کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب


زندگیه دیگه.

گاهی خسته ت میکنه

خیلی خسته ت میکنه،

اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحات زندگیت.

یه مدت بری سراغ خودت؛

هیچ کاری نکنی، هیچکیو نبینی، 

با هیچکی حرف نزنی، حتی نفسم نکشی.

اما مشکل اینجاست

بعد که برمیگردی

میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده

و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی.

گم میشی ..

و هیچی توو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی.


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

دوست داشتن

۱۲
فروردين


یه زن

نمیتونه دوستت داشته باشه ؛

بعد دوستت نداشته باشه ؛

بعد دوباره دوستت داشته باشه!

یه زن فقط میتونه

دوستت داشته باشه ؛

دوستت داشته باشه ؛

دوستت داشته باشه...

و بعد دیگه هیچوقت دوست نداشته باشه...!


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

مادر عادت داشت...

۱۱
فروردين


 مادر عادت داشت همه ی کارهای روزانه اش را یادداشت کند.

چیزهایی که می خواست بخرد، کارهایی که باید انجام می داد و حتی تلفن هایی که می خواست بزند.

من هم از سر شیطنت، همیشه سعی می کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم.

فقط برای اینکه در تنهایی اش و درست در یک لحظه ی معمولی که انتظارش را ندارد او را بخندانم.

مثلاً اگر در لیست تلفن هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، 

من جلویش می نوشتم ناپلئون. می شد زنگ به دایی جان ناپلئون!

یا در لیست خرید نوشته بود خرید شیر. 

قبل و بعدش یک بچه و آفریقایی اضافه می کردم که بشود خرید بچه شیر آفریقایی .

یا بار دیگر زیر لیست کارهای مهمش نوشته بودم: پیدا کردن یک عروس پولدار برای پسر گلم!

خلاصه  هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می دیدیم می گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ 

امروز حسابی خندیدم. خدا بگم چیکارت نکنه بچه! 

امروز که سرمای شدیدی خورده بودم و سردرد امانم را بریده بود به رسم مادر،

کاغذی روی در یخچال چسبانده بودم که هنگام خرید یادم بماند. 

کنار چیزهای دیگر نوشته بودم مسکن برای سردرد. 

کنارش خط مادر نوشته بود: دردت به جانم!


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...

روزهای نبودنت

۱۰
فروردين


روزهای نبودنت را طوری میگذرانم،

که حتی زمان به عبور خودش شک کند.

مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،

قطاری که ایستاده را میبیند.

تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،

در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.

با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،

گمان کنی من جوان مانده ام.

برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی

و فرو ریختنم تو را بترساند.


| کیانوش خان محمدی |

  • پروازِ خیال ...

شیشه و سنگ

۱۰
فروردين


از حجم فشارهای این دلتنگی 

بیهوده زدم به ریسمانش چنگی 


من شیشه، دلم شیشه، نگاهم شیشه 

او سنگ و دلش سنگ و نگاهش سنگی


| شهاب گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


مادرم همیشه میگفت 

هرگز 

تمام خودت را 

برای هیچ مردی خرج نکن !!

من اما 

خساست مادرم را به ارث نبرده ام 

حیف ...!

شاید حالا 

کمی از خودم 

ته جیب هایم باقی مانده بود 


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

به همین سادگی

۱۰
فروردين


این غروب نیمه تعطیل روزهای عید آدم  را به فکر فرو میبرد..

که اگر حق انتخاب داشت  الان دوست داشت با چه کسی از ته دل بخندد. 

از آن خنده ها که هیچ غباری نتواند تیره اش کند.

اگر امروز میتوانید گوشی رو بردارید و به او زنگ بزنید و بگویید 

دلتان برای یه چایی خوشرنگ و تازه دم -که سر بی غم ترین حرفهای عالم را باز میکند- تنگ شده... 

و اویی هست که بال در می آورد برای نگه داشتن زمان کنار شما.. و میتواند..

شما خوشبختید

به همین سادگی


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

خب آدمی ست دیگر...

۱۰
فروردين


خب آدمی ست دیگر

دلش تنگ می‌شود

حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده

الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟

آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی‌کنی

از همانجا که گم می ‌شوند

تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند

اما این تویی که توی آمدن یکی‌شان گیر می‌کنی و

وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...! 


| مهسا ملک مرزبان |

  • پروازِ خیال ...

بعضی ها...

۰۹
فروردين


بعضی ها هر کجا می روند

باعث خوشحالی می شوند،

و بعضی ها هر زمان که می روند.


| اسکار وایلد |

  • پروازِ خیال ...


خدا وقتی میخواست آدم رو خلق کنه گفت یه عالمه درس باید پس بدی حاضری...؟

آدم که دقیقا نمی دونست چه درسایی، فوری گفت بله حاضرم

ذوق زده دیدن دنیا بود که از هول حلیم افتاد توو دیگ...

حلیم توی دیگ واسه یکی حلیم عشق بود، واسه یکی حلیم پول، واسه یکی حلیم بیماری و... و... و...

حالا سال هاست آب اون دیگ جوشه و آدم قصه ما در حال پخته شدن...

خواستم بگم همه توو اون دیگیم، خیال نکنی تو فقط اون توویی و بقیه بیرون... فقط محتوای دیگ فرق داره، کلیتش همونه...

و کسی که حلیمو هم میزنه آشپزه ماهریه، شک نکن

غذای خام یا سوخته رو دست دنیا نمیذاره...

تو بی شک به این درجه حرارت نیاز داری،

گرچه الان بدجور در حال قل قل زدنی


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


ما آدما دو تا سبد با خودمون داریم.

یکی جلومون آویزونه، یکی رو پشتمون آویزون کردیم.

نکات مثبت و خوبی هامون رو میندازیم تو سبد جلویی، 

عیب هامون رو تو سبد پشتی.

وقتی توی مسیر زندگی داریم راه میریم، 

فقط دوچیز رو میبینیم: 

خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی.


|پائولو کوئیلو |

  • پروازِ خیال ...


نگفتم برات ، یعنی یارو دکتر جدیده گفته نگم . 

اگه میشد برات بگم، تعریف می کردم شبایی که بارون میاد این نبودنت میشه دق، می شینه بیخ گلوی ما.

هی فکری این یارو جدیده حواسش هست بهت؟ بلده با تو راه بره زیر بارون؟ بلده تو رو بخندونه؟

نکنه یه وقت تو رو برنجونه از خودش؟ نکنه بلد نباشه؟ بلده دستاشو بندازه دور کمرت قربون صدقت بره؟ 

گم بشه تو چشات، وقتی می خندی؟ 

بلده . بلد هم نباشه، تو یادش میدی. 

شبایی که بارون میاد ما می شینیم اینجا کنج آسایشگاه، ماییم و این دیوونه قدیمیه که میشناسی و چند تا دیوونه دیگه.

یکیمون آواز میخونه، بقیه یاد خودشون میفتن، یاد دلبر، یاد بیکسی. نوبتی می میرن تا صبح. سخت میگذره شبای بارونی. 

نگفتم اینا رو که دلت بگیره. نگرانتم، نباید باشم، دکتر زیاد بهم میگه، ولی هستم. 

دلت اگه گرفت، موهاتو باز کن، یه جایی که باد خوب بیاد وایسا. 

عطر موهات که برسه به من، می دونی که دیوونم، شهرو به هم می ریزم، خودمو میرسونم بهت. 

همیشه بخند. دیوونه که نمرده، میاد می خندونتت. 

همین.خلاص ......


| حمید سلیمی |

  • پروازِ خیال ...


