کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۸۱ مطلب با موضوع «شاعران مرد» ثبت شده است

تار زلف

۱۱
دی


شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند

تار زلف توست، اما رشته ی جان من است...


| نیاز اصفهانی |

  • پروازِ خیال ...

 

انار بودیم...

به هم که می رسیدیم

جانمان، ترک بر می داشت

تو از خنده...

و من سینه چاکی که باز غیرتی شده!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دانه دانه

۲۸
آذر

 

بمان! انار برایت شکسته ام که غمم را...

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!

 

| محمد رفیعی |

  • پروازِ خیال ...

بیا

۲۳
آذر


نیامدی که مبادا بمیرم از شادی

بیا که مرگ بِهْ از انتظار می باشد... 


| ملا طغرا مشهدی |

  • پروازِ خیال ...


هر روز با تکه های تو

در آینه پیدا می شوم

پازل هزار پاره ی من

تو را چیدم

شکل خودم را یافتم!


| یاور مهدی پور |

  • پروازِ خیال ...

دیوانه ام

۲۱
آذر


در سوگ تو بغضم را، آتش زدم و سوختم

وصله پس هر وصله، حسرت به دلم دوختم


در خاطره‌ای نزدیک، مفقود شدم با تو

پُک میزدم از سیگار، من دود شدم یا تو؟


شوریده سر و مغموم، تاریکم و نا امید

در مسلخ تو گیرم، در پیله‌ی خود تبعید


از پرسه‌ی تو در من، هربار شبی‌تر شد

در کنج دلی متروک، آغوش تو از بر شد


با هر نَفَسی از خود بیگانه‌ترم کردی

 دیوانه‌ترین بودم، دیوانه‌ترم کردی


دیوانه‌ام و خواهند از شهر برانندم

من عاشق اینم که دیوانه بخوانندم...!


| محمد مشایخی |

  • پروازِ خیال ...


مثل «داش آکل» که برق چشم یک دختر به بادش داده باشد

مثل یک «فرمان» که نارو خوردن از «قیصر» به بادش داده باشد...


بغض دارم؛ بغض، چون مردی که بی رحمانه ترکش کرده باشی

بدتر از آن، مثل فرزندی که یک مادر به بادش داده باشد...


بغض دارم؛ بغض، از تصویر دنیایی که بی تو جای من نیست

بغض دارم؛ مثل یک «باور» که یک «یاور» به بادش داده باشد...


مثل «دارا»یی که «اسکندر» ذلیلش کرده باشد درد دارد

پشت سالاری که دست غدر همسنگر به بادش داده باشد...


حالِ من؟! حالِ غرورِ شاعرِ فَحلی که شاگردِ عزیزش

با سرآمد خواندنِ یک شاعرِ دیگر بـه بادش داده باشد...


شانه ام هم وزنِ نامِ خانه ام ویران و رنج آجین و زخمی است

مثل یک کشور که ظلم حاکمی خودسر به بادش داده باشد...


شرمگاه مُرده برمی خیزد؛ امّا برنخواهد خاست هرگز

پشتِ گرمی که خیانت دیدن از همسر به بادش داده باشد...


حسِّ مافوقِ به سربازان خیانت کرده حسّ دردناکی است

مثل ایمانی که کفرِ شخصِ پیغمبر به بادش داده باشد...


بغض دارم؛ بغض، هم سنگِ «برادرخوانده» یِ خودخوانده ای که

نارفیقی، تحتِ نامِ نامیِ «خواهر» به بادش داده باشد...


شکّ ندارم که تو برمی گردی؛ امّا بر نخواهد گشت دیگر

حرمتِ شعری که مدحِ یک ستم پرور به بادش داده باشد...


شانه یعنی مار؟ یا نه! مار یعنی شانه؟ تعبیر دقیقش؟!

شانه، یعنی هرچه یک هم گریه با خنجر به بادش داده باشد...


| علی اکبر یاغی تبار |

  • پروازِ خیال ...

دلا...

۱۹
آذر


دِلا خَموشی چرا..؟!

چو خُم نجوشی چرا..؟!

بُرون شد از پَرده راز

تو پَرده پوشی چرا..؟!


| عارف قزوینی |

  • پروازِ خیال ...


تو که آیینه ی حلب داری

خون عشاق روی لب داری

از زمین و زمان طلب داری

دامن تنگ یک وجب داری


شب نشینی امشبت چند است؟!

از لبت تا به غبغبت چند است؟!


تو که سِحر سیاه را بلدی

رگ خواب سپاه را بلدی

سبکی، وزن کاه را بلدی

رقص مخصوص شاه را بلدی


می گذاری ملیجک ات باشم

توی دربار، طلخک ات باشم


اینکه یک جای دنج می خواهی

گریه ی روی لنج می خواهی

اینکه یک جفت فنچ می خواهی

اینکه قرص برنج می خواهی


خواستی زود شوهرت بدهند

به همان خائن خرت بدهند


زلف خود را یله نگه داری

از دل من گله نگه داری

بین ما فاصله نگه داری

چله با چلچله نگه داری


من همه جوره راغب ات هستم

دورم اما مواظبت هستم


| شهرام میرزایی |

  • پروازِ خیال ...

مطمئنی؟

۰۸
آذر


رو به رویت چه لذتی دارد؛

صحبت از حرف های تکراری !

مطمئنم که دوستت دارم؛

مطمئنی که دوستم داری...؟!


| محمد شریف |

  • پروازِ خیال ...


هرگز نمی توان

گل زخم های خاطره ای را زِ قلب کَند

که در این سیاه قرن

بی قلب زیستن

آسان تر است زِ بی زخم زیستن،

قرنی که قلب هر انسان

چندین هزار بار کوچک تر است

از زخم های مزمن و رنجی که می کشد...


| نصرت رحمانی |

  • پروازِ خیال ...

دلم رفت

۰۷
آذر


در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

باور نمی کردم به آسانی دلم رفت


از هم سراغش را رفیقان می گرفتند

در وا شد و آمد به مهمانی، دلم رفت


رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!

