ها که تنها زندگی نکرده اند

نمی فهمند که سکوت

چگونه آدم را می ترساند

چگونه آدم با خودش حرف می زند

نمی فهمند که آدم

چگونه به سمت آینه ها می دود

در آرزوی دیدن یک همدم


| اورهان ولی |

  • پروازِ خیال ...


وقتی دخترم بچه بود، 

یک روز به دلیل شیطنتی که کرده بود، شروع کردم به نصیحت های مادرانه و بالاخره گفتم:

نمی دونم با تو چیکار کنم؟!

و دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی!

امروز یادم نیست موضوع چه بود،

اما آن بوسه هنوز یادم مانده است!

هرگز فرصت گفتن دوستت دارم را از دست مده ...


 | امی هریس |

  • پروازِ خیال ...


چگونه فکر می کنی 

پنهانی و به چشم نمی آیی؟

تو که قطره بارانی بر پیراهنم

دکمه طلایی بر آستینم

کتاب کوچکی در دستانم

و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم

مردم از عطر لباسم می فهمند

که معشوقم تویی

از عطر تنم می فهمند 

که با من بوده ای

از بازوی به خواب رفته ام می فهمند

که زیر سر تو بوده است..


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


اندیشه‌های درهم و آشفته

هر دم مرا بیشتر

در خود فرو می‌کشید، فرسوده می‌کرد

بسیارخسته بودم

چشم‌هایم را بستم

خیال کردم دارد می‌آید،

هنوز می‌توانم دستش را دور گردنم، بوی تنش، صدایش، گرمایش، مهر و محبتش را حس کنم

همه چیز سر جای خودش است

هیچ چیز دست‌نخورده

فقط کافی است

چشمانم را ببندم و در فکر فرو روم ...


چقدر باید بگذرد

تا آدمی بوی تن کسی را

که دوست داشته از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد

تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟

 

| آنا گاوالدا |

  • پروازِ خیال ...


عشق نوعی میلاد است. 

اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، 

به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. 

اگر کسی را دوست داشته باشی، 

با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! 

باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.


| ملت عشق / الیف شافاک |

  • پروازِ خیال ...


اگر تو دوست منی

کمک ام کن تا از تو هجرت کنم

اگر تو عشق منی

کمک ام کن تا از تو شفا یابم

اگر می ‌دانستم

که دوست داشتن خطر ناک است .. به تو دل نمی ‌بستم

اگر می ‌دانستم که دریا عمیق است… به دریا نمی زدم

اگر پایان ام را می ‌دانستم هرگز شروع نمی ‌کردم


دلتنگ تو ام پس به من یاد بده

که دلتنگ تو نباشم

به من یاد بده

چگونه برکنم از بن ، ریشه ‌های عشق تو را

به من یاد بده

چگونه می‌ میرد اشک در کاسه ی چشم

به من یاد بده چگونه دل می ‌میرد

و شور وشوق خودکشی می کند


اگر تو پیامبری

از این جادو رهایی‌ام ده

از این کفر

دوست داشتن تو کفر است … پاکیزه ‌ام گردان

از این کفر

اگر توان آن را داری

از این دریا بیرون ام بیاور

من شنا کردن نیاموخته ام

موج آبی چشمان ات… می‌ کشاندم

به سمت ژرفا

آبی

آبی

هیچ چیزی جز آبی نیست

من نو آموخته ‌ام

در دوست داشتن… و قایقی ندارم

اگر برای تو عزیزم … دست ‌ام را تو بگیر

که من از سر تا به پا عاشق ام

در زیر آب نفس می‌ کشم

غرق می ‌شوم

غرق

غرق


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

دل من است

۲۰
آذر


اى ظریف ترین درد،

که بر سمت چپ سینه ام نشسته اى

این چنین بى تفاوت نباش!

چیزى که اینجا مى سوزد،

فانوس نیست

دل من ست ...!


| تورگوت اویار |

  • پروازِ خیال ...

کاش...

۱۹
آذر


کاش اسبی بودم

ولی سوارم عاشق بود

کاش آیینه ای بودم

ولی به دیوار اتاق زنی زیبا آویخته بودم

کاش گل سرخی بودم

ولی در روز عشاق به دختری هدیه ام می دادند

کاش قرص نانی بودم

ولی بر سفره ی زنی گرسنه.

