کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۷۵ مطلب با موضوع «شاعران مرد» ثبت شده است


من کمی گیج، کمی مات...کمی مبهوتم!

زنده‌ای مُرده در این خالیِ پُر تابوتم

به کسی ربط ندارم...به خودم مربوطم!

می‌روم دل بکنم! از سر و سامان خودم...


می‌روم سینه‌ی این پنجره‌ها را بِدرم!

هرزه‌ها را بجَوم! گوشه‌ی قبرم بچرم!

و برای تن تنهای خودم سر بخرم!

مثل چنگیز رسیدم به خراسان خودم...


جام دنیا به سر میز که خالی آمد!

هفتصد سال به کنعان چه زوالی آمد!

دور این دایره (بودیم) و سوالی آمد...

بار دیگر زده‌ام دست به کتمان خودم!


بار دیگر شده‌ام ملحدِ در زیر لحد!

بی‌تفاوت شده‌ام من که در این حبس ابد...

میکنم قافیه را در دل این شعر...سقط!

من به بن بست رسیدم ته دالان خودم!


کاسه‌ی خون جگر مانده درون سینی!

انفجاری شده‌ام در حرم بی‌دینی!

مادرم! زنده بمانم؟! تو که خود می‌بینی...

نیزه‌ای می‌زنم امروز، به قرآن خودم!


سر سجاده‌ی این قوم، نجس‌کاری شد!

همه‌ی شهر، گرفتار خودآزاری شد...

توشه‌ی رفتن من، خالیِ پُرباری شد!

من که محکوم شدم! از سر عصیان خودم....


(( در نمازم خم ابروی کسی نیست ولی

سر من خسته به زانوی کسی نیست ولی

سینه‌ام چاک به چاقوی کسی نیست ولی

مثل قندیل نشستم به زمستان خودم! ))


من کمی نفت...کمی شعله....کمی هم دودم!

جاده‌ای رو به نهایت شده و مسدودم!

زندگی جبر عجیبی ست! چرا من بودم؟!

که زغالی شده‌ام بر سر قلیان خودم...


| امیر شکفته |

  • پروازِ خیال ...

نخواستنت

۱۰
خرداد


بگو بمیر؛ بمیرم، تو همچنان هستی

بگو نباش؛ نباشم، تو جاودان هستی

مرا بکش، به خدا جانِ جانِ جان هستی

مرا نخواستنت آخر رفاقت بود...


| محمد سعید میرزایی |

  • پروازِ خیال ...

بوسه ی صبح

۱۰
خرداد


اگر صبح زودتر از من

بیدار شدی،

بوسم کن.

اما اگر من

زودتر بیدار شدم

بر سینه ات

منتظر همان بوسه؛

می میرم...


| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...

ترک عالم

۰۸
خرداد


من ترک عالمى زِ براى تو کرده‌ام

از من مشو براى دل آن و این جُدا


| قدسی مشهدی |

  • پروازِ خیال ...


برایم آفتابگردانی پست کن

همراه با کمی بوته های یاس

و اطلسی البته!

من تاریکم عزیزم

گوشت و پوست و استخوانم

با پاییز عجین شده است

و نور و عطر و رنگ از آن توست!

به پستچی ها اعتماد کن

و با گل هایی که گفتم

کمی از زیبایی ات را درون پاکت بریز


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

صلح و جنگ

۰۸
خرداد


درباره‌ی صلح شعر گفتیم

اما در آخر

بر سر اینکه شعر چه کسی زیباست

با هم جنگیدیم...


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...

فرق خونین

۰۳
خرداد


می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود


با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی(ع)

ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود...


| قاسم صرافان |

  • پروازِ خیال ...

گیسوان سیاه

۰۲
خرداد


به گیسوان سیاهت کلاف می‌گویند

به شانه‌های بلند تو قاف می‌گویند


نشسته دشنه‌ی گیسو به زیر روسریت

حجاب کن به حجابت غلاف می‌گویند


قبول کرده‌ام این را که عاشقت هستم

بـه گریه‌های بلند اعتراف می‌گویند


تجمعی که اساسا به موت وابسته‌ست

به سر به زیری من اعتکاف می‌گویند


گذشته از خط قرمز لبت، خبر داری

به رنگ قرمز تند انحراف می‌گویند؟


"هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند"

تو فرق میکنی آخر خلاف میگویند


قبیله‌ام به زبان مولف تاتی

همیشه فاصله ها را شکاف می‌گویند


| فؤاد میرشاه‌ولد |

  • پروازِ خیال ...

وصل تو

۰۱
خرداد


یا بفرما به سرایم

یا به فرما به سر آیم

غرضم وصل تو باشد

چه تو آیی چه من آیم...


| کشکول طبسی |

  • پروازِ خیال ...