میروم

بغض خواهی‌ کرد

اشک‌ها خواهی‌ ریخت

غصه‌ها خواهی‌ خورد

نفرینم خواهی‌ کرد

دوست ترم خواهی‌ داشت

یک شب فراموشم میکنی‌

فردایش به یادت خواهم آمد

عاشق تر خواهی‌ شد

امید خواهی‌ داشت

چشم به راه خواهی‌ بود

و یک روز

یک روزِ خیلی‌ بد

رفتنم را  برایِ همیشه

 باور خواهی‌ کرد

ناامید خواهی شد

و من برایت چیزی خواهم شد

مثلِ یک خاطر ه ی دور

تلخ و شیرین ولی‌ دور ... خیلی‌ دور

و من در تمام این مدت

غصه‌ها خواهم خورد

اشک‌ها خواهم ریخت

خودم را نفرین خواهم کرد

تمام لحظه‌ها به یادت خواهم بود

و امید خواهم داشت به  پایداریِ عشق

و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست

 نخواهی فهمید 

درکم نخواهی کرد

 صحبت از عاشق بودن نیست ... صحبت از عاشق ماندن است

گاهی‌ برایِ اثباتِ عشق باید رفت ... خودم از رفته گانم .


| نیکی‌ فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


یه چن وقته که حال من خوب نیست

دلم خیلی تنگه واسه دیدنت

واسه خنده های پر از دلهره‌ت

واسه اخم‌ها و نخندیدنت...


می‌ترسم از آینده‌ی مبهمم

می‌ترسم پر از روزای سخت شی

چقد تلخه وقتی یقین می‌کنم

تو با من نمی‌تونی خوشبخت شی!


خودم گفته بودم بری تا یکی

بیاد حال و روزت رو بهتر کنه

خودم گفته بودم! چرا پس خودم

نمیتونه دوریت‌و باور کنه


من و تو که دیوونه‌ی هم شدیم

یه‌چن‌وقته دنبال هم نیستیم

چقد سخته هرکی رو دیدم بگم

تمومه! نه ما مال هم نیستیم


همین لحظه، هر روز، هر ثانیه

دلم تنگ میشه ولی برنگرد

ببین مصلحت اینه تنها بشیم

همین "مصلحت" ما رو بیچاره کرد!


من امروز دستاتو ول می‌کنم

که فردا کنارم نیفتی زمین

یه وقتایی باید بذاری بری

ببین عشق یعنی دقیقا همین!


| میثم بهاران |

  • پروازِ خیال ...


بچه تر که بودم وقتی مهمان می آمدمانند یک گربه جلویشان قِل میخوردم

و تمام شیرین کارهایی که بلد بودم انجام میدادم تا بیشتر بمانند.

فقط میخواستم بیشتر بمانند.دیرتر بروند.اصلاً نروند.

بعد مامان من را میبرد به گوشه ای و میگفت هیچ وقت اصرار نکن.

هر کسی خودش دوست داشته باشد می مانَد.بیشتر هم می ماند.

مامان هیچ وقت اهل تعارف کردن نبود.اما من باز مهمان بعدی که می آمد می رفتم جلویش قِل میخوردم که بمان.دیرتر برو.

بزرگتر که شدم وقتی جلوی دوستم قِل میخوردم که بماند و آن قدر قِل خوردم و افتادم روی سراشیبی و پرت شدم،

فهمیدم مامان راست میگفت.مهمان و دوست و شوهر و همسر ندارد.

هر کسی بخواهد می ماند.نخواهد میرود.حالا تو هی قِل بخور...هی شیرین کاری کن...


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


چراغ ها را خاموش کردم . 

زنگ زدم و یک راست رفتم سر اصل مطلب و با صدای بلند گفتم دوستت دارم .

بعد قطع کردم و چراغ ها را روشن کردم . 

چای دم کردم و به اینکه در تاریکی چقدر راحت می شود اعتراف کرد ، فکر کردم ...

چراغ ها را خاموش کن و به من زنگ بزن .


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


رنگِ سالِ گذشته را دارد، همه‌ی لحظه‌های امسالم

سیصد و شصت و پنج حسرت را، همچنان می‌کشم به دنبالم


| محمد علی بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

قسم به پیچ و تاب

۰۸
فروردين


قسم به موج،

به پیچ و واپیچ جاده ی چالوس

به سیم تلفن

به مگنت باز یک "کاست"

به جای پاهای مردانِ مست، روی برف

که مستی ...

عین راستی ست.

قسم به پیچ و تاب

به پیچ و تاب

به پیچ و تاب

به موهای فرفری اَت ...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


رابطه هاییم هست که انگار دو نفرتون میترسین تمومش کنین.

یا حتی یه فکری به حالش کنین.

بی هم نمیتونین ادامه بدینا اما با همم که هستین همدیگرو اذیت میکنین.

نمیدونم حکمت اینجور روابط چیه. 

انگار معلقی رو هوا.

مغرور بازی درمیاری بهش پیام نمیدی اما روزی ۵۰۰ بار لست سین و پروفایلشو چک میکنی. 

تازه بعد چند وقتم که حرف میزنین

بازم اون غرور لعنتی مانع میشه 

بگی " من دورِ بودنت بگردم "

یا مثل

" نباشی چقدر زندگی مسخرس " .

عوضش انقدر چرت و پرت تحویل هم میدین

که تهش همون دلتنگیا میشه دعوا ...

کاش یکی میومد 

تکلیف ما رو روشن میکرد لااقل...


| فاطمه خرازی |

  • پروازِ خیال ...

سال که عوض شود...

۰۷
فروردين


سال که عوض شود

باید بگویم پارسال بود که دیدمت

باید بگویم سال پیش بود که باهم بودیم؛ 

انگار نه انگار که فقط چند ماه گذشته است

باید هی رجوع کنم به سال قبل

اینکه تو را در سال قبل جا گذاشته ام

اینکه امسال از تو، از خودم جا مانده ام


سال که عوض شود

در لحظه های دلتنگی

باید مسیری طولانی را برگردم

بیافتم در ازدحام خاطرات سال قبل

و در پیچ نبودنت گم شوم


سال که عوض شود

در یک آن

به اندازه یک سال دورتر شده ای

به اندازه یکسال پیرتر شده ام


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


هرﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺍﺷﺖ. 

ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﺍﻕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.

ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻭ ﮔﺬﺭﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺷﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﻳﺎﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﺭﻧﺠﻬﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺶ ﻓﺮﻕ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ

ﺗﺎ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﺩﻡ ﺭﺧﻨﻪ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ .. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ!


| اوریانا فالاچی |

  • پروازِ خیال ...


الان فقط نیاز دارم بغلم کنی

حرکتی به قدمت خود بشریت

که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است.

در آغوش گرفتن یعنی از حضور تو احساس تهدید نمی کنم، 

نمی ترسم این قدر نزدیک باشم، 

می توانم آرام بگیرم، در خانه ی خودمم، 

احساس امنیت می کنم و کنار کسی هستم که درکم می کند. 

می گویند هر بار کسی را گرم در آغوش می گیریم، یک روز به عمرمان اضافه می شود. 

پس لطفا مرا بغل کن .


| پائولو کوئلیو |

  • پروازِ خیال ...


دختران شهر 

به روستا فکر می کنند

دختران روستا در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد!


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


خواهرم دوست دارد برود خارج. 

دوست دارد برود لندن. 

دوست دارد توی فنجان های انگلیسی چای بخورد.

 دوست دارد حجاب نداشته باشد.

 دوست دارد موهایش را رنگ کند.

دوست دارد رژ بزند و برود توی خیابان.

دوست دارد کفش پاشنه بلند بپوشد.

 دوست دارد هیچکس به او نگوید سرم درد می کند.

هیچکس به او نگوید ناهار چی داریم؟

خواهرم دوست دارد برگردد عقب.

دوست دارد خیلی کارها را انجام بدهد.

دلش می خواهد خیلی کارها را انجام ندهد!

و بارها می پرسد چرا من نمی توانم بروم انگلستان؟

گاهی دلش می خواهد تنها باشد،خانه ی مجردی داشته باشد،دلش می خواهد برود توی خیابان ها و تا دیر وقت برنگردد.

دلش می خواهد برای پوشیدن چیزی از کسی اجازه نگیرد.

دلش می خواهد بلد باشد برقصد.

دلش می خواهد بلند بلند بخندد.

حتی دلش می خواهد عاشق شود.

گاهی بینهایت دلش می خواهد عاشق شود .

دلش می خواهد عاشق شود.

خواهرم دلش می خواهد عاشق شود.

اما هیچ کدام از این کارها را نمی کند.

او صبح به صبح برای دخترهایشان صبحانه آماده می کند.

بعد به فکر ناهار است و بعد مراقب است،

مراقب دختر 18 ساله اش است تا خوب کنکور بدهد.

و به این فکر می کند که اگر دخترش روزی عاشق شد باید با او چه رفتاری داشته باشد.


| آلما توکل |

  • پروازِ خیال ...