کاش رودی بودم

ولی از وطنم کردستان می گذشتم


کاش بی هیچ شرطی

برای آخرین بار

تو را در آغوش می کشیدم وُ

آنگاه جان می سپردم


| شیرکو بیکس / ترجمه :بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

زیبایی زن

۱۷
آذر


هنگامی که عاشق یک زن می شوید , 

شما در هنگام آزادی زن عاشق می شوید ولی وقتی که او را به خانه آوردید , 

همه ی امکانات آزاد بودن را از او می گیرید , 

و با این گرفتن آزادی ها زیبایی او را هم از او باز می ستانید . 

بعد ناگهان یک روز در می یابید که دیگر عاشق او نیستید , چون او دیگر زن زیبایی نیست . 

این اتفاق همیشه می افتد . بعد از این حادثه به جستجوی زن دیگر می پردازید و اصلا فکر نمی کنید که چه اتفاقی افتاده است . 

شما به این فرآیند و اینکه چطور زیبایی زن را از بین برده اید توجهی نمی کنید .


| شکوه آزادی / اوشو |

  • پروازِ خیال ...


عاشق زنی مشو

که می اندیشد،

که می داند،

که داناست،

که توان پرواز دارد،

به زنی که خود را باور دارد!

عاشق زنی مشو که

هنگام عشق ورزیدن، می‌خندد یا می‌گرید،

که قادر است جسمش را به روح بدل کند...

و از آن بیشتر،"عاشق شعر است"!

(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد،

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد!

عاشق زنی مشو که

پُر،

مفرح،

هشیار،

نافرمان

و جوابده است!

پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی!

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی...

چه با تو بماند یا نه...

چه عاشق تو باشد یا نه...

از اینگونه زن

بازگشت به عقب، هرگز ممکن نیست!


| مارتا ریورا گاریدو |

  • پروازِ خیال ...


ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺯﻧﯽ

ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﺎﺷﺪ.

ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ

ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ

ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﭼﯿﻨﻢ.

ﺣﺘﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻗﻮﻥِ ﻣﻼﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ.


ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ

ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﺮﺍﺯ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،

ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ

ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.


| ﮐﺎﺭﻝ ﺳﻨﺪﺑﺮﮒ / ﺗﺮﺟمه: بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


من اندوهگین نیستم !

خود اندوهِ عالمم .

و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند...


| غادة السمان |

  • پروازِ خیال ...


راستی این رازِ جگرسوز، این حیات چیست؟

آدمیان به هم می رسند 

و سپس همچون برگ هایی که به دستِ باد بیفتند از هم جدا میشوند.

چشم ها بیهوده می کوشند 

که شکل چهره و بدن و حرکاتِ کسی را که آدم دوست دارد در خود نگه دارند، 

لیکن پس از گذشت چندین سال دیگر حتی به یاد نمی آورند که چشمان او آبی بود یا سیاه!


| زوربای یونانی |

  • پروازِ خیال ...

بوستانم

۲۰
آبان


وقتی تو را دوست می دارم

بارانی سبز می بارم

بارانی آبی

بارانی سرخ

بارانی از همه رنگ

از مژگانم گندم می روید

انگور

انجیر

ریحان و لیمو

وقتی تو را دوست می دارم

ماه از من طلوع می کند

و تابستانی زاده می شود

گنجشکان مهاجر باز می آیند

 وچشمه ها سرشار می شوند

وقتی به قهوه خانه می روم

دوستانم

گمان می کنند که بوستانم ...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


آنکه اولین بار عشق 

می ورزد

هرچند ناکام، باز هم خداست

اما آنکه باز هم عاشق 

می شود

دیوانه است

منِ دیوانه عاشق شده ام

یک بار دیگر، 

بی عشقی متقابل

خورشید و ماه و ستاره می خندند

من هم می خندم و

 می میرم...


| هاینریش هاینه |

  • پروازِ خیال ...


ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ

ﭼﻮﻧﺎﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺗﺎﺭﯾﮏ

ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﻣﻦ

ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ

ﺍﮔﺮ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺑﺎﺷﯽ

ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ !

ﺑﺎﺯ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ..

ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﻭ ﻋﺸﻘﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺩﺭ ﺑﺪﻧﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﯽﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟

ﯾﺎ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ - ﺩﺭ ﮐﺠﺎ؟

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻋﻘﺪﻩ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ .

ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺰﺩﯾﮑﯿﻢ

ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ

ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ !

ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ...


| پابلو نرودا |

  • پروازِ خیال ...