راز من

۳۱
ارديبهشت


رازی دارم

که حجمش بزرگتر از سینه ام است

حتی بزرگتر از تن!

سعی می کنم مخفی اش کنم

سعی می کنم "تو" را پنهان کنم از این و آن

مثل امروز

که صدایت از گوش هایم بیرون می ریخت...و نشد

دیروز

که دست هایت از زیر آستینم...

و روز قبل

موهایت را پشت یقه، زیر کلاه بارانی ام...

رازی دارم

و بیش از تو 

منم که دارم برملایت می شوم


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

غیر از من

۳۱
ارديبهشت


خوانده بودم از محبت خار هم گل می‌شود

شد ولی دستی به غیر از من گلابش را گرفت... 


| نیما درویش |

  • پروازِ خیال ...

تو

۲۸
ارديبهشت


که اگر بنویسم "تو"

شعر را به شعر افزوده ام


| بیژن الهی |

  • پروازِ خیال ...


چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی


ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر

تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی


چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین

به از این درِ تماشا که به روی من گشادی


تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟


همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی

همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی


ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی

که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی


به سرِ بلندت ای سرو که در شب زمین‌کن

نفس سپیده داند که چه راست ایستادی


به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی


| هوشنگ ابتهاج |

  • پروازِ خیال ...

بی صاحب

۱۱
ارديبهشت


‏غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را...

دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند


| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...


مگر نیامده بودی که یار من بشوی؟

قرار من بشوی، بی قرار من بشوی


کبوترانه نشستی به دام پاره من

به عمد پر نزدی تا شکار من بشوی


قرار شد که بمانی کنار من شب و روز

که ماه منحصری بر مدار من بشوی


قلندرانه بریدم از این جهان که فقط

خودت پلی به خداوندگار من بشوی


شدم پیامبری ناگزیر و خانه به دوش

به شوق این که تو هم یار غار من بشوی


کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟

رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی


تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی

تویی که آمده بودی بهار من بشوی


| مرتضی خدمتی |

  • پروازِ خیال ...

ممکن شو

۰۹
ارديبهشت


ای معشوق

ای محال صادق!

ممکن شو... 

شانه‌هایم 

عطش بوسه‌های تو را کم دارند 

غافلگیرم کن... 


| نصرت رحمانی |

  • پروازِ خیال ...

دِل

۰۹
ارديبهشت


دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد

یار وحشی تر از آن است که در دل باشد


| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

از تو حرف می زنم

۰۹
ارديبهشت


از تو حرف میزنم

چنان نوبرانه میشوم

که بهار هم

دهانش آب می افتد...


| احمد شاملو |

  • پروازِ خیال ...


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه ی رویی بودیم

بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود


پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمه ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه ی درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این ، برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم

سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم

ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


یار این طایفه خانه برانداز مباش

از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش

می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغا باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند

داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند

غرض اینست که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت


حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند


| وحشی بافقی |

  • پروازِ خیال ...

به شما نیازمندم

۰۸
ارديبهشت


به هوا نیازمندم

به کمی هوای تازه

به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا

به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد

به کمی قدم زدن کنار این دل

و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان

به کرانه های آبی

به کمی غزال وحشی

به شما نیازمندم...


| عمران صلاحی |

  • پروازِ خیال ...

تو آن لحظه‌ای!

۰۸
ارديبهشت


شاهد بوده‌ای،

لحظه‌ی تیغ نهادن بر گردن کبوتر را؟

و آبی که پیش از آن

چه حریصانه و ابلهانه می‌نوشد پرنده؟

تو آن لحظه‌ای! 

تو آن تیغی!

تو آن آبی!

من آن پرنده بودم...


| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

آیینه ی نگاهت

۰۸
ارديبهشت


ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران 

بیداری ستاره در چشم جویباران 


آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل 

لبخندِ گاه گاهت صبح ستاره باران


| محمدرضا شفیعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...

کلید صبح

۰۷
ارديبهشت


دست‌های تو، کلید صبح است

که سوی مشرق می‌چرخد

و سپیدی را

از پس نرده‌ی 

سایه روشن

به سوی پنجره‌ها 

می‌خواند...


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

در صف خوبان

۰۶
ارديبهشت


خوش آنکه در صف خوبان نشسته باشی و من

نظر کنم به تو، نازم به انتخاب خودم... 


| بهجت دهلوی |

  • پروازِ خیال ...

با تو نبودم

۰۶
ارديبهشت


همیشه از خود می‌پرسم:

چرا لحظاتی را که با تو نبودم، با تو نبودم؟


| رضا براهنی |

  • پروازِ خیال ...


ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ؟

ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭼﺮﺍ

ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻣﺪﺍﻡ؟

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﯽﭼﺮﺧﻢ

ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖ

ﺩﺭ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ

ﻋﺸﻖ ﻣﻦ!

ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺍﺩﯼ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ...


| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...


جهان را به شاعران بسپارید

دیوارها فرو می‌ریزند و

مرزها رنگ می‌بازند

درختان به خیابان می‌آیند

در صف اتوبوس به شکوفه می‌نشینند

و پرندگان سوار می‌شوند

و به همه‌ی همشهریان

تخمه‌ی آفتابگردان تعارف می‌کنند.


| محمدرضا عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


بیا مثل باران هوایی شویم

پُر از لحظه های رهایی شویم


ازاین تیرگی خسته شد قلب ما

بیا عازم روشنایی شویم


وفادار باشیم با یکدگر

که تا دشمن بی وفایی شویم


سکوت من و تو پُر از نیستی است

صدایی پر از هم صدایی شویم


به آیینِ آیینه ها رو کنیم

برای رفیقان فدایی شویم


بپیچان دلت را میان غزل

بیا عشق من! مومیایی شویم


به درگاه باران نیایش کنیم

بیا این سحر را خُدایی شویم...!


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...

که برده دلت را؟

۰۴
ارديبهشت


سؤال کردی و گفتی: بگو که برده دلت را؟

‏دلم بده که بگویم جواب مسئله‌ی تو...


| محتشم کاشانی |

  • پروازِ خیال ...

باهم چه خوش نمایند

۰۳
ارديبهشت


قربانِ آن بناگوش، وان برقِ گوشواره

با هم چه خوش نمایند، آن صبح و این ستاره


| کلیم کاشانی |

  • پروازِ خیال ...


تو نبودی و به پاهای خدا افتادم

دست بی‌رحم‌ترین ثانیه‌ها افتادم


تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد

عاشق شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد


مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم

توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم


آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا

پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا


قد یک خاطره گهگاه کنارم بنشین

نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین


گریه‌ی مرد غریب ست، ولی حادثه نیست

غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

یک جان

۰۱
ارديبهشت


جانِ تو و جانِ من گویی که یکی بوده ست

سوگند بدین یک جان، کز غیر تو بیزارم...


| مولانای جان |

  • پروازِ خیال ...

سیصد و سیزده

۳۱
فروردين


در چشم خودت بارش نم نم داری

در شادی ما شریکی و غم داری


ما لشگر صاحب الزمان داریم و

تو سیصد و سیزده نفر کم داری... 


| ابراهیم زمانی |

  • پروازِ خیال ...

بی هیچ بهانه ای

۳۱
فروردين


تا چه مایه اندوهناک و دشوار می‌تواند باشد عالم؛

وقتی تو هیچ بهانه‌ای

برای حضور در آن نداشته باشی...


| محمود دولت آبادی |

  • پروازِ خیال ...

جواب بوسه

۲۹
فروردين


چه خوب می شد اگر در شریعتت بانو

جواب بوسه شبیه سلام، واجب بود !


| رضا احسان پور |

  • پروازِ خیال ...

وطن من

۲۹
فروردين


نه برای بوسیدن ات

نه برای عطر پیراهن ات

نه برای تنهایی ام

نه...

آغوش تو وطن من است

می خواهم در وطنم بمیرم...


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

قلب دوم

۲۸
فروردين


درست می گویند

پاها قلب دوم اند

من همه جا

بی دلیل دنبال توام


| نیما معماریان |

  • پروازِ خیال ...

لعنت به فاصله

۲۷
فروردين


غم‌هایمان خلاصه‌ ی تاریخ است 

لبخندها و شادی مان زوری


ای کاش شانه های غمت بودم 

لعنت به مرز و فاصله و دوری


| سید مهدی موسوی |

  • پروازِ خیال ...

وای ای خاطره ها

۲۷
فروردين


نقش یک خنده پر رونق را، برلبم می بینی

جان من راست بگو از چه سبب

کوه اندوه مرا، تو ندیدی هرگز؟

دیگر امروز چه سود، به تو اندیشیدن

تو که رفتی ای کاش، همه خاطره هایت را نیز

با خودت می بردی

وای ای خاطره ها

 ای شیاطین عذاب آور شب

که سپردید مرا در غم و تنهایی و تب

بگذارید فراموش کنم

قصه هرچه که بود

قصه هر چه که رفت

و دگر باز نگشت


| امیر غریب |

  • پروازِ خیال ...


بوی مطبوعِ گل و

منظره‌ای رو به بهار

پنجره پشتِ خودش

یک من‌ و‌ تو کم دارد...


| علیرضا صادقی |

  • پروازِ خیال ...