"عجیب دوستش داشتم"

این جمله را برای هر چند نفر که خواستی بفرست...

خواهی دید که "تنهایی"

به شکلی که فکرش را نمی کُنی

برای چند لحظه ...

همه را به جایی دور دست،

خیره می کند


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دوش

۰۶
فروردين


دوش

اختراع غمگین‌ترین انسان خوشبخت جهان بود

وقتی بازوانی نداشت برای در آغوش گرفتن

و زانویی برای زیر سر گذاشتن

و شانه‌ای برای اشک ریختن

وقتی همه فکر می‌کردند او خوشبخت‌ترین انسان روی زمین است

به دوش پناه برد

و ساعت‌ها بدون اینکه کسی بفهمد زیر سایه‌اش بارید

حالا

ما از نسل همان انسان خوشبخت جهانیم

و مدت زیادی ست

که هر شب دوش می‌گیریم...


| مژده مقیسه |

  • پروازِ خیال ...


نمی خواهم خاطره ای دور باشم در ذهنت

که هر سال

وقت فوت کردن شمع های روی کیک !

زنده می شود ...

نمی خواهم زنی باشم

که لبهایش از فرط نبوسیدن ترک برداشته

و برای غربت کاکتوسهای پشت پنجره !

گریه میکند ...

دامنم را پر می کنم از بهار

و شیراز ، شیراز برایت نارنج می بارم

و با عطر وحشی ام

دیوانگی ات را از قفس آزاد می کنم !

 و می چرخانم در شهر ،

برایم سعدی بخوان

وعشق را در تنم رهاکن

شبیه باد که روسری ام را با خود برد ....


| الینا نریمان |

  • پروازِ خیال ...

من آرامم و دلتنگ

۰۶
فروردين


من آرامم و دلتنگ...

میدانی آدم، دلتنگ باشد و آرام یعنی چه؟

یعنی رفتنت را باور کرده...

یعنی آدم شده... منطق قاطی جنونش شده...

میدانی آدمِ مجنونِ منطقی کیست؟

کسی که خاطره ها را ته یک کمد قایم کرده...

میدانی یک کمد پر از خاطره های تلخ شده،

یک آدمِ آرامِ منطقیِ مجنونِ دلتنگ یعنی چه...؟

یعنی کسی که یک بمب ساعتی بسته به خودش،

تمام روزهای نبودنت را انتحاری سر کرده


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

روز تولد

۰۵
فروردين


در زندگی روزهایی هست که آدمی شاید بعدها تجربه شان کند ،

از آن تجربه هایی که همان یک بارش تا آخر عمر به یادت خواهد ماند ،

از آن تجربه هایی که هر موقع به یادشان بیوفتی کف دستت را روی زانویت میسابانی 

و لب هایت را به نامنظم ترین حالت ممکن در دنیا روی هم فشار میدهی ،

از آن تجربه هایی که کم حرف ت نمیکند ، لال ات میکند ، لال ..

روزهایی که وقتی ساعت به سه چهار بعدازظهر اش میرسد دنیا برایت مثل بن بستی میشود 

که داری سوار بر دوچرخه ای که فقط ترمز جلو دارد میروی به سمتش ،

آنجایی که بین انتخاب ترمز گرفتن یا نگرفتن هاج و واج میمانی ، آنجایی که نمیدانی ترمز گرفتن بهتر است یا نگرفتن ...

از آن روزهایی که آنقدر کلافه ای تا شوفاژ اتاق ات را هر هشت دقیقه بکبار باز کنی و ببندی ،

لحظه ای گرمی و لحظه ای سرد ، 

از آن روزهایی که هر بیست دقیقه یکبار پرده ی اتاق ات را میزنی کنار و آنطرف پنجره دنبال چیزی میگردی که مطمئنی آنجا نیست

روزهایی که ساعت و عقربه هایش جلو برو نیستند که نیستند ، 

من این را به چشم دیده ام که عقربه های ساعت از حرکت می ایستند ، 

می ایستند و زل میزنند در چشمانت

روزهایی که منتظر اس ام اسی هستی که میدانی رسیدنش محال ممکن است ، 

اما میدانی آدمی همین است دیگر ، منتظر بودن را ترجیح میدهد به نا امیدی .. 

روزهایی که حاضری برای دعوت شدن به یک شام دونفره ی شبانه همه ی داروندار ات را بدهی به دست باد لامروت..

ازآن روزهایی که خودت هم خسته میشوی از دست خودت بس که گوشی لعنتی را بی دلیلانه آنلاک و لاک میکنی 

و بی فایده ترین نگاه دنیا را به ساعت اش می اندازی ...

میدانی بعضی از روزها مثل مردن دوباره است ، آدمی به تنهایی نمیتواند از پس این روزها بربیاید ،

این روزها را تکنفره تمام کردن چیزی است شبیه روزی که تو تاریخ را آماده کرده باشی 

اما سر جلسه ی امتحان بفهمی که امتحان آن روز ریاضی است ، ریاضی ...

تقویمم را نگاه میکنم ، امروز همان روزی است که یک سال صبر کرده تا دوباره به من برسد 

و تلافی همه ی نداشته ها و داشته های از دست رفته ام را بر سرم آوار کند ..

میدانی رفیق بعضی از روزها را تنهایی تمام کردن مصداق بارز خودکشی است

مخصوصا که آن روز ، روز تولدت  باشد .. 

روز تولد ..

همین.

 

| پویان اوحدی |

  • پروازِ خیال ...

من دلم غنج می رود

۰۵
فروردين


من دلم غنج میرود برای نگاهتان

که زل زده اید به لبهایم و قصد برداشتنش را ندارید...

من جان میدهم برای وقتی که تعجب میکنید و دو ابرویتان میچسبد به بالای پیشانی تان...

اصلا‌ خودتان را دیده اید وقتی دارید با شعر تازه تان وَر میروید ...؟!هِی کلنجار با وزن و قافیه...

نگویم که دلم حتی به وزن و قافیه هاتان هم حسادت میکند ...

ادم دلش میخواهد هی بمیرد برایتان

وقتی بخاطر خنده هایم ذوق میکنید و

تهِ صدایتان میلرزد...

صدایتان ...؟!

نگویم دیگر... آرام جانم است

وقتی میشنومش تمام غمها میریزند از قلبم پایین

میروند و گورشان را گم میکنند...

شما خودتان را وقتی کت و شلوار میپوشید دیده اید؟!

جلو آینه که می ایستید و یقه ی پیرهن مشکی دیپلماتتان را مرتب میکنید...

بزور جلوی پاهایم را میگیرم ندوند سمتتان و

از شدت علاقه لهِتان نکنم...

لحظه ای که آرام خوابیده اید

پلک هم نمیزنم...که‌ خدای نکرده،این منبع آرامشم قطع نشود!

که این نفس های آرامتان اشوب نشوند...

وقتی خواب هستید آدم دلش میخواهد

هی نگاهتان کند و قربان صدقه ی استراحتتان برود!!!

روزی که چمدان را برداشتید

میخواستم بگویم

چقدر این ژست رفتن می آید بهتان...

این چمدان لعنتی چقدر تیپ مردانه تان را

ترسناک کرده...

به دستگیره ی چمدان حسودیم شد که انقدر محکم گرفتینش

میخواستم بگویم باور کنید منم در چمدانتان جا میشوم...

حالا دیگر دلم برای که ضعف برود وقتی جلوی آینه می ایستد و ادکلن تلخ مردانه را خالی میکند روی لباس های دوست داشتنی اش...

خواستم خیلی حرف ها بزنم که

قدم های محکمتان باز مرا میخکوب کرد...

میگویم...

یک روزی بالاخره برمیگردید

و باز من قربان صدقتان میروم

مگر نه؟!


| مائده جاویدمهر |

  • پروازِ خیال ...

آبی آسمان

۰۵
فروردين


دلم هوایت را کرد 

به آبیِ آسمان زنگ زدم.

خط روی خط بود 

ابری به اشتباه  

گوشی را برداشت 

و هر دو

زار زار

گریه کردیم...!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


بیا با هم کمی عشق بازی کنیم گل مهربانم

تعارفات خوشگل کنیم

بیا با دلهای هم بازی کنیم

مثلا من بگویم...