 

نمی توانم نامت را در دهانم

و تو را در درونم پنهان کنم...

گل با بوی خود چه می کند؟

گندمزار با خوشه اش؟

طاووس با دمش؟

چراغ با روغنش؟

با تو سر به کجا بگذارم؟

کجا پنهانت کنم؟

وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،

موسیقی صدایم

و توازن گام هایم

می بینند...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

خوشبختی

۱۵
آبان


ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻘﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩ

ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ؛ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ .

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ،

ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﻄﺮ ﺍﻭﺳﺖ

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...!


| سردار اُزکان |

  • پروازِ خیال ...


اگر ماه از تو زیباتر بود

هرگز دوستت نمی داشتم

اگر موسیقی

از صدای تو دل انگیزتر بود

هرگز به صدای تو گوش نمی سپاردم

اگر آبشار اندامش از تو

متناسب تر بود

هرگز نگاهت نمی کردم

اگر باغچه از تو

خوشبو تر بود

هرگز تو را نمی بوئیدم

اگر در مورد شعر هم از من بپرسی

بدان

اگر به تو نمی مانست

هرگز نمی سرودمش...

 

| شیرکو بیکس |

  • پروازِ خیال ...


جایی میان قلب هست

که هرگز پر نمی‌شود

یک فضای خالی

و حتی در بهترین لحظه‌ها

و عالی ترین زمان‌ها

می‌دانیم که هست

بیشتر از همیشه

می‌دانیم که هست 

جایی میان قلب هست

که هرگز پر نمی‌شود 

و ما

در همان فضا

انتظار می‌کشیم

انتظار می کشیم 


| چارلز بوکوفسکی |

  • پروازِ خیال ...


به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم

خیلی مدیونم.

 احساس آسودگی خاطر می‌کنم

وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد.

 شادم از این که

خواب‌شان را پریشان نمی‌کنم.

 آرامشی که با آن‌ها احساس می‌کنم،

آزادی که با آن‌ها دارم،

عشق، نه می‌تواند بدهد،

نه بگیرد.

 

برای آمدن‌شان به انتظار نمی‌نشینم،

پای پنجره، جلوی در.

مثل یک ساعت آفتابی صبورم.

می‌فهمم

آن چه را عشق نمی‌تواند درک کند،

و می‌بخشایم

به طوری که عشق ، هرگز نمی‌تواند.

 

 از دیدار، تا نامه

فقط چند روز یا هفته است،

نه یک ابدیت.

مسافرت با آن‌ها همیشه راحت است،

کنسرت‌ها شنیده می‌شوند،

کلیساها دیده می‌شوند،

مناظر به چشم می‌آیند.

 

و وقتی هفت کوه و دریا

بین‌مان قرار می‌گیرند،

کوه‌ها و دریاهایی هستند

که در هر نقشه‌ای پیدا می‌شوند.

 

 از آن‌ها متشکرم

که در سه بعد زندگی می‌کنم،

در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،

با افقی که تغییر می‌کند و واقعی است.

آن‌ها خودشان هم نمی‌دانند

که چه کارهایی می‌توانند انجام دهند.

عشق درباره‌ی این موضوع خواهد گفت:

«من مدیون‌شان نیستم».

 

| ویسواوا شیمبورسکا |

  • پروازِ خیال ...

هیچ کس

۲۶
مهر


هیچ کس مرا دوست ندارد !

هیچ کس به من توجه نمی کند !

هیچ کس برایم هلو و گلابی نمی خرد !

هیچ کس به من شیرینی و نوشابه نمی دهد !

هیچ کس به شوخی های من نمی خندد !

هیچ کس موقع دعوا به من کمک نمی کند !

حتی ؛ هیچ کس دلش برایم تنگ نمی شود

هیچ کس برایم گریه نمی کند

هیچ کس نمی داند

 که من چه بچه ی خوبی هستم

اگر کسی از من بپرسد که :

 " بهترین دوستم کیست ؟! " 

توی چشمش نگاه می کنم 

و می گویم : " هیچ کس ! "

ولی امشب خیلی ترسیدم

چون بلند شدم و دیدم 

" هیچ کس " نیست !

بلند صدا کردم !

 اما " هیچ کس " جواب نداد !

تاریکی را " هیچ کس " تحمل نمی کنه ...

بلند شدم و به همه جای خونه سر زدم ...

اما هر جایی رو که نگاه کردم ،

فقط یکنفر و دیدم !