آیدا را می جویم

۲۲
فروردين


آیدا...!!!

آنچه به تو می‌دهم عشق من نیست؛ بلکه تو خود، عشق منی.

تویی که عشق را در من بیدار می‌کنی و اگر بخواهم این نکته را آشکارتر بگویم، می‌بایست گفته باشم که من "زنی" نمی‌جویم، من جویای آیدای خویشم.

آیدا را می‌جویم تا زیباترین لحظات زندگی را چون نگین گران‌بهایی بر این حلقه‌ی بی‌قدر و بهای روزان و شبان بنشاند.

آیدا را می‌جویم تا با تن خود رازهای شادی را با تن من در میان بگذارد.

آیدا را می‌جویم تا مرا به "دیوانگی" بکشاند؛ که من در اوج "دیوانگی" بتوانم به قدرت‌های اراده‌ی خود واقف شوم؛ که من در اوج غرایز برانگیخته‌ی خود بتوانم شکوه انسانیت را بازیابم و به محک زنم؛ که من بتوانم آگاه شوم.

آیدا! این که مرا به سوی تو می‌کشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمی‌انگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشه های ماست.


| مثل خون در رگ های من / احمد شاملو |

  • پروازِ خیال ...

نگارا

۲۱
فروردين


نگارا! دلبرا! یارا! دلاراما! وفادارا!

خِجل زین نام‌ها بادی که ما را بی‌نشان‌ کردی


| قاآنی |

  • پروازِ خیال ...

یار گفت

۱۹
فروردين


ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ﻻﯾﻖ ﺑُﻮَﺩ؟ ﮔﻔﺘﻢ: به دل

ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺟﺰ اﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺩﮔﺮ، ﮔﻔﺘﻢ: به چَشم... 


| هلالی جغتایی |

  • پروازِ خیال ...


من هستم آن اسیر نِگون در وبال خویش

چون طفل گم شدم به دل قیل و قال خویش

آن بِسملم که می تپد از بال بال خویش

حالی نمانده است که پُرسم ز حال خویش


من بی جواب می گذرم از سوال خویش



بهر تو بس که طاقچه بالا گذاشتم

هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم

من بخت خویش کشته، تو را وا گذاشتم

از خون خود حنا به کف پا گذاشتم


چون من مباد خون کسی پایمال خویش



آن کس که رو به روی تو اِستاده، آن منم

آن ناتوان که داده ز دستش توان، منم

آن کس که قهر کرده از او آسمان، منم

آن کس که جای مانده زِ هر کاروان، منم


حتی نمی رسم پس از این بر وصال خویش



دلبر کمند بست و من آن را گسیختم

ای خاک بر سرم که ز یارم گریختم

بر سر نشسته خاک فراق تو بیختم

سوغات چون نشد بخرم باز ریختم


از خرده های دل به دلِ دستمال خویش



ای داد، کان شراره ی غیرت ز فرط ناز

پروانه ی دُکان مرا سوخت بی جواز

جایم نداد گوشه ای از پرده حجاز

الطاف تو به نیم نفس بسته است و باز


من گیر کرده ام به دل ماه و سال خویش



شد روی شانه این سر شوریده سر گران

تیغی درآورید به رقص ای فرشتگان

حجت تمام می کنم اکنون به دلبران

قبل از غروب گر نستانی ز بنده جان


من خون خویش می کنم امشب حلال خویش



مهرت به دل نیامده بی چند و چون نشست

جاه و جلال تو به دل از بس فزون نشست

بیچاره دل ز حشمتت از در برون نشست

فالی زدم به حافظ و دستم به خون نشست


دوشینه دیده ام جگرم را به فال خویش



گفتی که عاشقان تو سادات عالمند

گفتی که وحشیان غزال تو آدمند

ره بُردگان وصل تو، هم بیش و هم کمند

در آبگیر ذی حجه صید مُحَرَّمند


این ماهیان خفته به آب زلال خویش



ما را کسی به سوی بیابان نمی برد

درد مرا کسی سوی درمان نمی برد

کس زیره را به جانب کرمان نمی برد

این نامه را کسی سوی سلطان نمی برد


کای محتشم مرا بپذیر از جلال خویش



از بس که داغ دیده و از جا نرفته ام

جایی چو شمس بهر تماشا نرفته ام

بسیار رفته اند، من اما نرفته ام

من تا کنون به خیمه ی آقا نرفته ام


تا اشک من ز گونه بگیرد به شال خویش



جُستیم ، در تمام دو عالم جَنَم نبود

ضایع تر از شکست جگرها ستم نبود

در هیچ خانه بر لب این رود نَم نبود

در شهر کاغذی که شود محرمم نبود


معنی نوشت نامه ی خود را به بال خویش...


| معنی زنجانی |

  • پروازِ خیال ...