پرسید: شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت


مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت

مانند یک طفل دبستانی دلم رفت


من از دیار منزوی، او اهل فردوس

یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت


ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد

زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت


ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش

اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت


دیگر دلم ـ رخت سفیدم ـ نیست در بند

دیروز طوفان شد، چه طوفانی...رفت...


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

شیدا

۲۲
آبان


در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی 

قبلا هرگز نشدم این همه شیدای کسی


آنچنان در همه جای دل من جا شده ای

که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی


همه دنیای مرا برده نگاهت نکند

بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی


من تماشاگر تصویر توام ماه منیر

این چنین هیچ نبودم به تماشای کسی


پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو

نگذارم به دلت باز شود پای کسی


تو تمنای من و جان من و یار منی 

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی


من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست

تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی!


من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام

عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی!


| مجید احمدی |

  • پروازِ خیال ...

حاضرید؟

۱۳
آبان


زنی که پیراهن مردانه می پوشد 

یعنی:

پرچم کشورش را دوست دارد 

آیا شما مردها

حاضرید زنانه بپوشید 

و سرود ملی بخوانید؟


| ایمان سیدی |

  • پروازِ خیال ...

شکستند مرا

۰۹
آبان


صد بار به سنگ کینه بستند مرا

از خویش غریبانه گسستند مرا

گفتند همیشه بی‌ریا باید زیست

آیینه شدم‌، باز شکستند مرا


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...

حلقه ی تو

۰۵
آبان


پشت گوش خود اگر دید فلک، خواهد دید

حلقه‌ای رفته بجز حلقه‌ی تو در گوشم


| محمد سهرابی |

  • پروازِ خیال ...


به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

به لبی که هرگز نبوسیده است

به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

به دوستت دارم هایی که نگفته است

به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

تنهایی چقدر می تواند بوی سیگار بدهد؟


| نیما معماریان |

  • پروازِ خیال ...

هرگز نیا

۰۲
آبان


قول بده که خواهی آمد

اما هرگز نیا!

اگر بیایی همه چیز خراب میشود

دیگر نمی‌‌توانم

اینگونه با اشتیاق

به دریا و جاده خیره شوم

من خو کرده ام به این انتظار

به این پرسه زدن ها

در اسکله و ایستگاه

اگر بیایی

من چشم به راه چه کسی بمانم؟


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...

کیستی؟

۰۲
آبان


از گُلِ سرخ رسته‌اى،

 نرگسِ دسته بسته‌اى

 نرخِ شکر شکسته‌اى،

 پسته دهانِ کیستى؟


| خاقانی |

  • پروازِ خیال ...


قرص را در دهان که حل کردم

اندکی با خودم جدل کردم

آب را خوردم و عمل کردم

مرگ را ناگهان بغل کردم

مرگ شرطش گرفتن جان نیست

گفته بودم که مرگ پایان نیست


قرصِ آخر نوک زبانم بود

مرگ در داخل دهانم بود

پنجه اش لای استخوانم بود

آخرین لحظه های جانم بود

زندگی از تنم جدا میشد

روحم از این قفس رها میشد


شهرمان طینت خودش را داشت

خانه امنیت خودش را داشت

زندگی سیرت خودش را داشت

مرگ هم لذّت خودش را داشت

قرص را خوردم و زمین خوردم

گور بابای زندگی ! مُردم


زندگی را لجن نمی خواهم

های مردم کفن نمی خواهم

شستشوی بدن نمی خواهم

روضه خوان خفن نمی خواهم

توی سوراخ موش چالم کن

پسرم با توام حلالم کن


زندگی زنده بودن زوری ست

فرق بین ندیدن و کوری ست

جبرِ جغرافیا و مجبوری ست

مرگ نوعی تحمّل دوری ست

پسرم با شراب پاکم کن

لای دیوان شعر خاکم کن


مرگ با زندگی موازی بود

ارتباطاتمان مجازی بود

زندگی ‌اوج صحنه سازی بود

تازه فهمیده ام که بازی بود

و مرا روی تخت خواباندند

روی نعشم کمی دعا خواندند


بدنم با کفن مُلبّس شد

روح بیچاره ام چه بی کَس شد

جسدم بعد من مقدس شد

علت خودکشی مشخص شد

گفته شد قاتل و روانی بود

این که پرونده داشت !جانی بود


عده ای تاج گل میاوردند

عده ای تا گلو غذا خوردند

عده ای گریه کرده و مردند

سمت قبرم جنازه را بردند

توی تابوت خود سفر کردم

مُرده ها را خودم خبر کردم


روی دستان زنده ها بودم

روی دوش خزنده ها بودم

من شبیه پرنده ها بودم

لابلای درنده ها بودم

اجتماع شکم پرستان بود

مرده شور از تبار مستان بود


شیخ بر پیکرم غزل می خواند

توی گوشم اجل اجل می خواند

از بهشت و می و عسل می خواند

اصطلاحات مبتذل می خواند

شیخ حالی به حالی ام می کرد

شیخ بدجور خالی ام می کرد


خاکْ شد مُرده ای که من بودم

من که عمری اسیر تن بودم

من که در حال تاختن بودم

تا گلو داخل لجن بودم

گُرزْ بر پیکر جسد می خورد

بخت بیچاره ام لگد می خورد


بخت بیچاره ام لگد می خورد

لگد از سرنوشت بد می خورد

زندگی ضربه های حد می خورد

پُتک بر پایه های سد می خورد

به امیدی که سد فرو ریزد

جسم بی جان دوباره برخیزد


جسم بی جان دوباره احیا شد

شاهراه تنفسم وا شد

مرگ رفت و نفس مهیا شد

مُرده ای از درون خود پا شد

بار دیگر به خانه برگشتم

جلد بودم به لانه برگشتم


آمدم سمت زندگی کردن

مثل سابق دوندگی کردن

برده بودم به بندگی کردن

گاو گونه چرندگی کردن

باز هم زندگیِّ تکراری

باز هم این مسیر اجباری


زندگی مبتلا به عادت شد

چرخه ی پوچ بی نهایت شد

خانه ای که همیشه غارت شد

مرگ ابزاری از تجارت شد

اتفافی که اختیاری نیست

آب گندیده ای که جاری نیست


| مسعود محمدپور |

  • پروازِ خیال ...