و آنقدر گشتم تا این که خسته شدم !

حالا که صبح نزدیکه ؛

ترسی ندارم

چون " هیچ کس " نرفته ...


| شل سیلور استاین |

  • پروازِ خیال ...


از چشمانت

رد شب را بیرون کن

امروز صبح دیگری ست..

به لبهایت گلهای سرخ بزن,

گردنبندی از مرواریدهای دریا,

ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن

امروز صبح دیگری ست..

مطمئن باش

من عاشق تو خواهم ماند

تا باز شب بیاید و

کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


زن ،

مردی ثروتمند نمیخواهد یا 

خوش چهره و یا حتی شاعر !

او مردی را میخواهد که بفهمد 

چشم هایش را و اگر ناراحت شد 

به سینه اش اشاره کند و بگوید:

اینجا وطن توست...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


جرأت کنید راست و حقیقی باشید. 

جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. 

خود را همان که هستید نشان بدهید. 

این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید...!


| رومنرولان |

  • پروازِ خیال ...


من آدم حساسی نیستم. وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم. 

وقتی گربه‌ام مُرد گریه نکردم. وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم 

و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم! 

اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت 

با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود 

ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی. با خودم گفتم انسانها برای چه می جنگند؟

انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم ...


| نیل آرمسترانگ |

  • پروازِ خیال ...


به دخترى عشق بورز که کتاب بخواند

به دختری عشق بورز که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند

دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است.

دختری که کارت کتابخانه سال‌های کودکی‌اش را هنوز با خود دارد.

دختری را پیدا کن که اهل خواندن باشد...

تشخیص‌ش سخت نیست

حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد.

کسی که به کتابفروشی، عاشقانه نگاه کند

و پس از یافتن کتابی که مدت‌ها در جستجویش بوده، اشک شوق در چشمانش حلقه زند.

کسی که بوی کاغذ کاهی یک کتاب قدیمی، برانگیخته‌اش کند.

به دخترى عشق بورز که اگر در کافه منتظرت ماند، انتظارش را با خواندن کتاب پر کند.

حتی اگر به دروغ، از خاطره مطالعه کتاب‌های بزرگی نام برد که هرگز نخوانده است، تشویقش کن، چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه می‌کند و نه زیبایی.

به دخترى عشق بورز که کتاب بخواند.

و برای تولدش و سالگرد آشنایی و همه‌ی اتفاق‌های خوب به او کتاب هدیه بده.

به او نشان بده که «عشق به کلمات» را می‌فهمی و درک می‌کنی.

به او نشان بده که می‌فهمی که او فرق واقعیت و خیال را می‌فهمد

به او، حتی اگر دروغ بگویی، دروغ‌ گفتن‌ات را درک می‌کند، او کتاب خوانده است.

او می‌داند که انسانها فراتر از واژه‌ها هستند و در رفتارشان، هزار انگیزه و ارزش و گریز ناگزیر پنهان است.

او لغزش و خطای تو را بهتر از دیگران درک خواهد کرد

با او، حتی اگر خطا کنی، بهتر می‌فهمد...

او کتاب خوانده است و می‌داند که انسانها هرگز کامل نیستند.

در کنار او اگر شکست بخوری، او می‌فهمد...

او زیاد خوانده است و می‌داند که راه موفقیت، ‌

از شکست سنگفرش شده.

او رویا پرداز نیست و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند...

اگر به دخترى عشق ورزیدی که اهل خواندن بود،

کنارش باش.

اگر دیدی نیمه شب، برخاسته و کتابی در دست، گریه می‌کند، در آغوشش بگیر، برایش فنجانی چای بیاور، بگذار در دنیای خودش بماند.

به دختری عشق بورز که اهل خواندن باشد.

او برایت حرف‌های متفاوت خواهد زد

و دنیایی متفاوت خواهد ساخت

غم‌های عمیق و شادی‌های بزرگ هدیه خواهد آورد.

او برای فرزندانت نام‌هایی متفاوت و شگفت خواهد گذاشت، او به آن‌ها سلیقه‌ای متفاوت و متمایز هدیه خواهد کرد.

او می‌تواند برای فرزندانت تصویر زیبایی از دنیا بسازد، زیباتر از آنچه هست

به دخترى عشق بورز که اهل خواندن باشد.