چگونه؟

۱۲
فروردين


شیداتر از این شدن چگونه؟

رسواتر از این شدن چگونه؟


بیهوده به سرمه چشم داری

زیباتر از این شدن چگونه؟


من پلک به دیدن تو بستم

بیناتر از این شدن چگونه؟


پنهان شده در تمام ذرات

پیداتر از این شدن چگونه؟


ای با همه، مثل سایه همراه

تنهاتر از این شدن چگونه؟


عاشق شدم و کسی نفهمید

رسواتر از این شدن چگونه؟


| فاضل نظری |

  • پروازِ خیال ...

یکی هم بود...

۱۲
فروردين


یکى هم بود

که با دامنى از جنس بهار

پا در کفش هاى باغ گیلاس گذاشت...


| سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...

مه من

۱۱
فروردين


مَهِ من، ز جمع خوبان به کسى تو را چه نسبت؟

تو زیاده ای زِ ماه و دگران کم از ستاره


| هلالی جغتایی |

  • پروازِ خیال ...


به وطن که فکر می‌کنم

خودم را جلوی خانه‌ی تو می‌بینم

با شاخه‌گلی قرمز در دست...


| کیوان مهرگان |

  • پروازِ خیال ...

بغل آفریده است

۰۹
فروردين


هر چیز را که روز ازل آفریده است

بی شک خدای عزّوجل آفریده است


از جمله تو...چه سنگ تمامی گذاشته‌ست!

آخر تو را بدون بدل آفریده است!


وقتی که آفرید تو را، گفت آفرین!

عمداً تو را شبیه غزل آفریده است!


شاید برای وصف رُخَت این چنین خدا

مفعول و فاعلات و فَعَل آفریده است


دید از جمال روی تو شرمنده است ماه

بین زمین و ماه، زحل آفریده است


شیرینی لب تو خدا را مجاب کرد

از شهد خنده هات عسل آفریده است!


مشغول فکر بود کجا جا دهد تو را

بعد از کمی درنگ...بغل آفریده است!‌


| فرهاد شریفی |

  • پروازِ خیال ...

تو گر آیی

۰۱
فروردين


نشاط این بهارم بی گلِ رویت

چه کار آید؟ 

تو گر آیى،

طرب آید

بهشت آید

بهار آید...


| بیدل دهلوی |


** سال نو مبارک ^_^

توو سال جدید سلامتی، خنده از ته دل و روزهای پر از عشق براتون آرزو مکنیم❤️

  • پروازِ خیال ...

روز اول بهار

۰۱
فروردين


یکی هم بود

که آغوشش

روز اول بهار بود...


| سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...


گله ها را بگذار!

ناله ها را بَس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم نداردکه ببیند

اخم دلتنگ تو را...

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!

تا بجنبیم تمام است تمام...!

مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت؟!

یا همین سال جدید ؟

بازکم مانده به عید...

این شتاب عُمر است...

من و تو باورمان نیست که نیست!


| فخرالدین موسوی سوادکوهی |

  • پروازِ خیال ...

وقت بهار

۲۹
اسفند


" آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار "

وای از آن سال که بی یار بهارش برسد!


| علی سید صالحی |

  • پروازِ خیال ...


بهار آمد و نیامدی

اما پرستوها

بذر تو را آوردند.

زمین جای مناسبی نبود،

در دلم کاشتمت!


| رضا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


به باز آمدنت چنان دلخوشم

که طفلی به صبح عید

پرستویی به ظهر بهار

و من به دیدن تو

چنان در آینه مشغولم

که جهان از کنارم می‌گذرد...


| علی باباچاهی |

  • پروازِ خیال ...

زندگی شاید...

۲۸
اسفند


پدرم دفتر شعری آورد

تکیه بر پُشتی داد

شعر زیبایی خواند

و مرا برد به آرامش زیبای یقین

زندگی شاید

شعر زیبای پدرم بود که خواند...


| سهراب سپهری |

  • پروازِ خیال ...


نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

نفس نمی کشم، این آه از پی آه است


در آسمان خبری از ستاره ی من نیست

که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است


به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا گشتن زمین، ماه است


شب مشاهده ی چشم آن کمان ابروست

کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است


اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم

شب خجالت من از لب تو در راه است 


| فاضل نظری |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم

سه شنبه‌ی آخر اسفند

از زیر کرسی تنهایی‌ام

نبودنت را بکشم بیرون

بی‌اندازم کف اتاق

شعر بپاشم روش

کبریت بزنم

و از آتش یک سال انتظار بپَرم...

بهار بی‌حضور تو

کابوس این خواب زمستانی است

دوست دارم

شکوفه، بهانه‌ی تو باشد

تو پیراهن تمام فصل‌ها که در راهند...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...