همه عمر

۲۴
مهر


این سه ارزانی هم باد الهی همه عمر

بخت یارِ تو و تو یارِ من و یارِ تو من...!


| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...

 

چگونه می شنود گریه‌های هر شب ما را؟

خدای این‌ همه تنها...خدای این‌ همه بنده...!

 

| امیرعلی سلیمانی |

  • پروازِ خیال ...


روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند

دسته گل غش می کند!، پروانه پشتک می زند


کفش در می آوری، قالی علامت می دهد

جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند


هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود

گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند


میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند

آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند


روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود

صندلی دف می نوازد!، میز تنبک می زند


درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند

پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند


عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام

باز هم قلبم برای قبلها لک می زند


زندگی گر چه برای پر زدن می سازدش

عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند


عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد 

گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند


باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و

حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند


| غلامرضا طریقی |

  • پروازِ خیال ...

مَچشان

۱۸
مهر


ز آنکه مرا داد لبش؛ نیست لبی را اثرش

ز آنچه چشیدم ز لبت؛ هیچ لبی را مچشان


| مولانای جان |

  • پروازِ خیال ...


درد یعنی مچاله ی شعری

توی سطل زباله ات باشم

درد یعنی تو بی خبر باشی

عاشق چند ساله ات باشم


| عمران میری |

  • پروازِ خیال ...


در انتظار چه نشسته‌ای

زمان علف خرس نیست عزیزم

هر ثانیه‌ی حرام شده‌‌اش را باید حساب پس بدهی

حواست نباشد

همین ساعت لکنته‌ی دیواری

به نیش عقربه‌های تیزش

تو را و اشتیاق مرا

به اجزای موریانه پسند تجزیه می‌کند

و چشم‌هایت را می‌برد

مانند دو تمبر باطل شده‌ی قدیمی

در آلبومی کپک‌زده بچسباند

نگو کسی به فکرت نیست

و نامت را دنیا از یاد برده‌است

شاید دنیا تویی و من

و نام ما مهم نیست در جریده عالم

با حروف درشت چاپ شود

همین که جانانه بر لبی جاری شود

تا ابدیت خواهد رفت


| عباس صفاری |

  • پروازِ خیال ...


خوابی و نمی خوابم

در این شب طولانی

ای روزنه ی امّید

در صفحه ی پایانی


می چرخی و می چرخم

از این شب بی امّید

تا صبح فراموشی

تا تجربه ی خورشید


خاموشی و در صحبت

دوری و به من نزدیک

امنیّت آغوشی

در طول شب تاریک


در جاده ی بی مقصد

رفتیم و گریزی نیست

دنیای مرا گشتند

جز عشق تو چیزی نیست!


گفتند که باید رفت

گفتند که برگردم

در اینهمه شک، تنها

ایمان به تو آوردم


پایان شب من باش

چون جای درنگی نیست

جز عشق برای ما

پایان قشنگی نیست....


| سید مهدی موسوی |

  • پروازِ خیال ...

صبر

۱۰
مهر


دل داشتیم، دادیم، جان بود، عرض کردیم

چیزی که یار خواهد، صبر است و ما نداریم... 


| باذل رفیع خان |

  • پروازِ خیال ...


به من بگو

وقتی کسی را دوست داریم

چرا "غم"

مهربان تر می شود

و "تنهایی" از  فرسنگ ها دورتر

ما را بو می کشد...؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


همه ی این هزار حرف نگفته

این هزار شعرِ نسروده

همه ی این هزار قاصدک سپید

قاصدان هزار " دوستت دارم" نهفته

که با تفرق ابدی

تنها یک فوت فاصله دارند،

نثار تویی که به فروتنی "نیستی" !

و در تک تک سلول های روح من

لانه کرده ای...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


و

واى بر حالِ دلِ من

که بى اعتنا بر مرزهاى جغرافیا

چونان بادهاى کولى

خانه اش

حوالىِ نفسهاى توست!


| بابک فروزان |

  • پروازِ خیال ...

گریستم

۰۹
مهر


بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداع

چیزی نداشتم که بگویم...گریستم


| حسین دهلوی |

  • پروازِ خیال ...

ولی رنج...

۰۸
مهر


بارها خندیدیم!

ما بارها به رنج هایمان خندیدیم

ولی رنج

مثل زیبایی یک زن!

فراموش نشدنی بود...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

نخواهد او

۰۷
مهر


چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او

تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او...


| مسلم رحیمی |

  • پروازِ خیال ...


از تو تا من

هزار دره ره است:

من به راز شنفته می مانم

تو به شعر نگفته می مانی...


| اسماعیل خویی |

  • پروازِ خیال ...

دلتنگی تو

۰۶
مهر


بالای سرم نشسته و ماه من است

هم‌صحبت گاه‌گاه دلخواه من است؛

بازار، پیاده‌رو، خیابان، خانه

دلتنگیِ تو همیشه همراه من است...


| جلیل صفربیگی |

  • پروازِ خیال ...

بی قرارم

۰۴
مهر


بی قرارم مثل آن روزی که دلتنگ شبش بود

خواب دیدم بوسه ای هستم که دلتنگ لبش بود


| فرامرز راد |

  • پروازِ خیال ...

دست های تو

۰۴
مهر


خدا دست‌های تو را که می‌ساخت 

عینک ظریف و زنانه‌ای بر چشم داشت

زیر لب ترانه‌ای را زمزمه می‌کرد 

و سر هر انگشت،

اندازه‌ی یک پنجره مکث می‌کرد

کمی کارهای خانه‌اش را انجام می‌داد

و دوباره به تو برمی‌گشت

به دست‌هایت...


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


تو مال منی! 

خودم کشفت کرده‌ام 

تو با من می‌خندی

با من گریه می‌کنی

دردِ دلت را به من می‌گویی

دیوانه!

دلت برای من تنگ می شود

ضربانِ قلبت با من بالا می‌رود

با سکوتم، با صدایم، با حضورم، با غیبتم

تو مال منی!