پیدا کردنت سخت بود

به سختیه یافتن توت فرنگی  بود در قطب شمال !

و تو ذوق کنی

گونه هایت چرا سرخ شد عزیزکم؟


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...

احمق

۰۵
فروردين


مامان می گه آدما رو دلخواهِ خودت نکن،

اگر هم کردی دلخواهشون شو؛ تنهاشون نذار

مامان می گه تو دست روی هرکسی بذاری دلخواهت می شه، چون داخِلت زشت نیست.

مامان می گه چشمات رو باز کن که یکبار دلخواهت رو انتخاب کنی

می گه پای انتخابت وایستا؛ می گه اگر واینستی قبول کردی که احمقی

مامان می گه بیشترِ احمقا هیچ وقت انتخاب نمی کنن

انتخاب می شن...

مامان از احمقا خوشش نمیاد؛ می گه همون بهتر که انتخاب بشن

مامان می گه تو احمقی؟

می گه اگه ندونی احمقی پس خیلی احمقی.


| مهدی افروغ |

  • پروازِ خیال ...

زن ها

۰۵
فروردين


زن ها لای پیچِ موهایشان کمی دلشوره دارند
سوار بلندی پاشنه هایشان کمی خیال پردازی
روی تَرَکِ لب هایشان ترس و تردید
در جیرینگ جیرینگِ النگوهایشان شیطنت های زنانه
لا به لای چینِ پیراهنشان سبد سبد مهربانی
در اخمِ پیشانیشان وفاداری
و در دو دویِ مردمکِ چشم هایشان حرف دل...
می دانی عشق کجای این داستان جا دارد؟
در بوسه هایشان

| پریسا زابلی پور |
  • پروازِ خیال ...

سال نو مبارک!

۲۹
اسفند


همین صدا

همین ترانه

همین بوی عید فرهاد

همین هوا


همین ضربان تند ثانیه ها

همین پامچال

همین دو ماهی قرمز

همین سیب به جا مانده از وسوسه ی حوا


همین حال

همین هوای تازه

همین آب و آیینه

همین شمع و شمعدانی


همین قرآن

همین پیراهن تازه

همین قاب عکس قدیمی

همین سفره ی هفت سین


همین بهانه های رنگارنگ

بهانه ی خوبی ست

تو از یادم نمی روی...


| محمدرضا عبدالملکیان |


**سال نو، فکر نو، دل نو، تجربه های نو پیشاپیش مبارک :))

  • پروازِ خیال ...


سلام علاقه‌ی ِ خوبم

علاقه‌جان من

خوبی؟

می‌گویم،

به حرمتِ آن‌چه که از ما رفته و عمرش می‌نامیم،

بیا سالِ تازه را جوری دیگر شروع کنیم

هرروز را روزِ آخر وُ

هر هفته را هفته‌یِ آخر وُ

هرماه را

آخرین ماه،

برایِ دوباره شروع شدن بدانیم!

هی هرروز را به هم تبریک بگوییم وُ

هی هرماه را

به هم سلام

وَ هرسال بیشتر عاشق هم باشیم وهم‌دیگر را

بیشتر دوست داشته باشیم

وَ هی به هم بگوییم:

سلام.

حالِ تازه مبارک

سالِ تازه قشنگ باشه!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


حالا لابد چند دقیقه مانده به سال تحویل میخواهی بنشینی کنار سفره هفت سین و خاطراتت را مرور کنی

لابد آن وسط مسطها میان ازدحام آدمها میخواهی یاد من هم بیافتی

اخم هایت در هم برود

با خودت بگویی عجب دیوااانه ای بود

و با گفتن این جمله لبخندی محو بنشیند کنار گوشه های لبت 

نگاهت عمیق تر شود

سرت را تکیه بدهی به پشتی مبل راحتی

و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه برسی که همه این دیوانگی هایم از دوست داشتن زیاد بود

بعد گوشه دلت برایم تنگ شود

بعد به این نتیجه برسی که کمی در حقم بیش از آنچه باید بی انصافی کردی

بعد یک آن دلت بخواهد مرا از هر جا که میشود پیدا کنی و بخواهی که حلالت کنم

بعد پشیمان شوی

دوباره اخم کنی

سیگاری آتش بزنی

و به این نتیجه برسی که گذشته ها گذشته

از صدای تلوزیون که خبر میدهد تا لحظاتی دیگر سال تحویل میشود به خودت بیایی

چشم هایت را ببندی و آرزو کنی که سال نو را جور دیگری آغاز کنی...

لابد درستش همین است

همین که دوست داشتنِ کهنه مرا

با یک منطقِ بی رحمِ

به پای سالی لباسِ نو پوشیده

قربانی کنی 


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


_گفتم : آخه اون هیچ تلاشی نکرد جلومو بگیره که نرم!

حتی یه بارم نگفت نرو.

خونوادمو توو خرمشهر به امون خدا ول کردم و باهاش رفتم سبزوار.

چقد واسه خاطرش غریبی کشیدم توو اون شهر.

آخه همیشه بهم میگفت اگه تو باهام باشی تا ته دنیا میرم.

دردم اینه که بعدِ اون همه سال

بعدِ او همه حرف

چقد به سادگی ازم گذشت.

_گفت : تعجب نداره که!

_گفتم : چطور مگه؟!

_گفت : اگه کسی به سادگی ازت گذشت

بدون که قبلا از یکی به سختی گذشته


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


لب های هر دو مان شبیه به ماهی ست

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند

دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد

و نمی فهمند

آدم ها برای چه دلتنگی آن ها را جشن

می گیرند

من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی

چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان 

می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...

ماهی قرمز

۲۸
اسفند


ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯽﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡ...

ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺍﻣﻨﻪﯼ ﺣﺎﻓﻈﻪﺷﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﭼﻨﺪ ﺛﺎنیه ﺍﺳﺖ

ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﻠﺴﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺭﺍ

ﭘﯽﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﻨﺪ!!!

ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،

ﻫﺮ ﺑﺎﺭ...

ﻭ ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻘﺺ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻟﯿﺘﺸﺎﻥ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺣﺘﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺧﻮﺷﯽﺍﺳﺖ،

ﯾﮏ ﺟﺸﻦ،

ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺤﺮ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ!


| ﺍﺭﻟﻨﺪ ﻟﻮ |

  • پروازِ خیال ...


بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!

کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای

کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند

و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.

یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند. 

عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .

آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.

و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.


| عطر چشمان او / روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...


همیشه کسی هست که بیاد و بره، تا  زندگیت رو به بعد و قبل از خودش تقسیم کنه!

مگه انقلاب به چی می گن؟ اینکه روزی صدبار خودت رو بکشی و زنده شی...

اینکه هزار بار بشینی فک کنی، کو؟ کجاس؟ چه می کنه؟ 

هی گوشی لعنتی رو باز و بسته می کنی و عین هربار مطمئن بشی که ازش فقط یک اسم مونده....

فقط یک اسم...!

بعضیا، یه جوری میرن... که از هیچ راهی بهشون نمی رسی...


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


آدم‌های دنیای هر کس دو دسته هستند. آدم‌های داشته و نداشته...

آدم‌های داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا می‌خوری، راه می‌روی و حتی می‌خندی...

آدم‌های داشته یعنی همان آدم‌های روزمره! 

هر روز میبینی‌شان... چشم توی چشم می‌شوید... اما....

دسته دوم آدم‌های نداشته هستند...

همان‌ها که حسرت داشتن‌شان توی دلت مدام بالا و پایین می شود اما نباید که داشته باشی‌شان!

چون اگر به تو تعلق داشته باشند، می‌شوند آدم روزمره!

اصلا قشنگی این آدم‌ها به نداشتن‌شان است.

باید از دور نگاه‌شان کنی...

بعد بودن‌شان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!

واقعیت این است که ما بیشتر از آدم‌های داشته، با آدم‌های نداشته‌مان زندگی می‌کنیم.

همین‌ها هستند که به زندگی‌مان عمق می‌بخشند.

همین‌ها هستند که امید را در دل‌مان زنده می‌کنند.

گریه و خنده‌مان را میفهمند و سکوت‌مان را ترجمه می‌کنند.

نداشتن این آدم‌ها درد دارد اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آدم‌هاست...