و عشق...

۲۸
اسفند


آتش

عاشق است که می سوزد

معشوقه تویی 

که از آتش می گذری

و عشق...

مثل چهارشنبه سوری ست

مثل پریدن از روی آتش است...


| بهنام غلامی |

  • پروازِ خیال ...

پیام آور بهار

۲۸
اسفند


همانقدر که نرگس پیام‌آور بهار است، 

تو بهارآور خیالی

گفته بودم؟


| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...

دست مرا بگیر

۲۸
اسفند


دست مرا بگیر؛ که آب از سرم گذشت!

 خون از رُخم بشوی؛ که تیر از پَرم گذشت...


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

کوی تو

۲۶
اسفند


جز کوی تو دل را نبُود منزل دیگر

گیرم که بوَد کوی دگر، کو دل دیگر؟!


| ظریف اصفهانی |

  • پروازِ خیال ...

بی آرزو

۲۳
اسفند


صد آرزو به گرد دلم در طواف بود

از حیرتِ جمال تو...بی‌آرزو شدم!


| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

خدای آرزو

۲۳
اسفند


من رسول حسرتم

تو خدای آرزو

تو به ماه رفته ای

من به آه...


| مصطفی حسن زاده |

  • پروازِ خیال ...


داشتم دردهایم را می شمردم،

نداشتنت،

نخواستنت،

ندیدنت،

نماندنت...

این "نون" اول فعل ها را

کاش می شد بِکَنی،

جمعشان کنی یکجا؛

بچسبانی به فعل رفتنت...


| رضا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


در حنجره‌ام شور صدا نیست رفیق

یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق

بگذار که قصه را به پایان ببرم

آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...

غمت

۱۶
اسفند


جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش و دل و جان کشیده‌ام...


| شهریار |

  • پروازِ خیال ...

چه دست هایی

۱۵
اسفند


چه دست‌هایی داری،

شبیه بوسه...


| رضا براهنی |

  • پروازِ خیال ...


درخت گفت: دلتنگم 

کاش آزادم آفریده بود، چون تو

انسان گفت: 

اینگونه ناشیانه اگر میدَوم،

ریشه هایم را بریده اند...


| الیاس علوی |

  • پروازِ خیال ...


در شنبه ترین روز جهان از تو سرودم

تا جمعه ترین ثانیه همراه تو بودم


یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتم

یک هفته پراز وسوسه گردید وجودم


گرچه دل تو سخت تر از سخت ترین بود

راهی به دماوندترین کوه گشودم!


از پنجره ی اشک به قلب تو رسیدم

آیینه تَرَک خورد به هنگام ورودم!


با آنکه قناری تر از آواز، تو بودی

من غیر سکوت از لب لعلت نشنودم


نام از تو نبردم نکند شهر بداند

از بس که من از بردن نام تو حسودم!


رودی شده ام وازَده در معرض توفان

از زلزله ی آبیِ این عشق، کبودم!


تو شعرترین شعرترین شعر جهانی

من شاعر گُنگی که فقط از تو سرودم!

 

| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او

شد با شب و گریه روبرو عاشق او

پایان حکایتم شنیدن دارد

من عاشق او بودم و او عاشق او...


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...

برف آمد

۱۴
اسفند


برف آمد که جای پای تو را

بر زمین عمق بیشتر بدهد

برف آمد که با زبان سپید

جغد را از درخت پَر بدهد


از همین قاب مستطیلی شکل

دیده ام ایستگاه آخر را

شیشه‌ها را بخار می‌گیرد

تا نبینم نگاه آخر را


چیزی از آسمان نمی‌خواهم

تو اگر لکه ابر من باشی

زندگی را به گور می‌بخشم

تو اگر سنگ قبر من باشی


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور

عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست...


| اصغر معاذی |

  • پروازِ خیال ...

آنقدر خوبی

۱۳
اسفند


دوست دارم، اینکه گاهی بحث را کِش می دهی

بوسه هایی را که با اصرار و خواهش می دهی


باد می پیچد به خود از حسرتش! وقتی که تو

دست بر مو می بری، آن را نوازش می دهی


عطر شالی لای موها، شرم گل بر گونه ات

چهره ی پاک پری ها را نمایش می دهی


شهر ما شاعر فراوان دارد و تقصیر توست!

آنقدر که سوژه ی ناب سُرایش می دهی


بابل از تبعض ها خسته است...امّا باز شُکر

هستی و این دردها را خوب کاهش می دهی


آنقدر خوبی اگر حاکم شوی بر محکمه

بر تمام مجرمانت حکم بخشش می دهی


| مهدی مهدی زاده |

  • پروازِ خیال ...