این بلاها را خودم سرت آورده‌ام

به من می‌گویی دوستت دارم 

و دوست داری آن را از زبان من فقط من بشنوی 

برای که می‌توانی مثل بچّه‌ها ناز کنی؟

نازت را بخرد و به تو دست نزند؟

چه کسی با یک کلمه، با یک نگاه دلت را می‌ریزد؟

بعد خودش آن را جمع می‌کند و سرجایش می‌گذارد؟

چه کسی احساست را تر و خشک می‌کند؟

اشکت را درمی‌آورد بعد پاک می‌کند؟

چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی تا ته آن را نفس می‌کشد؟

دیوانه!

من زحمتت را کشیده‌ام

تا بفهمی هنوز می‌توانی 

شیطنت کنی، انتظار بِکشی، تپش قلب بگیری، عاشق شوی

تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری

تو حق نداری خودت را از خودت بگیری

من شکایت می‌کنم از طرف هر دویمان

از تو

به تو

چه کسی قلب مرا آب و جارو می‌کند

دانه می‌پاشد

تا کلمات مثل کبوتر از سر و کول من بالا بروند؟

چه کسی همان بلاهایی را که من سر تو آوردم سر من آورده؟ 

من مال توام 

دیوانه!

زحمتم را کشیده‌ای

کشفم کرده‌ای

نترس 

چند سؤال می‌پرسم و می‌روم

یک: چند سال پیرت کرده‌اند؟ 

دو: چند سال جوانت کرده‌ام؟ 

سه: از دلت بپرس مال کیست؟ 

چهار: اگر جای خدا بودی، با ما چه می‌کردی؟

پنج: کجا برویم؟ 

دستت را به من بده!


| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...


ای ساربان آهسته ران، کز دیده دریا میرود

از شهر زهرا نیمه شب، فرزند زهرا میرود

منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان

با ناله و آه و فغان، تنهای تنها میرود


ای آسمان ، اختر فشان، بنگر برای بذل جان

ماه بنی هاشم روان، با ماه لیلا میرود

زینب شده محمل نشین، با ناله های آتشین

منزل به منزل ، کو به کو، صحرا به صحرا میرود...


| غلامرضا سازگار |

  • پروازِ خیال ...


مرا کاشته بودند

کاشته بودندم

تا با خورشیدهای عجول

احاطه‌ام کنند

تو آمدی چنان نرم مرا چیدی

که رفتار نسیم را

در دست تو حس کردم


| بیژن الهی |

  • پروازِ خیال ...

گران ترین غم

۲۶
شهریور


هزار کوه غمم رو به دره ای سکوت

گران ترین غم این کوه، بی صدایی توست...!


| اصغر معاذی |

  • پروازِ خیال ...

دشوار پسند

۲۴
شهریور


گر دَهم جان به وفایش، نپسندد هرگز

آه از آن شوخِ جفا پیشه‌ی دشوار پسند...


| هلالی |

  • پروازِ خیال ...

پرچم

۲۴
شهریور


پیراهنت

در باد تکان می خورد

این

تنها پرچمی ست

که دوستش دارم.


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


دست بردار از این دین خرافاتی من

پای مگذار به دنیای خیالاتی من


برو از این دل دیوانه تو را خیری نیست

تو نداری خبر از خلق منافاتی من


هیچ ایراد ندارد که مرا بد خواندی

بگذار از من، من ماند و بد ذاتی من


یک جنون بود و هزاران سبب لاینحل

می تراوید از این فکر قرو قاطی من


فلسفه بافی من ما حصل عشق تو بود

می گذشتی تو از این باور سقراطی من


”زندگی کردن من مردن تدریجی” ؛ نه 

مطمئنم که تویی مرگ‌ مفاجاتی من


از همین فاصله ی دور تو را می بوسم

آه..معشوقه ی ممنوعه ی مافاتی من


هر زمانی که نفس، از سر بامم پر زد 

می توانی که بیایی به ملاقاتی من


| محمد مرادی |

  • پروازِ خیال ...

من خوشبختم

۲۳
شهریور


چقدر خوشبختم!

می‌ توانم عکسِ

سیاه و سفید تو را ببوسم،

و باور کنم که در آن سوی سواحل رویا،

با تماس نابهنگامِ گرمایی به گونه‌ات

از خواب می‌پری...!


| یغما گلرویی |

  • پروازِ خیال ...

قسمت

۱۸
شهریور


شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟

سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟


پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ

شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟


در میان تپش آیینه پنهان شوی و

روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد

تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود

رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟


می شود با همه ی ریشه و رگهای تنت

سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟


| داریوش کشاورز |

  • پروازِ خیال ...

فلک

۱۶
شهریور


یا وفا،یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب

بوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟


| حافظ |

  • پروازِ خیال ...


باید یاد گرفت 

با تو گُل گفت، گُل شِنُفت!

یا با تو زیر تگرگ حتی شِکُفت!

باید یاد گرفت

حرف‌ که میزنی از لبهایت

سبد سبد گل همیشه بهار

از چشم هایت دریا دریا مروارید

و از دست هایت آسمان آسمان پرواز برداشت


پا در میانی کن تا

امشب که خاطره‌ات داشت 

اتاقم را زیر و رو می‌کرد کمی بیشتر بماند!

به خوابم بیاید!

و رفتن را از یاد ببرد!


بشنو سخنم را

بد عادتم کن به آمدن

به نرفتن، به ماندن، به دوست داشتن؛

بد عادتم کن به عشق!


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...

کجا بگذارمت؟

۱۴
شهریور


کجای جهان بگذارمت

تا زیباتر شود آن جا؟


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

انارهایِ شکسته

۱۴
شهریور


و گاه بی آن که بدانیم در شب سخن می‌گوییم 

و صبح از چشم خود می‌فهمیم

گریسته‌ایم 

آن قدر که در پلک‌هایمان

انارهایِ شکسته بسیار است...


| هرمز علی پور |

  • پروازِ خیال ...