چون تو لیاقت چنین دختری را داری

تو لیاقت داری به کسى عشق بورزى که زندگیت را با تصویر‌های زیبا رنگ زند

اگر چیزی فراتر از دنیا را می‌خواهی،

به دختری عشق بورز که اهل خواندن باشد...


| رزمارى اورکویکو |

  • پروازِ خیال ...

قصه ی عشق

۲۵
مرداد


عشق یعنی،

مرا جغرافیا در کار نباشد

یعنی تو را،

تاریخ در کار نباشد

یعنی تو،

با صدای من سخن بگویی

با چشمان من ببینی

و جهان را

با دستان من، کشف کنی...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


تو از من میخواهی عاشق باشم،

من از تو می خواهم دوستم داشته باشی

تو میخواهی مرا در قفس کنی

من میخواهم با تو پرواز کنم.

این، تفاوت عشق و دوست داشتن است...


| ایوان تورگنیف |

  • پروازِ خیال ...


چیزی که در دوست داشتنت

بیش تر عذابم می دهد

این است که گر چه می خواهم

اما طاقت بیش تر دوست داشتنت را ندارم

و آن چه در حواس پنج گانه ام

به ستوهم می آورد

این است که آن ها پنج تا هستند، نه بیش تر


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


اگر می‌خواهی ترکم کنی

لبخند را فراموش نکن

کلاه می‌تواند از یادت رود

دستکش ، دفترچه‌ی تلفنت

هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی

و در ناگهان برگشت گریانم می‌بینی

و ترکم نمی‌کنی

اگر می‌خواهی بمانی

لبخندت را فراموش نکن

حق داری زادروزم را از یاد ببری

و مکان اولین بوسه‌مان

و دلیل اولین دعوای‌مان

اما اگر می‌خواهی بمانی

آه نکش

لبخند بزن

بمان


| هالینا پوشویاتوسکا |

  • پروازِ خیال ...


ﻫﯿﭻ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻢ

    ﻫﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺵ...

ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺵ...

  ﻣﻨﺘﻈﺮ باش... 


| هاینریش بل |

  • پروازِ خیال ...


بعضى صبح ها که از خواب پا میشى با خودت فکر میکنى 

"نمیتونم از پسش بر بیام" 

و بعد تو دلت میخندی

و یاد تمام صبح هایى میفتى که این فکر رو داشتی... 


| چارلز بوکفسکی |

  • پروازِ خیال ...


ﺑﺮﺧﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ

ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ،

ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﻧﻴﺰ ﻳﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ

ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.

ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻳﻢ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻳﻢ،

ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭیم..


| ﺷﻞ ﺳﯿﻠﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﯾﻦ |

  • پروازِ خیال ...

عذاب

۰۶
خرداد


با عطر تو

در یک اتاق

تنها مانده ام

این عذاب را

نمى توانى تصور کنى.


| ایلهان برک |

  • پروازِ خیال ...


دوست داشتن

گاهى وقت ها تحمل است

اینکه بتوانى با زخم هاى زندگى

هنوز سرپا ایستاده باشى

دوست داشتن

گاهى وقت ها ،زندگى ست

مثل سینه اى بدون نفس

از مرگ قلب بدون عشق

آگاه باشى

دوست داشتن

گاهى وقت ها

سنگین است

مثلسنگینى لیاقت دوست داشته شدن

و بعضى وقت ها

دوست داشتن 

حیاتى دیگر است

زنده نگه داشتن

کسى درون ات

حتى

با وجود این فاصله هاى دور


| ازدمیر آصاف |

  • پروازِ خیال ...


به "نباید" ها گوش بده

به "مبادا" ها گوش بده

"ممکن نیست" و "ابدا" ها را گوش کن

"به هیچ وجه" و "هرگز" ها را گوش کن

ولى بعد

به من گوش بده

هر چیزى ممکن است رخ دهد

هر چیزى مى تواند پیش بیاد


| شل سیلوراستاین |

  • پروازِ خیال ...


ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟!

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ:

ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ..

ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ..

ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ ..

ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ،

ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ،

ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ،

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ،

ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ

ﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ..

ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،

ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ،

ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ...

ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ،

ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ،

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ،

ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ..

ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ..

ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ،

ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ..

ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ..

این بزرگترین کمکه..


| عشق هرگز کافی نیست /  پرفسور آرون تی بک |

  • پروازِ خیال ...


نور 

مهم‌تر از چراغ است

شعر

مهم‌تر از دفتر  است

و بوسه 

مهم‌تر از لب است

شعرهای من برای تو اما

با ارزش‌ترند از هر دویِ ما

این شعرها

تنها مدارکی هستند

که به مردم اثبات می کنند

تو چقدر زیبا بوده ای

من چقدر مجنون...