به این است که از دور نگاه‌شان کنی و لبخند بزنی و بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


هر صبح که بیدار میشوم 

با چند زن ملاقات میکنم !!


-زنی که با بی میلی 

ازتخت بیرون می آید و

پسرک زیبایش رادرخواب میبوسد و 

حاضر میشود که برود تا عصر دنبال نان !


-زنی که ظرف میشورد 

و هی گرد میگیرد و 

همیشه فکر میکند 

چقدر همه جا خاک نشسته !


-زنی که لیست مینویسد و

زنبیل برمیدارد و میرودخرید 


-زنی که از کله ی سحر تا انتهای شب 

در سرش شعر میبافد و

مینویسد و مینویسد و باز خط میزند !


زنی که میخندد،

زنی که میگرید،

زنی که میجنگد،

زنی که میشکند،

زنی که میزاید، 

زنی که میمیرد ...

و زنی که عاشق توست 

هاااااای زنی که عاشق توست ...

بین خودمان باشد 

من او را از همه بیشتر دوست دارم !!

ازهمه زیباتر است 

وقتی با فکر تو لبخند میزند 


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

تو قشنگی

۲۸
اسفند


تو ظریفی

مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق

که دل‌انگیزترین گل‌ها را

روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد .

با تو بودن خوب‌ست

تو چراغی، من شب

که به نور تو کتاب دل تو

و کتاب دل خود را که خطوط تن تست

خوش خوشک می‌خوانم

تو درختی، من آب

من کنار تو آواز بهاران را، می‌خندم و می‌خوانم

می‌گریم و می‌خوانم .

با تو بودن خوبست

تو قشنگی

مثل تو، مثل خودت

مثل وقتی که سخن می‌گویی

مثل هروقت که برمی‌گردی از کوچه به خانه

مثل تصویر درختی در آب

روی کاشانه، در چشمان منتظرم می‌رویی .


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...


آمدم بنویسم امسال که دارد نو میشود تو نیستی؛

بعد دیدم خب پارسال هم نبودی... مگر بودی؟

این که آدم باشد و نصف نیمه باشد عین نبودن است

اصلا این که یکی کلا نباشد آنقدر حال آدم را بد نمی کند که اینجور بودن های ولرم...

خب امسال که کلا نیستی من نسبتا حالم بهتر است

سال که نو شود از تو چیزی جز یک مشت خاطره پلاسیده نمی ماند

آنها هم آنقدری قدرت ندارند که باز مرا وادار به جنون کنند...

می ماند یک سری زخم که مرهم آن ها را هم یافته ام ...

همین زمانی که در گذر است هم زخم ها را التیام میبخشد هم یادها را کم رنگ و کمرنگ تر می کند...

می دانی زمان دست تمام کولی بازی های بشر را رو می کند...

یک روز به خودت می آیی و میبینی همین تویی که میگفتی نباشد می میرم حالت خوب است و زیر پوستت نبض زندگی میزند...

فقط یک چیز می ماند: جای زخم ها...

این لازم است... بشر در اوج نقره داغ شدن فراموشکار هم میشود...

در لحظه های دلتنگی، یا زمان هایی که درجه حماقت  آدم میزد بالا، یا وقتی که میخواهی دوباره قدم در رابطه ای نو بگذاری

جای این زخم ها یادت می اندازد روزگاری چه بیرحمانه با خودت تا کردی... و اجازه داده ای چه بی رحمانه با تو تا کنند...

خب سال دارد تمام میشود...

به خودم تبریک میگویم که با اینکه هنوز دوستت دارم اما رفتنت را پذیرفته ام...

این منطقی ترین حرف های آخر سالم بود برای بی منطق ترین حسی که به عمرم داشته ام.


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


دختری که موهایش را کوتاه کرده، ترسناک است

دختری که می داند دیگر موهایش روی شانه هایش نمی افتد

که می داند وقتی باد بیاید نمی شود موهایش را با دست از روی صورتش جمع کند

که می داند دیگر نمی تواند جلوی آینه بایستد و سرش را با شدت خم کند تا موهایش همه به سمت پایین بیایند

دختری که با این همه دانسته رو به روی آینه می ایستد و موهایش را جمع می کند تا ببیند اگر کوتاهشان کند چه شکلی می شود

دست هایش را لای موها می برد و تصور میکند که آنقدر کوتاه شوند که دفعه ی بعدی موها از لای انگشت هایش بیرون نیایند

ترسناک است.

اولین صدای قیچی مصادف است با ریختن قسمتی از موهای بلندش روی زمین

دارد توی آینه خودش را نگاه می کند و به جای جیغ زدن خیره می شود توی چشم های خودش 

نگاهش به دنبال موهاییست که آرام آرام حرکت می کنند و به زمین می رسند

دختری که دلش نمی لرزد و فقط به همین شکل ادامه می دهد

ممکن است پای هرکسی را نیز از زندگیش کوتاه کند

دختری که موهایش را کوتاه کرده، ترسناک است.

ممکن است روزی عشقت را از دلش ریشه کن کند

ممکن است روزی به سفری برود و هرگز بازنگردد

دختری که موهایش را کوتاه کرده است، می تواند از هرچیزی دل بکند...


| بهنام شوشتری |

  • پروازِ خیال ...


گاهی که نه 

همیشه 

به چیزی بیشتر از شنیدن 

دوستت دارم محتاجم !

به چیزی شبیه ؛

آسوده چشم باز کن 

هنوز هستم ...


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

بازگشت

۲۶
اسفند



عادتمان شده

بازماندهٔ یک رفتنِ غیر قابل باور را

به آمدنِ یکی بهترش دعوت کنیم

اما او آمدن نمیخواهد

بازگشت میخواهد

می فهمی...؟ بازگشت


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم


ای

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم


آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس داد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها

محتاجم


من هم آوازم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته ی چند

چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...


چقدر به چشم من آشنایید !!!

من شما را جایی ندیده ام؟

قبلا

بعدا؟

صف نان؟

اتوبوس؟

شاید هم الست

وقتی خدا از ما 

سوگند می گرفت

که فراموشش نکنیم.

_از خدا پنهان نیست

از شما چه پنهان_

من گاهی فراموشش کرده ام

مثلا همین حالا 

که دارم فکر می کنم

این چشمهای خیس را

کجا دیده ام قبلا

صف نان؟! یا 

یا در صورت خداوند؟!


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

تو بیایی

۲۶
اسفند


بی تو، 

اینجا همه در حبس ابد 

تبعیدند!

سال ها

هجری و شمسی

همه بی خورشیدند!

سیر تقویم جلالی، 

به جمال تو خوش است

فصل ها را

همه با فاصله ات سنجیدند...

تو بیایی همه ی ساعت ها ثانیه ها

از همین روز، 

همین لحظه، همین دم، عیدند...


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...


بلاتکلیف تر از اسفند دیده ای؟

معشوقه ی زمستانست

اما عطر بهار را به پیراهنش می زند

بلاتکلیف تر از من دیده ای؟

دلتنگی ات که به جانم می افتد

دستم به سمت تلفن می دود

اما به شخصی دیگر زنگ می زنم


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...


از هَمان لَحظه که چِشمَم به تـــو اُفتاده دِلَم 

مِثلِ بازارِ شبِ  عیـــد، پـــُر از تابُ و تَب است  


 | میرفواد میرشاه |

  • پروازِ خیال ...


بوی لباس های تو این روزهای سال

عطر شکوفه های انار است و پرتقال


این جا نشسته ام لب ایوان و خسته ام

در من فشرده ی همه ی ابرهای سال


تنگ بلور آب و دوتا ماهی سیاه

مانند چشم‌های زلال تو بی‌خیال


قند و سکوت در دهنت آب می شود

فنجان تو پر است از این واژه های لال


مثل همیشه می رسد این روزها فقط

از تو به من ملامت و از من به تو ملال


بوی شکوفه ها همه جا را گرفته است

با خاطرات تو همه ی روز و ماه و سال


آه ای بهار ! پنجره ی خانه را ببند

بگذار تا نفس بکشم در زمان حال


| شیرین خسروی |

  • پروازِ خیال ...


عده ای میگویند دروغ عامل بسیاری از جدایی هاست!

اما نه! ، 

این حقایق هستند که انسان ها را از هم دور میکنند!

وگرنه ما دروغ می گوییم که نزدیک باقی بمانیم!