گُلی که با همه یک رنگ است همیشه زخمیِ نیرنگ است

شبیه غنچه دلم تنگ است مگر مرا تو بخندانی...


| مهدی مظاهری |

  • پروازِ خیال ...

حرف اول نام تو

۱۲
شهریور


همه لبخندها را تا کرده‌ام

گریه‌هایم لای کتابها

در قفسه‌ها بایگانی شده‌اند

تنها به امیدی که

تو در انبوهی سطرها

رد اشک‌های نمک‌سودم را بیابی

که گاهی دیده‌ام

به شکل حرف اول نام تو

نقش می‌گیرند

آن گاه به راستی در خواهی یافت

که چقدر دیوانه وار دوستت داشته‌ام.

 

| علیرضا پنجه ای |

  • پروازِ خیال ...

تو مرو

۱۲
شهریور


از کنارِ منِ افسرده ی تنها تو مرو

دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو


اشک اگر می چکد از دیده، تو در دیده بمان

موج اگر می رود ای گوهرِ دریا تو مرو


ای نسیم از برِ این شمع مکش دامنِ ناز

قصه ها مانده منِ سوخته را با تو مرو


ای قرارِ دل ِطوفانی بی ساحلِ من

بهرِ آرامش این خاطرِ شیدا تو مرو


سایه ی بخت منی از سر من پای مکش

به تو شاد است دلِ خسته خدا را تو مرو


ای بهشت نگه ات مایه ی الهامِ سرشک

از کنارِ من افسرده ی تنها تو مرو


| محمدرضا شفیعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...


با تو خوشبخت‌ ترین

عاشق تاریخ منم

ای که آغوش پُر از زندگی‌ ات

شد وطنم...


| محمد صادق زمانی |

  • پروازِ خیال ...

دیوانه جان

۱۱
شهریور


ای حاصل ضرب جنون در جانِ جانِ جانِ من

دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان


| حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...


چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم

هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق

چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم

گفتم ای دوست،تو هم گاه به یادم بودی؟

گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم

بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد

گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست

مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم

| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...

بوسه ها

۱۰
شهریور


بوسه ها

آواره ترین مخلوقات پروردگارند...

بر باد

بر در

بر خود

بر حسرت

و گاهی بر لب!


| احمدرضا احمدی |

  • پروازِ خیال ...

اندوه من

۰۹
شهریور


هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است

تنهاتر و رسواتر و پامال تر است

از روز تولد جگرم پر خون بود

اندوه من از خودم کهنسال تر است !


| سید اکبر سلیمانی |

  • پروازِ خیال ...

رازآلوده ای

۰۹
شهریور


رازآلوده ای

که کنج هایت را می کاوم

که قایقم را به آبی پیرهنت می فرستم

و کشف می کنم جزیره های ناشناخته را

رازآلوده ای

آنگونه که آزادی پس از مرگ

در زندگی ات جاری ست

و دست ها را نگرفته می خوانی

حاضر جوابی ات به کدام کوه رفته بود

که هر چه گفتم

چیز دیگر شنیدم

که هر چه دست ها را بر سینه گذاشتم

صدای بال این پرنده

از لای انگشت هام نشت کرد


| سالار مرتضوی |

  • پروازِ خیال ...


تنها که می‌شوم دستی‌‌ ناگهان 

از پشت سر چشم‌هایم را می‌گیرد،

اگر گفتی‌ که هستم؟

با آن که حتی‌ از حدس دوباره‌ات می‌ترسم

در لمس کورمال رویایم

نام تو را می‌برم،

می‌لرزد

و انگشت‌هایش

در چشمانم آب می‌شود...


| محمود دلفانی |

  • پروازِ خیال ...

غدیر می آید

۰۸
شهریور


خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت 

خبر دهید به یاران: غدیر می آید 


کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد 

کسی دوباره سراغ فقیر می آید...


| مرتضی امیری |


* عیدتون مبارک دوستانِ جان :) *

  • پروازِ خیال ...


با موی باز خویش که در کوچه می دوید

تصویر یک ستاره ی دنباله دار بود...


| علیرضا نور علیپور |

  • پروازِ خیال ...

اهل کجاست؟

۰۷
شهریور


با آن که سیاه می‌پوشی

چیزی از جنس گل زنبق در طبیعت توست

پرورده‌ی کوهستانی، از تیره‌ی کولی‌ها

آن خانم طناز که از بولوارها می‌گذرد

اهل کجاست؟

این کوزه‌ی آب را چه دستی بر دوش تو گذاشت؟

 

این نقش کف پای برهنه

پیش آبشخور آهو

با پاشنه بلند صورتی

همرنگ گل دامنه‌ها

چه نسبتی دارد؟


| محمدعلی سپانلو |

  • پروازِ خیال ...


می‌دانم نمی‌دانی

چقدر دوستت دارم

و چقدر این دوست داشتن

همه چیزم را در دست گرفته است

می‌دانم نمی‌دانی

چقدر بی آنکه بدانی،

می‌توانم دوستت داشته باشم،

بی آنکه نگاهت کنم،

بی آنکه صدایت کنم،

بی آنکه حتی زنده باشم

می‌دانم نمی‌دانی

تا به‌ حال چقدر دوست داشتنت

مرا به کشتن داده است!


| حافظ موسوی |

  • پروازِ خیال ...


داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من

مرد آن است که غم را به گلو می ریزد

آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است

مثل فواره که در اوج فرو می ریزد 


من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ

دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی ست

دل نبستم به خودِ مدرسه حتی! چه رسد

به عبایی که پس از مدرسه آویختنی ست


گوسفندان ِ فراوان هوس ِ چوپان است

آنچه دل بسته به آن است فقط تعداد است

شاعر امّا غم تعداد ندارد وقتی 

پرچمش کوفته بر قله ی استعداد است 


شاعر این مسئله را خوب به خاطر دارد

که نفس می کشد این قشر به جو سازی ها 

هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد 

بی نیاز است از این خاله زنک بازی ها !


می روم پشتِ همه بلکه از این پس دیگر

پشت من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد

می روم تا نفسی تازه کنم برگردم 

کاش روزی برسد هر که رَوَد خانه ی خود... 