مثل دو کوه، ساکت و سنگین کنار هم،

سر روی شانه‌های هم و سوگوار هم


ما هر چه می‌کشیم از این عشق می‌کشیم

کاری نداشتیم وگرنه به کار هم


قسمت نبود پیچک آغوش هم شویم

دسته گلی شدیم، به روی مزار هم


دارایی‌ام تو بودی و من هم نداری‌ات،

یک عمر ساختیم به دار و ندار هم


حالا کنار جاده به این دلخوشیم که

دستی تکان دهیم برای قطار هم


منظومه‌ی من و تو به پایان رسیده است

سیاره‌مان چه دور شده از مدار هم


یک روز می‌رسد که شبیه غریبه‌ها

سنگین و سخت می‌گذریم از کنار هم


| بهروز آورزمان |

  • پروازِ خیال ...


چه طور به لب هایم،

چه طور به دست ها

و به چشم ها 

غیر از دوست داشتن تو 

می شود درسی داد! 

دانستنی های آدمی

جز جای خالی یک آغوش

همه از یاد رفتنی هستند...


| یاور مهدی پور |

  • پروازِ خیال ...

آهم

۲۹
بهمن


آهم که هزار شعله در بر دارد

صد سلسله کوه را ز جا بر دارد

من رعدم و می ترسم اگر آه کشم

سرتاسر آسمان ترک بر دارد


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...


نبین به چهره جوان مانده‌ام...دلم پیر است

من از شکست و شکست از صدای من سیر است


تو را قسم به عزیزت که پیش من دیگر

نگو که شیر، اگر پیر هم شود شیر است


کسی مرا نپسندید و باز می‌چرخم

که این حکایتِ تلخِ چراغِ آژیر است...


چه قدر خاطره‌ی ناتمام دارم من!

که اسم تک تکشان حکمت است و تقدیر است


مرا امید به یک اتفاق تازه نده

برای خیلی از این اتفاق‌ها دیر است...


من از نماز به این نکته‌اش رسیدم که

سلام وقتِ خداحافظی چه دلگیر است!


| سید سعید صاحب علم |

  • پروازِ خیال ...


مرا سیاه نکن آدم زغال فروش

مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟

مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟

گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش


از این اجاق رها مانده دود سهم من است

یکی نبود جهان کبود سهم من است

و کوه نعره زد اینک: صعود سهم من است

به قله رفتم و دیدم، فرود سهم من است


اگر چه دور و برم جز خطر نمی بینم

علاج واقعه را در سفر نمی بینم

به جز غبار قدم پشت سر نمی بینم

و هیچ عاقبتی در هنر نمی بینم


من ایستاده شکستم اقامه بهتر از این؟

قلم شدم که بخوانید نامه بهتر از این؟

یکی بُرید و یکی دوخت جامه بهتر از این؟

رسیدم و نرسیدم ادامه بهتر از این؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی؟


| سیمین بهبهانی |

  • پروازِ خیال ...

گناه

۱۴
بهمن


ما گناه را نمیبینیم

مگر آنکه زنی مرتکب آن شود!


| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...

زخم کهنه

۱۳
بهمن


مثل یک زخم کهنه بر سینه

رفته‌ای و نمی روی از یاد...

عاقبت مرد قصه خورد زمین

«عشق»، کنج پیاده‌ رو افتاد...


| سید مهدی موسوی |

  • پروازِ خیال ...

چه می دیدی؟

۰۱
بهمن


تو در پنجره‌ ها چه می‌ دیدی

که برایت دلداری‌ ای نداشتم؟


| بیژن الهی |

  • پروازِ خیال ...

با عشق

۲۸
دی


از مرهم یکدیگر، تا زخمیِ هم بودن

راهی ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم


| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...

آفتاب

۲۷
دی


نسترن آفتاب ترس من

از شمعدانی ها بپرس

که آفتاب؛

عشق است و 

تو

دلیل آن.


| کوروش آسمانی |

  • پروازِ خیال ...


ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست

ذکر کمالات تو تذکرﺓ الاولیاست

مثنوی معنوی ست قصه ی ما که در آن

آخر هر ماجرا اول یک ماجراست

در صف قند و شکر زندگی ام تلخ شد

قند من افتاده است پس صف بوسه کجاست

بوسه ی گرمی بده تا لبم اذعان کند

بین دو قطب رُخَت خط لبت استواست

باز هم افتاده در پیچ و خم قامتت

شکر خدا که دلم گمشده در راه راست

ای نه چنین نه چنان در دل من همچنان

عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست


| غلامرضا طریقی |

  • پروازِ خیال ...