شاید دردناک باشد!

اما ما به نوعی محکوم به دروغ گفتن هستیم! درست به همان اندازه که محکوم به زندگی کردن!


| چارلز بوکفسکی |

  • پروازِ خیال ...

توانستم؟

۲۴
اسفند


خواستن همیشه توانستن نیست

من تو را می خواستم

توانستم؟

لب داشتم بوسه خواستم

توانستم؟

دست داشتم 

آغوش

توانستم؟

گاهی خواستن توان ندارد

زورش به رفتن

نبودن

نیست شدن

نمی رسد که نمی رسد

او هم که گفته کوه را به دوش می کشد

اگری داشت محال

پاسخی که هرگز نشنیده بود

او به نه باخته بود،

که چنین به ادعا حرف می زد

من ساده می گویم

اگر چشم هایت مرا می پسندید

کارهای عجیب نمی کردم

خیلی معمولی فکر نان و خانه می افتادم

روزها زودتر بلند می شدم

و آنقدر دوستت می داشتم

که نفهمیم 

چگونه پای هم پیر شدیم 

من تو را برای پایان خستگی هایم 

نمی خواستم

فقط می خواستم

جای آه

دهانم گرم اسمت باشد

عزیزم هایی که قبض برق خانه را

پرداخت نمی کنند اما

کاری با چشم های تو می کنند

که اتاق شب هم نور داشته باشد

من خواستم دوستم داشته باشی

باشی

همین

من همین کار ساده را از تو 

خواستم

توانستی؟

توانستم؟


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


می‌ گفت آدم‌ها گنجشک‌های حیاط پشتی‌ خانه تان نیستند که برایشان دانه بپاشی،

به هر روز آمدنت  عادتشان بدهی‌.

گاه و بیگاه روی پله‌ها بنشینی برایشان درد دل کنی‌ 

یا چشم‌هایت را ببندی و در خلسه ی مالیخولیایی خودت به جیک جیکشان گوش کنی‌.

بعد یکروز حوصله‌ ‌ات سر برود. 

خسته از شلوغی، خسته از بودنشان ، راحت را بکشی بروی.

آدم‌ها حتی مثل گنجشک‌ها نیاز به کیش کیش ندارند. می‌‌روند اما با دلی‌ شکسته...


| نیکی‌ فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند.

شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده‌ی طوبی خانم است: دراز، لاغر، با چشم‌های ریز بدجنس.

یک‌شنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می‌چرخد.

دوشنبه شکل آقای حشمت الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا.

سه‌شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است.

چهارشنبه خل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه‌ی حسن آقا را می‌دهد.

پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است.

مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر می‌شود،

پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر.


| گلی ترقی |

  • پروازِ خیال ...


هیچ وقت اسفند را دوست نداشتم

نه حال و هوای خرید کردنش را دوست داشتم نه این هول و ولا و تکاپویی که به جان آدم می اندازد!

ما آدمها توی اسفند بیشتراز هر وقت دیگری خسته ایم اما نمی دانم به جای اینکه نفسی تازه کنیم،

سرعت مان را بیشتر وبیشتر می کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم !

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چایی نوشید...

یازده ماه ، تمام دردها رنج ها و حتی خوشی ها را به جان خریدن که الکی نیست ،هست؟

چطور می شود با حجم این خاطرات و دلتنگی هایی که روی دلم آدم سنگینی می کنند ،

مغازه های هفت تیر را گشت یا قیمت فلان مانتو را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟

اصلا مگر می شود انقدر ساده حجم این بغض را که تمام این ماه های سال گوشه ی دلت نشسته است.نادیده گرفت؟؟

بغضی که هرآن منتظر است تا از یک جای خودش را پرت کند بیرون....

اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش های کتانی،قدم زد


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


زندگى مجموعه اى از اشک و لبخند است

خنده ى شیرین فروردین 

بازتاب گریه پربار اسفند است.

اى زمستان! اى بهار

بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:

گریه امروز ما هم، ارغوان خنده مى آرد به بار!


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

دستم را بگیر!

۲۱
اسفند


دستم را بگیر!

همین دست برایت ترانه‌های عاشقانه نوشته،

همین دست 

سوخته در حسرتِ لمس دست‌های تو،

همین دست پاک کرده اشک‌هایی را

که در نبودت به گونه دویدند.

این دست 

بوی ترکه‌های کلاس سوم را می‌دهد هنوز،

این دست کابل خورده 

تا یاد بگیرد بنویسد:

آزادی

این دست پینه‌بسته 

از نوشتن مداومِ نامت.

دستم را بگیر

و از خیابانِ زندگی 

بگذران مرا. 


| یغما گلرویی |

  • پروازِ خیال ...


بی یار بودن بد است یعنی لوس است اما یکجورهایی بعد یک یا چند رابطه ناجور به این نتیجه میرسی که تنها ماندن یک درد است، با یک زبان نفهم سر و کله عشق و عاشقی زدن هزار درد...

چشمت میترسد بدجور...

اول های تنها ماندن سخت تر است... شب ها حالت یک جوری میشود که نمیفهمی خودت را...

انگار دوروبرت فضای خالیست... نه خوابت میبرد نه ذوق و شوق کاری داری...

دراز میکشی روی تخت می افتی به جان گوشی لامصبت... میگردی ببینی یکی را پیدا می کنی دو کلمه که نه خروار خروار گله و ناله و غم بریزی روی سرش...

پیدا می کنی... همیشه لابه لای شماره های گوشی یکی هست که فردا صبح برای پیغام های دیشبت به او پشیمان باشی

روزها را با قرارهای بی ربط و خرید های بی لزوم پر می کنی... و هی با خودت می گویی این کار را بکنم چه فایده؟ برای کی؟ برای چی؟

زمان میبرد به حالی برسی که از تنهایی لذت ببری

منظورم از لذت این است که آخر هفته ها وقتی با دوست همجنست بروی بیرون دیگر مدام با خودت نگویی الان چرا کنارم کسی که باید باشد نیست؟

منظورم این است که دیگر یادت نیافتد تنهایی

یعنی دیگر خودت را تنها ندانی

رسیدی به این نقطه خوب است، جایگاه مطمئنی ست

چون دیگر از درد تنهایی خودت را وارد هر رابطه ای نمی کنی

انتخاب نمیشوی، انتخاب می کنی...سر فرصت و با دقت!


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

پنج شنبه

۲۰
اسفند


و ما همین یک پنجشنبه را داریم که بیاییم و بگوییم برای باور آنکه دیگر نیستید تمام سال را جنگیده ایم

حالا خسته ایم

و حجم نبودنتان دست های خالیمان را گرفته است

آمده ایم بگوییم سال و ماه و روز بهانه است

ما از ابتدای نبودنتان دلتنگ بوده ایم

عکس هایتان را بوسیده ایم

قاب عکس هایتان را نو کرده ایم

و همچنان دلتنگ مانده ایم،

ما همچنان زندگی را ادامه میدهیم

با یادتان که در قلبمان خالکوبی کرده ایم


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


این که هر وقت ماهی را از آب بگیریم تازه است درست، اما همیشه هم به کار نمی آید.

بعضی چیزها، بعضی کارها، بعضی حرف ها هستند که اگر وقت مناسب نداشته باشیمشان و انجام ندهیم و نگوییمشان، بی فایده می شوند.

بیات می شوند. از دهن می افتند. درست مثل یک لیوان چایی مانده و سرد و تلخ و بی رمق.

مثل گیاهی که فقط یک بار در عمرش گل بدهد و اگر آن یک بار بگذرد جز برگ های پژمرده چیزی نصیبش نمی شود.

مثل این همه حرف نگفته که هر شب در سرم تکرار می شود. تکراری بی فایده و بی ثمر.

انگار بخواهم مدام آب تازه به تنگ یک ماهی مرده بریزم و در خیالم به این امید باشم که ببینم زنده می شود و دم می جنباند.

یا هی خاک گلدان شکسته ای را عوض کنم به هوای ریشه دادن یک شاخه ی خشکیده. خودم خوب می دانم از این کوچه ی بن بست به جایی نمی رسم.

جز حاشیه ی همین حرف های نگفته که باز هی تکرارشان می کنم و زنده شان می کنم و شاخ و برگشان می دهم اما فقط در خیال.