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...

مامن شکوهمند

۰۴
شهریور


چرا گلِ سرخ... 

چرا کسی از آفتابگردان "عطری" نمی‌گیرد؟!

چرا زنان زیبا...

آیا زنی که از شانه هات

مامنِ شکوهمندی ساخته است

زیباتر نیست؟!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

مرا ببر

۰۳
شهریور


مرا به گریه ی خاموش قبل خواب ببر

به گوش کردن آهنگ های موقع درد

که هر چقدر فراموش میکنم همه را

نمی شود به تو از هر طریق فکر نکرد


مرا به دکلمه هایت ببر که بغض کنم

به اشک هات برای کسی که غم زده است

بخوان و این همه شب را به بخت من بخوران

که گریه هات جهان مرا به هم زده است


| مسعود یزدانی |

  • پروازِ خیال ...


از مادرم پرسیده بودم

با گل‌هایی که خواهم چید

چه کنم که هرگز خشک نشوند؟

گفته بود بکار، در دامن محبوبت بکار

از پدرم پرسیده بودم

با زخم‌هایت چه کرده‌ای

که ردی از آن‌ها نیست؟

گفته بود بسته‌ام

با روسری محبوبم بسته‌ام. 

به برادرم گفتم چه می‌کنی

که هرگز کسی گریه ات را ندیده است

گفت به هر چیزی که تو را می‌گریاند

نگو اندوه، نام کوچکش را پیدا کن و

با نام کوچک صدایش بزن...


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


در این جادوی شب پوشیده از برگِ گلِ کوکب 

دلم دیوانه بودن با تو را می خواست 


| مهدی اخوان ثالث |

  • پروازِ خیال ...

آخرین

۲۵
مرداد


شاید این آخرین شبی باشد، که تو را از ته دل بوسیدم

که زِ تک‌شاخه‌ی لب‌های تو، این‌چنین بوسه‌ی داغی چیدم


شاید این آخرین تنی باشد، که مرا دور خودش می‌تابد

که مرا در طلبش می‌میرد، که مرا عاشق خود می‌یابد


چشم من در پسِ این تاریکی، مات و مبهوت نگاهت هر دم

شاید این آخرین دمی باشد، گردِ چشمان تو من می‌گردم


دست تو در هوس دستانم، دست من در حریم گیسویت

در هوای تن تو بی‌تابم،گم شدم در تب و تاب مویت


آخرین سایه‌ی ما تودرتو، آخرین پیچش تو در بدنم

آخرین شب که چنان می‌پیچی که تن داغ تو باشد کفنم


تو نمیدانی چرا هر لحظه، قوس لبخند تو را می‌بوسم

که چنان با تو و بی‌تو امشب، که از این فکرِ مُدام می‌پوسم


تب آغوش تو و بغض من، کاش می‌شد به بَرَت جان بدهم

که پس از ترک تو باید به ابد، به دلم جای تو تاوان بدهم


شاید این انتهای خودخواهیست که دلم خواست آخرین باشی

که دلم خواست بدترین باشم، که دلم خواست بهترین باشی


| محمد مشایخی |

  • پروازِ خیال ...

آغوش تو

۲۵
مرداد


مهم نیست دریا

سَر خورشید را زیر آب کند

مهم نیست آسمان

ماه را سر به نیست کند

و ستارگان را بتارانَد 

من به خدایی دل سپرده ام

که در پوست تو زندگی می کند!

 

شبها که بادها

در روح من تنوره می کشند

در بندر شانه هایت لنگر می اندازم

و سر بر سخت ترین صخره می گذارم

تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس

خاموش شود

و در سکوت، آغوش تو

چون کِشتی سرنگونی

در مه فرو رَود !


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...

تکه های تو

۲۴
مرداد


این که عاشق دست‌های زنی هستم در محل کار

از سر اجبار است

این که عاشق چشم‌های زنی در تلویزیون

موهای زنی در مجله

ابروی زنی در محله

تکه تکه کرده‌اند تو را بمب‌ها

و من مجبورم تکه‌های تو را

در زنان دیگر دوست بدارم.


| قسمتی که دیده نمی شود / ارسلان جوانبخت |

  • پروازِ خیال ...


رفتن، همین فعل به ظاهر ساده و سطحی

پاهای من را بی تو دائم در سفر می خواست

می خواستم پیشت بمانم تا ابد اما 

او با تو بودن را برایم مختصر می خواست


هی التماسش کردم و گفتم که من برگی

از یک درخت ریشه دارم خاک من اینجاست

در چشمهای نانجیب اش خواندم این نامرد

تا ریشه ات را برکند از جا تبر می خواست


دست مرا از شاخه هایت کند بعد از آن

مانند برگی خسته در بحبوحه ی طوفان

با اینکه با خود برد از تبریز تا تهران

اما از این هم دوریم را بیشتر می خواست 


می خواست سردرگم بمانم بی تو سردرگم

پس رفتم و پیدا شدم در خلوت مردم

اما ندانستم که زهر نیش این کژدم

من را به دور از دیگران و لال و کر می خواست


گفتم خدا را شکر هجران بهتر از وصل است

با درد دوری عشق بازی می کنم با شعر

و تازه فهمیدم که تاب داغ هجران، هم

مرد کهن می خواست و هم گاو نر می خواست


آری کم آوردم در این بحران کم آوردم

بعد از تو من فورا به جایت همدم آوردم

یک جفت مرغ عشق همراه دو تا گلدان

چون بار سنگین غمت چندین نفر میخواست


گاهی مرور خاطرات دور و شیرینت

لبخند تلخی می نشاند گوشه ی لبهات

یادش بخیر آن روزها جایی اگر می رفت

در انتخاب روسری از من نظر می خواست


من روزهای تلخ را رد کرده ام دیگر

حالم به زور قرص و شربت بهتر از قبل است

آن روزها جایی اگر هم شعر می خواندم

آه از نهاد حاضران در جمع بر می خواست


| مهدی مهدوی |

  • پروازِ خیال ...