بغلم کن

۲۶
دی


بغلم کن میان رویایت 

بغلم کن میان بغض و شکست 

بغلم کن میان هر بوسه 

بغلم کن که مرگ نزدیک است


بغلم کن که غیر رویایت 

هیچ امیدی به با تو بودن نیست 

بغلم کن که هیچ تقدیری 

به تباهی طالع من نیست


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

جوگندمی

۲۱
دی


تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد

دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست


| فرامرز عرب عامری |

  • پروازِ خیال ...


ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !

بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری


چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد

تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !


چشم تو، شرح جهان های موازی ست مرا

بیشتر از کُتُب فلسفه مطلب داری


پیش زیبایی ناب تو معذب هستم

بس که چشمان پراز شرم و مودب داری


چشم های تو جهانی ست که بی پایان است

تور دیدار ازاین منظره، هر شب داری!


چهره ات در اثرِ شرم چه گلگون شده است

نکند ای بُتِ سودازده ام، تب داری...؟!


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


شبِ در حصارم، اما...

همه انتظارم، اما...

غم عشق دارم، اما...

گِله‌ای از او ندارم!


| مرتضی لطفی |

  • پروازِ خیال ...


پرسیدی:

چگونه دوستت دارم؟

گفتم:

کبوتری عاشقم

که برخورد گلوله ای به سینه ام

تا مرگ بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشد،

آن چند ثانیه را به تو فکر خواهم کرد.


| آریا معصومی |

  • پروازِ خیال ...


در من همیشه شاعری از کوه

سُر میخورد اما نمی افتد

در من زنی با دامنی گلدار

می رقصد و از پا نمی افتد


در حسرت روزی کنار او

هر روز و هرشب بی قرار او

یعنی خدای من گذار او 

می افتد اینجا یا نمی افتد


در من نشان زخم ها باقی ست

در او به دنبال چه میگردید 

بر هر درختی زخم بگذارید

خطی به چاقوها نمی افتد


طی میشود هی سال پشت سال

لعنت به این فنجان که در این فال

جز حسرت دیروز پیدا نیست

جز وعده ی فردا نمی افتد


یک شب مرا در دره میابید

یک شب به خوابی خوب خواهم رفت

آن شب زنی با دامنی گلدار 

از پشت بام خانه می افتد


| حسن توکلی |

  • پروازِ خیال ...

مصیبت

۱۶
دی


‌منم آن مُصیبتی که به دل تو وارد آمد

که فقط امیدوارم غمِ آخرِ تو باشم...


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...

منتظرم...

۱۵
دی


ناگهان رفته از این پنجره! ناگاه بیا

همه شب منتظرم، منتظرت ماه، بیا


قسمتم نیست اگر با تو به پایان برسم

لا اقل مثل همه تا وسط راه بیا


نرسیدن به رسیدن چه دلیلی دارد؟

این همه سفسطه و فلسفه؟ کوتاه بیا


پشت این سنگ به رویای خودم پا بندم!

ماه! این مرتبه با پای خودت راه بیا


وقت تنگ است و فضا تنگ و جهانم تاریک

شده حتی سر این خاک به اکراه، بیا!


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...

تار زلف

۱۱
دی


شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند

تار زلف توست، اما رشته ی جان من است...


| نیاز اصفهانی |

  • پروازِ خیال ...

 

انار بودیم...

به هم که می رسیدیم

جانمان، ترک بر می داشت

تو از خنده...

و من سینه چاکی که باز غیرتی شده!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دانه دانه

۲۸
آذر

 

بمان! انار برایت شکسته ام که غمم را...

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!

 

| محمد رفیعی |

  • پروازِ خیال ...

بیا

۲۳
آذر


نیامدی که مبادا بمیرم از شادی

بیا که مرگ بِهْ از انتظار می باشد... 


| ملا طغرا مشهدی |

  • پروازِ خیال ...


هر روز با تکه های تو

در آینه پیدا می شوم

پازل هزار پاره ی من

تو را چیدم

شکل خودم را یافتم!


| یاور مهدی پور |

  • پروازِ خیال ...

دیوانه ام

۲۱
آذر


در سوگ تو بغضم را، آتش زدم و سوختم

وصله پس هر وصله، حسرت به دلم دوختم


در خاطره‌ای نزدیک، مفقود شدم با تو

پُک میزدم از سیگار، من دود شدم یا تو؟


شوریده سر و مغموم، تاریکم و نا امید

در مسلخ تو گیرم، در پیله‌ی خود تبعید


از پرسه‌ی تو در من، هربار شبی‌تر شد

در کنج دلی متروک، آغوش تو از بر شد


با هر نَفَسی از خود بیگانه‌ترم کردی

 دیوانه‌ترین بودم، دیوانه‌ترم کردی


دیوانه‌ام و خواهند از شهر برانندم

من عاشق اینم که دیوانه بخوانندم...!


| محمد مشایخی |

  • پروازِ خیال ...