باید دنبال راه چاره ای باشم. باید یک روز تمام عزم ِ خود را جزم کنم و زل بزنم در چشمانت و بگویم : نرو !

بعد جرات‌اش را داشته باشم و پشت‌بندش توضیح دهم که نرفتن‌ات را نه برای خودم ‌، بلکه برای دیگران می‌خواهم.

باید یک‌روز پشت کنم به تمام آدم‌های نیم‌بند ِ شهر و از بالای بلندترین برج حوالی‌ام ‌، قِی کنم هرچه که در سر دارم. 

باید دنبال ِ راه چاره باشم . راه ِ چاره ای که به خودم بفهماند ‌، ماندن ‌، خیلی عزیزتر از برگشتن است. 


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت 2 شب تصمیم نگیر، فقط بخواب

پرسیدم چرا؟

گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که

باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی،

بهت جیگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که

به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده.

با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت 2 میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم

سالها از اون روز گذشت، ساعت 1:45 شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم.

دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست.

برای بقای دوستیم 1 سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم

همینطور که داشتم فک میکردم و آهنگ گوش میدادم دیدم ساعت شده 2:15 شب...

داشتم فک میکردم چجوری 30 دقیقه اینقدر سریع گذشت که یهو دیدم بهم تکست داد.

گوشیمو برداشتم دیدم میگه که

 "حالم خوب نیست" گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت "دلم شکسته"

و شروع کرد تعریف کردن که چجوری یه پسری رو دوست داشته و چجوری اون پسره دلشو شکسته.

همون بود که حس کردم اون هورمون تو بدنم جاری شده... تو جوابش یه متن بلند بالا نوشتم...

چیزایی نوشتم که الان نگا میکنم، باورم نمیشه اینا رو من نوشتم.

نوشتم که چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت "خودت میدونی که، من عاشق یه نفر دیگم"

اینو که گفت به خودم اومدم... یاد اون بنده خدا افتادم که گفت بعد ساعت 2 هیچ تصمیمی نگیر. گریه کردم...

براش نوشتم ببخشید، خیلی وقت بود توی دلم بود، بالاخره یه روزی باید میفهمیدی.

ازش خواهش کردم که دوستیشو ازم نگیره.

هیچی نگفت... یه هفته گذشت و هر دوتامون جوری رفتار کردیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده

ولی بعده به هفته، کم کم احساس کردم که دیگه داره کمتر باهام صحبت میکنه، یه هفته دیگه گذشت...

دیگه حتی سلام هم نمیکرد. فقط یه نگاه میکرد بهم و منم توی چشاش غرق میشدم.

هر از گاهی هم بهش نگا میکردم، همینطور که میخندید بهم نگا میکرده الان هم به جای رسیده که حتی جواب تکست هم نمیده...

از یه طرف خیلی ناراحت بودم که از دستش دادم.

از طرف خیلی خوشحال بودم که بالاخره حرف دلمو زدم. یه چیزی هم یاد گرفتم...

بعد از ساعت 2 شب...هورمونی توی بدنت ترشح نمیشه بلکه قلبت شروع میکنه به صحبت کردن...

از اون موقع هروقت میخوام تصمیمی رو از ته قلبم بگیرم...ساعت 2 شب اینکار رو میکنم... .


| آنتارکتیکا هشتادونه درجه جنوبی / روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...

خفگی

۱۲
اسفند


گفت : آدمای این شهر همشون از خفگی مُردن. 

گفتم : آره، این طرفا دریا سرِ سازگاری نداره با کسی.

گفت : دریا خیلیا رو کُشته

اما اونایی که من میگم

همشون از دلتنگی خفه شدن ..


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

لذت و غم

۱۲
اسفند


هر لذتی که می‌پوشم!

یا آستینش دراز است

یا کوتاه

یا گُشاد

به قد من!

هر غمی که می‌پوشم!

دقیق، انگار برای من

بافته شده

هر کجا که باشم!


| شیرکو بیکس |

  • پروازِ خیال ...

دلخوشی

۱۲
اسفند


می باید اندکی

" دلخوشی "

برای روزهای 

مبادا کنار می گذاشتم !

مثل همین روزها 

که برای تکاندن این خانه،

به چیزی بیشتر از 

وسواس زنانه محتاجم...


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...


گفتم : از حرفام نرنجیدی...؟

گفت : نه!

گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!

گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد

حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.

الان منم اونطوری ام...!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


هر روز

انرژی زیادی صرف می کنم

تا باورم نشود رفته ای

مثلا هر روز

رو به آینه می ایستم

رژ قرمز میزنم

تا پر رنگ تر ببوسمت..

لبخند هایم را گول می زنم

و وقتی نگاهم، به جای خالی دست هایت

روی شانه هایم می افتد

بغض هایم را تهدید میکنم

که اگر بشکنند

دیگر هیچوقت بر نمیگردی..

هر روز..

کفش هایم را میپوشم..

و به خودم قول میدهم امروز تورا ببینم!

هرشب..

به تو شب بخیر میگویم

 و تظاهر میکنم

سرباز برنگشته ی جنگی هستی

که هنوز تمام نشده

که دوستم داری..

که جیب سمت چپ سینه ات

عکس کوچکم را بغل کرده است..

بعد باور هایم را میگذارم زیر بالشم

غلت میزنم  تا گریه هایم را نشنوی

به کسی نگو مخاطب شعر های غمگین من تویی!

شرم دارم زنی بفهمد

مرا در آغوش گرفته ای و عاشقم نشدی!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

عاشق

۲۹
دی


مرد وقتی عاشق زنی می‌شود 

در دل خود پنهانش می‌کند مبادا که دیگران او را بدزدند، 

اما زن وقتی عاشق شد آن را جار می‌زند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند. 

مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی می‌کند و زن به خاطر یک نفر هر عقیده‌ای را. 

مرد عقل است و زن قلب...

به همین خاطر در هر رابطه‌ای زن بیشتر از مرد اذیت می‌شود..


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


به خاطر خودت می‌گویم دوستم داشته باش

که در سالن انتظار بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشی.

که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی.

که اس ام اس ساده "رسیدم، بخواب"، دلت را خوش کند.

که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد.

که بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسی.

که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی.

که ترست بریزد و در کوچه برقصی.

که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی.

به خاطر خودت می‌گویم

دوستم داشته باش

که ادبیات بی استفاده نماند...


| پوریا عالمی |

  • پروازِ خیال ...

دلهره

۲۹
دی


بعد از رفتنت

نسبت به هر چیزی دلهره دارم!

به باز شدن در

زنگ تلفن

پیامک گوشی

صدای آشنا

نم باران

راه همیشگی

دلهره هایی که

هیچ کدامشان

تو نیستی..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


خاطراتت دلیل بیداری

از سرم دست بر نمیداری

"عشق باید تصادفی باشد"

اعتقادات جالبی داری


عشق زیباست گرچه... اما تو

من و یک انتخاب: تو یا تو

-به تصادف هنوز معتقدی؟-

جاذبه کشف میشود با تو


هر شب از روی تخت افتادم

از نگاهت چه سخت افتادم

تو کجای مسیر خسته شدی؟

از کدامین درخت افتادم؟


نکند باز بی خبر بروی

خواب باشم، به سمت در بروی

نکند قصه را تمام کنی

قید من را نزن... اگر بروی؛


شعر قبل از شروع می میرد

بنده ای در رکوع می میرد

-شب یلدا اسیر موهایت!-

برنگردی، طلوع می میرد


قلب من بی اجازه می افتد

پشت پایت جنازه می افتد

زیر پایت زمین که می لرزد

اتفاقات... تازه... می افتد؛


اتفاقات این غزل ربطی

به تصادف نداشت، بانوجان

چه کسی را عزیز میبینی؟

شهر یوسف نداشت بانو جان؟


بر مدارت مگر نچرخیدم؟

نه شنیدم، نه غیر تو دیدم

در سماعت چگونه رقصیدم؟

دامنم پف نداشت بانو جان؟!


فکر کردی که با تو بد بودم

ته این قصه را بلد بودم!

آنچه افتادنی ست از چشمت

که تعارف نداشت، بانو جان!