ای که در خلوت من

بوی تو پیچیده هنوز

یاد شیرین تو

تا مرگ همآغوشم باد

ابرِ تاریکم و

از گریه ی اندوه پُرم

حسرت دیدنِ خورشید

فراموشم باد...!


| نادر نادرپور |

  • پروازِ خیال ...


هرکه را

به هرشکلی که دوست داری

دوست داشته باش،

اما من را

به آن شکلی

که بوسه هایش فراوان است و

خنده هایش بسیار...


| حمید رها |

  • پروازِ خیال ...

کوه شِن

۱۸
مرداد


غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟

فرض کن کوه شِنی طعنه‌ی طوفان خورده...!


| مجتبی سپید |

  • پروازِ خیال ...

تا دوست دارمت

۱۷
مرداد


تا دوست داری ‌ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما

به گونه ی هم می‌چکد زِ مهر

تا هست در زمانه یکی جان دوستدار

کِی مرگ می‌تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟


|‌ سیاوش کسرایی |

  • پروازِ خیال ...

تو را چیدم

۱۶
مرداد


تو را چیدم،

دستهایم بوی زندگى گرفت.


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

گوشه تنهایی

۰۸
مرداد


بی تو هر شب منم و گوشه تنهایی خویش

پای در دامن غم، سَر به گریبان ملال


| هلالى جغتایى |

  • پروازِ خیال ...


در این هستى غم‌انگیز،

وقتى حتى روشن کردن یک چراغ ساده‌ى دوستت دارم،

کام زندگى را تلخ مى کند...

وقتى شنیدن دقیقه‌اى صدای بهشتى‌ات،

زندگى را تا مرزهاى دوزخ مى‌لغزاند...

دیگر نازنین من، چه جاى اندوه؟

چه جاى اگر؟ چه جاى کاش؟

این حرفِ آخر نیست!

به ارتفاعِ ابدیت "دوستت می دارم"

حتى اگر به رسم پرهیزکارى‌هاى صوفیانه

از لذت گفتنش امتناع کنم...!


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


تو چنان به دل نشستی که بُرون نمیتوان کرد

مهِ شب سپید و جانم سیَه و تو ماهِ آنی...!


| امیر شاپوریان |

  • پروازِ خیال ...

عصر یک مرداد

۰۱
مرداد


بیایی آرام توی فکرم

ریز ریز

از توی سرم

بیاورمت پایِ قندانِ

روی میز

پشت به پنجره ی اتاق

بریزیمت توی استکان چایم

مثل دانه های هل 

مثل تکه های دارچین 

مثل لیمو های امانی

که بمانی 

بریزم و سربکشم تمام تو را

که مثل مزه ی خوبِ چایِ عصر یک مرداد

بمانی برای روزهای سرد بهمن ماه...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


قرار بود پرنده به دنیا بیایم،

هنوز آسمان را قدم نزده، آواز نخوانده،

مادرم کوچ کرد و تنهایم گذاشت.

قرار بود درخت به دنیا بیایم،

اما، درختی را می شناختم

که دیوانه شد

از اینکه هر شب در رویایش

جنگل سبزی در آتش می سوخت...!

قرار بود آب شوم،

اما پیش از من رودها به دریا رفتند و باز نگشتند

و من شنیده بودم

رودها فرزندان دریا هستند!

نمی دانم کدام فرشته

اذان را اشتباهی در گوش چپم خواند که انسان شدم!

حالا کارگری هستم

که هر روز با پرنده ها

بیدار می شود

آواز می خواند

و بر آسمان خراش ها 

پرواز را با هواپیماها تمرین می کند!

با این وجود سخت دلتنگم از اینکه

دوستانم ؛

درخت، پرنده، یا آب شده باشند!


| سایبر هاکا |

  • پروازِ خیال ...


عزیزم

از من نپرس 

اجناس کدام مغازه زیباتر بود

من تمام مدت

در شیشه ی ویترین ها

خودمان را تماشا میکردم


| علیرضا قاسمیان خمسه |

  • پروازِ خیال ...


امشب دلم از آمدنت سرشار است

فانوس به دست کوچه‌ی دیدار است

آن‌گونه تو را در انتظارم که اگر

این چشم بخوابد آن یکی بیدار است


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...


آرامبخش ها حافظه ام را پاک کرده اند

اما دلم می گوید

من کسی را

بسیار دوست می داشتم.


| محمد برقعی |

  • پروازِ خیال ...

دختر

۲۳
تیر


لب های سرخ و طرّه ی افشان که جای خود

دنیا غزل نداشت اگر دختری نبود...


| محمدمهدی درویش زاده |

  • پروازِ خیال ...

کو کو...

۲۲
تیر


حالا که رفته ای

پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبرو

هیچ نمی خواهد،

فقط می گوید: 

کو کو...


| محمدرضا عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

کجایی؟!

۲۲
تیر


ما شعله های سرکش اندوه بودیم

آدم به آدم‌ می رسد ما کوه بودیم


گشتم تمام خانه ها را در ندیدم

زندانی از وابستگی بدتر ندیدم


پایان این دیوانگی ها ناگوار است

چیزی که جاماند از تو در من انتظار است


ابریم و غیر از گریه ی پنهان نداریم

حرفی برای هم به جز باران نداریم


رفتی خیابان زیر پای شهر گم شد

تصویر تو در سایه های شهر گم شد


این شهر شیرین های شیرین کار دارد

فرهادهای کوه کن بسیار دارد


اما یکی شیرین شهرآشوب من نیست

این چهره های کاغذی محبوب من نیست


ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟

ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


می خواهم بمیرم!

می خواهم یک میلیارد بار بمیرم

و در جهانی برخیزم

که همسایگان یکدیگر را بشناسند.

و مردم،

همه رنگ ها را دوست بدارند.

می خواهم در جهانی برخیزم

که عشق به قیمت لبخند باشد.

مردان نَمیرند،

زنان نگریند،

و همه ی کودکان، پدران خود را بشناسند.

عدالت باغی باشد،

که مردم در آن سیب های یکسان بخورند

و یکسان بمیرند.

می خواهم یک میلیارد بار بمیرم و در جهانی برخیزم،

که هیچ انسانی، بیش از یک بار نمیرد!


| ژاک پره ور / ترجمه: احمد شاملو |

  • پروازِ خیال ...