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

مزاحم

۱۸
ارديبهشت


دست بردار از این فکر 

که تمام مدت «مزاحمی» !

که شخص کنارت را اذیت می‌کنی ..!

اگر مردم از تو خوششان نمی‌آید

می‌توانند اعتراض کنند؛

اگر شهامت اعتراض ندارند 

مشکل خودشان است.


| پائولو کوئلیو |

  • پروازِ خیال ...

شب را از زنان بپرس

۰۴
ارديبهشت


شب را

از زنانى بپرس

که تنها گذاشته شده ‌اند

زیرا که شب ‌ها همه چیز

چند برابر مى‌شود ...!


| مسلم یوکسل |


  • پروازِ خیال ...


به هر فردی که برمیخوریم همیشه درست آن قسمت از وجودمان را 

آشکار می‌کندکه ما می‌خواستیم پنهانش کنیم.

دردمان این است که می‌بینیم معشوق جلوی چشممان در تصویری که از ما برای خود می‌سازد

با ارزش‌ترین فضیلت هامان را حذف می‌کند و ضعف‌ها٬ نقص‌ها و جنبهٔ مضحک وجودمان را برملا می‌کند ...

و دیدگاهش را به ما تحمیل می‌کند٬ وادارمان می‌کند خودمان را با چیزی که او در ما می‌بیند منطبق کنیم.

با ایدهٔ تنگ او. و همیشه فقط در چشم کس دیگری که محبتش هیچ ارزشی برایمان ندارد

فضیلتمان آشکار می‌شود ٬استعدادمان می‌درخشد ٬قدرتمان فوق طبیعی جلوه می‌کند و چهره‌مان بهترین چهره می‌شود..


| برهوت عشق / فرانسوا موریاک |

  • پروازِ خیال ...

برای خوشبخت شدن

۰۲
ارديبهشت


برای خوشبخت شدن با یک مرد 

کافی ست او را باور کنی، 

حتی اگر دوستش هم نداشته باشی

و برای خوشبخت شدن با یک زن، 

کافی ست او را دوست داشته باشی، 

حتی اگر باورش نداشته باشی!


| پائولو کوئیلو |

  • پروازِ خیال ...


ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟!

"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛

ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ !

"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍنﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ.

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ "ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ" ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،

ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱِ "ﺧﻮﺩِ ﻭﺍقعیِ من" ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه "وابسته"…!

 

| نلسون ماندلا |

  • پروازِ خیال ...


ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ

ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻫﺎ!

ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻲ

ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﻱ

ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﻋﺸﻖ !

ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻧﻴﺴﺖ ...

ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻫﻢ

ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺖ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.


| ﭼﺎﺭﻟﯽ ﮐﺎﻓﻤﻦ |

  • پروازِ خیال ...

شکستن دل

۱۴
فروردين


شکستن دل

به شکستن استخوان دنده می ماند

از بیرون همه چیز

رو به راه است

اما 

هر نفسی که می کشی

دردی ست که می کشی.


| گرک برنت |

  • پروازِ خیال ...


از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید. 

قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید 

کسی که شمارو منتظر می ذاره نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده 

برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.

از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید ،

 این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن.


| سیران هیراف |

  • پروازِ خیال ...

بعضی ها...

۰۹
فروردين


بعضی ها هر کجا می روند

باعث خوشحالی می شوند،

و بعضی ها هر زمان که می روند.


| اسکار وایلد |

  • پروازِ خیال ...


ما آدما دو تا سبد با خودمون داریم.

یکی جلومون آویزونه، یکی رو پشتمون آویزون کردیم.

نکات مثبت و خوبی هامون رو میندازیم تو سبد جلویی، 

عیب هامون رو تو سبد پشتی.

وقتی توی مسیر زندگی داریم راه میریم، 

فقط دوچیز رو میبینیم: 

خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی.


|پائولو کوئیلو |

  • پروازِ خیال ...


هرﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺍﺷﺖ. 

ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﺍﻕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.

ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻭ ﮔﺬﺭﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺷﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﻳﺎﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﺭﻧﺠﻬﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺶ ﻓﺮﻕ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ

ﺗﺎ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﺩﻡ ﺭﺧﻨﻪ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ .. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ!


| اوریانا فالاچی |

  • پروازِ خیال ...