سیر کردی مرا به الطافت

مانده ام، پس کجاست انصافت؟

من که افتاده بودم از چشمت،

صورتم تف نداشت، بانو جان


رفتی و بی ستاره ام کردی

نه... نخواندی و پاره ام کردی

عشق من یک اتاق خالی بود

نخریدی! اجاره ام کردی


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...

می نویسم

۲۹
دی


دلم تا برایت تنگ می شود

نه شعر می خوانم

نه ترانه گوش می دهم

نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود

می نشینم

اسمت را

می نویسم

می نویسم

می نویسم

بعد می گویم

این همه -او-

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می شود

میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم

و باز دوستت دارم...


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

انتظار

۲۹
دی


تو تابه‌حال دنبالِ کسی بوده‌ای ؟

نه!

دل خور نشو، 

گلِ نازم

بگو، گَشته‌ای ؟

هرگز به یک خواب،

وَ فقط یک خواب

فکر کرده‌ای ؟

عزیزِ دل

تو تابه‌حال به فکرِ خیابان‌ها بوده‌ای ؟

به فکرِ جاده‌هایی که در جستجویَ‌ت

لگد می‌شوند؟

به فکرِ منی که تو را منتظرم؟

نه!

نبوده‌ای

هرگز نبوده‌ای


دیشب برای‌ تو آرزویی تازه کردم

دعایی نو!

خواستم یک‌بار هم شده

به انتظار کسی باشی

نه این‌که نیاید 

یا حتا دیر کند وُ تو خیلی باشی، نه!

خواستم کمی هم شده

چشمی به جاده بداری وُ چشمی به ساعتِ دست

دستی به آسمانِ دعا دهی

دستی به بازیِ سنگ‌ریزه

سنگی به چاله بیندازی

سنگی به سَر

به نوشت، سَرنوشت

خواستم کمی دلَت شور بزند!

با خودت راه بروی، حرف بزنی

مثلن بگویی اگر نیاید هیچ‌وقت مرا نمی‌بیند

بگویی اگر نیاید، به جهنم

به درک!

بگویی لیاقت نداشت،احمق بود

بگویی...


بعد میانِ آن‌همه به جهنم، به درک‌ها

میانِ آن‌همه برود بمیردها

میانِ...

دلَ‌ت هوُری بریزد

نکنَد نیاید!!!

نشوَد که انتظارم به او نرسد وُ

نبینمش!

کاش یک آن بیایَد

یک‌ دم هم که شده’


خواستم یک آنِ کم هم شده

بمانی

ببینی

که شاید بدانی،

چه قدر سال‌ نیامده ای وُ

چه‌قدر من

منتظرم!

چشمی به آسمانِ دعا

چشمی به راه... 

پس کِی می‌آیی

قشنگ!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


مرا جانانه در آغوش بگیر

موهایم را با آن دست های نازنینت نوازش کن

و سرم را چون نوزادی دو ماهه

روی سینه ات بگذار

می خواهم تمام عمر

نفسم از جای گرم بلند شود ...


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما

انگار کردم !

با دوست داشتن ِ زیادم

با هِی ببینمت هایم

با همیشه ببخش‌ها و

همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده‌ هایم ..


نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما

انگار کردم !

وقتی که با شانه‌هایِ بالا گرفته از تو می‌گفتم

وقتی که نام تو را بلند می‌خواندم

وقتی که در همیشه ، هر جا

تو را به نام کوچَکت صدا می‌کردم


نمی خواستم ناراحتت کنم

اما انگار کردم !

وقتی که آن همه تو را

خواب دیدم ...

نمی‌خواستم

اما ...


 | افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...

خوبی؟

۱۵
دی


می پرسند :خوبی؟

آخر یک نفر هم نیست بگوید: صحبت یک روز و دو روز که نیست.. تو مدت هاست بغض گلوی منی.. خیلی وقت ست، شب ها تا صبح.. تو ...تو ...تو ...تو را می شمارم ...خوبش هم اینجاست ،همه ستاره می شمارند که خوابشان ببرد، من تو را میشمارم و تا صبح بیدار.. شاید که تو مرا ببری..

تو که میدانی بانو.. بحث یک نخ و دو نخ که نیست.. من بیش از اینها از دست تو می کشم ،میکشم و به تو فکر می کنم،به تو فکر می کنم و صفحه ی سیاه حوادث دلم را می خوانم.. و چقدر خبر.. و چقدر دود.. اینجا بدون تو هوا آلوده است..

آخر صحبت یک قطره و دو قطره هم نیست.. خانه خراب شدیم از اشک ،تازه خوبست مرد ها گریه نمی کنند و الا که.. بگذریم هر کس برای خود یک پری دارد،پری چشم من دریایی ست انگار..

چه می گویند اینها؟ صحبت یک فنجان و دو فنجان که نیس یک مزرعه چای خسته ام..

یک جهان بغل، دلتنگم و یک تهرااان ،دلم گرفته.. بی طاقتم.. اما.. اما از تو چه پنهان، وقتی از جانم حرف می زنم دقیقا صحبت یک جان ست.. یک جان.. پس وقتی می گویم از نبودنت می میرم یعنی دقیقا از نبودنت می ..


| سجاد شهیدی |

  • پروازِ خیال ...


بانو اجازه هست غمم را رها کنم؟

دردِ تمامِ بی کسی ات را دوا کنم؟

یک گریه بغض را بکشانم به دغدغه

یا با تمام خنده ی تو جا به جا کنم؟


بانو اجازه هست دوباره سرودنت؟

دل دادن و دوباره کمی دل ربودنت؟

حالا که چشم های درون شسته می شود

بانو! دوباره چشم بدوزم به بودنت؟


بانو اجازه هست تورا نقش دل کنم؟

با تو، تمام خاطره ها را خجل کنم؟

برخیزم و به سردیِ شبهای انتظار

بر شانه ات تمام خودم را شنل کنم؟


بانو اجازه هست بخندم کنار تو؟

بانو! بگو، شکوفه کنم در بهار تو؟

بر روی ریل بودن تو شعر دل شوم

این ساک...

این بلیط...

و این هم

قطارِ تو...


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...


ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ... ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ
ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ
ﻏﺼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰ ﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ
ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ
ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ "ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻋﺸﻖ "
ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ
ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ
ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ
ﺑﻌﺪ ﺗﺮﺵ ﻫﻢ ﻻﺑﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ
ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻭ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ،
ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﻻﺑﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﮊﯾﻤﻨﺎﺳﺘﯿﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺖ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ
ﻫﺎﯼ ﭼﯿﻦ ﺩﺍﺭ ﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ﻭ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ...؟ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺵ ﺍﺯ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﯾﮏ ﺟﻮﺟﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻣﻈﻔر
ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﻬﻮ ﯾﮏ ﺑﻤﺐ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...!
ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ
ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻬﺶ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﻮﻓﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ،
ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻤﺐ ﻫﺎ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ
ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻻﺑﺪ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭘﯿﺸﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼﻣﺎﺩﺭﺵ
ﻭ ﻫﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺧﺘﺮﺕ
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ...

| زویا پیرزاد |
  • پروازِ خیال ...

دلتنگی

۱۳
دی


دلتنگی

دلتنگی

دلتنگی

این بی قراریِ مزمنِ دامن گیر

این مرگ نمایِ بی پایانِ نفس گیر

دایه ی مهربان تر از مادر شده..

آغوش گشوده بلعیده مرا..

درست از ساعتی که رفتی..


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...


نذر کرده ام

یک روزی که خوشحال تر بودم

بیایم و بنویسم که

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم

می آیم و می نویسم که

این نیز بگذرد...

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم..

یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر..

یک روزی که خوشحال تر بودم

نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان

و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان...


| مهدی اخوان ثالث |

  • پروازِ خیال ...

خواب

۱۱
دی


میدانی،

من خواب را دوست دارم،

هرگاه که بیدارم،

زندگی ام تمایل عجیبی به فروپاشی دارد!


| همینگوی |

  • پروازِ خیال ...


صبح جمعه ات به خیر

هر کجا هستی، به یاد من باش

من با تو چای نوشیده ام،

سفرها کرده ام،

از جنگل، از دریا،

از آغوش تو شعرها نوشته ام

رو به آسمان آبی پر خاطره

از تو گفته ام، تو را خواسته ام

آه ای رویای گمشده!

هر کجا هستی صبح جمعه ات به خیر...


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...