عینکت مثل چشم‌هات ابری ست

شیشه‌اش مثل آسمان کِدر است

ساعت هشت شب اگر برسی

یک نفر روی تخت، منتظر است


بغلش می‌کنی و می‌خوابی

با تنی که همیشه تکراری ست

توی حمّام گریه خواهی کرد

زندگی شکلی از خودآزاری ست


وسط آینه نگاهت به

بدنی بی‌قواره می‌افتد

حوله را می‌کشی بر اندامت

نفسش به شماره می‌افتد


لحظه را داد می‌کشد از تو

پوستت در میان خاموشی

می‌روی در اتاق‌خواب خودت

با تنفّر لباس می‌پوشی


می‌روی توی هال و بر یک مبل

می‌نشینی برای ویرانی

بعد فنجان چای با سیگار

مثل هر شب کتاب می‌خوانی


صبح بیدار می‌شوی از خواب

وسط مبل و گیجی خانه

هی صدا می‌زنیش بی‌پاسخ

رفته شاید بدون صبحانه


وسط قرص‌هات می‌گردی

با نگاهی کلافه از سردرد

پشت هم هی شماره می‌گیری

او که ردّ تماس خواهد کرد


گوشی‌ات را به پَرت می‌کوبی

می‌نشینی جلوی تلویزیون

بی‌توجّه به هیچ برنامه

در سرت راه می‌روی به جنون


بعد سیگار می‌کشی با بغض

بعد سیگار می‌کشی با درد

می‌روی توی آشپزخانه

گوشت را تکّه تکّه خواهی کرد


بعد موزیک می‌گذاری تا

وسط رقص و گریه می‌میری

می‌روی پای گوشی تلفن

با خشونت شماره می‌گیری


نه که دلتنگ باشی و عاشق

به سرت می‌زند فقط گاهی!

تو که می‌فهمی و نمی‌فهمی

تو که می‌خواهی و نمی‌خواهی


قرص هی پشتِ قرص می‌بلعی

همه‌چی توی خانه مغشوش است

با تهوّع شماره می‌گیری

ظاهراً دستگاه خاموش است!


تن مهم نیست...واقعاً سخت است

روح آدم پر از نیاز شود!

می‌روی توی آشپزخانه

تا مگر شیر گاز، باز شود


می‌روی روی مبل و می‌خوانی

آخرین صفحه‌ی کتابت را

گاز در متن خانه می‌پیچد

تا بگیرد یواش، خوابت را


نه به سردرد فکر خواهی کرد

نه به تنهاییِ اساطیری

نه به فردی نیاز خواهی داشت

تو همین‌جای شعر می‌میری...


عینکت مثل چشم‌هات ابری ست

در تو آرامش است و لبخند است

ساعت از هشت رد شده دیگر

و مهم نیست ساعتت چند است...


| سید مهدی موسوی |

  • پروازِ خیال ...


مردی لبهای زنی را بوسید،

به قدر یک بوسه

از اندوه جهان کم شد.


| ای لیا |

  • پروازِ خیال ...

شعر

۱۷
تیر


شعر، پیر جوانی‌ام شده است 

گریه‌ی ناگهانی‌ام شده است 

گونه‌ی استخوانی‌ام شده است 

آنکه من عاشق خودش هستم 

عاشق شعرخوانی‌ام شده است!


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...

صدایم کن

۲۱
خرداد


اگر تو نامم را صدا نزنی

صداهایی که می شنوم

چه فرقی خواهند داشت با سکوت؟

اگر تو نامم را صدا نزنی

چه فرقی خواهم داشت

با آن ها که هرگز به دنیا نیامده اند؟

چه فرقی خواهم داشت با دیگران؟

چه فرقی خواهم داشت با خودم؟

صدایم کن

صدایم کن تا بدانم چه کسانی نیستم!


| کیانوش خان محمدی |

  • پروازِ خیال ...

هجر تو

۲۱
خرداد


ای که نزدیکتر از جانی و پنهان زِ نگه

هجر تو خوشترم آید زِ وصال دگران


| اقبال لاهوری |

  • پروازِ خیال ...

جهان محو شد

۱۸
خرداد


مرد گفت: اگر به این گل نگاه کنی؟

زن نگاه کرد، گل آتش گرفت

مرد گفت: اگر به این نسیم گوش کنی؟

زن گوش کرد، نسیم دیوانه شد

مرد گفت: اگر لبخند بزنی،

زن لبخند زد. جهان محو شد...


| عباس نعلبندیان |

  • پروازِ خیال ...


از این تنهایی هزارساله خسته‌‌ام

از این که صدای تو را بشنوم، خیال کنم وهم بوده

این که هرچی بخواهم بخرم می‌گویم حالا نه

صبر می‌کنم وقتی آمدی


از این اجاق خاموش

این قابلمه‌ها، ماهیتابه‌ها

این شراب که هنوز بازش نکرده‌ام

گیلاس‌های خاک گرفته

بشقاب‌های دلمرده

این فیلم که قرار بود با هم ببینیم

متکایی که سرت را می‌گذاشتی

خودم که بهانه‌جو شده

از این انتظار خسته‌ام


همینجا نشسته‌ام بر زمین و فکر می‌کنم

چه خوب که زمین گرد است عشقِ من

می‌روی

آنقدر می‌روی که باز

آنسوی زمین می‌رسی به من...


| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...

احیا

۱۳
خرداد


زیرکانه قانعت کردم که یک قرآن بس است

تا که امشب را در آغوش خودم احیا کنی


| سید ایمان زعفرانچی |

  • پروازِ خیال ...


جایِ تو را زنِ دیگری پر کرده

زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم

گله ای نیست من عادت دارم

تو هم زیاد به دلت بد راه نده

مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت

مثل تو که قبل از او دلبسته در باز کردن من بودی...

حال این شهر زیاد خوب نیست

شهری که هیچ کدام از آدم ها

عشقِ اول هم نیستند...

آن چنانی که تو

آن چنانی که من

آن چنانی که همه ی آدم ها...!


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...