- ۰ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۰
- ۷۵۶ نمایش
ساده است! زن و مرد هم ندارد. دور یکی خط می کشی و مابقیِ تمام کسانی را که می شناسی خط می زنی...
من این لحظه از زندگی را دوست دارم. یکجور اصالت دارد. یکجور نجابتِ وصف ناپذیر...
مثل تنها سرباز باقی مانده در خط مقدم، ملوانی با قایقی شکسته، یا یک آتش نشان تنهای محصور در آتش ...!
حالا تو عزیزم!
مهمی که دورت خط کشیده ام! مهمی که دیگران را خط زده ام ...!
مثل بازی کودکی مان، پایت را اگر این سمت خط بگذاری، میسوزی...!
پس همان توو بمان و بگذار زیبایی ات در بند باشد. اینطور که تو پیش می روی، اینطور که افسارگسیخته دوستت دارم...!
می ترسم خودم را هم خط بزنم.
پس بمان و برای مَردی که به مرگ فکر میکند،
درست در نقطه ای که کانونش زنی زیباست... زندگی باش!
| حمید جدیدی |
تب، نشانه ای از بیماری ست... و هر چه داغ و تندتر باشد، احتمال خطر بیشتر است!
حال آنکه فرقی نمی کند، به شکل یک سرماخوردگی بروز پیدا کند،
به شکل شکستگی یک عضو، عفونت جای زخم و یا عشق...
من اما ترجیح می دهم همیشه راه بهتری برای مخاطرات پیش رو انتخاب کنم.
برای همین است که آرام دوستت دارم...
| حمید جدیدی |
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت میدهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی رفیق
آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست
قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست
| حسین زحمتکش |
محبوبم!
تو را
نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت
نه برای رنج و اندوه ماندگارت
نه برای شادی
نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه
می توانی ویرانگر باشی...
تو را
نه برای زنانه ای بی وقفه
نه برای مهربانی لایزال و بی ریا
نه برای قهر
نه برای آشتی
تو را
نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای
نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند
نه برای غمین غروب آدینه
نه برای هر آنچه که داری
تو را برای خودم
و تعریف جاودانگی عشق
برای گنجی که داری و نمی ببیند
برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود
تو را برای تنهایی ام
دوستت دارم
| حمید جدیدی |
باران به روی پنجره هاشور می زند
باران گرفته است و دلم شور می زند
در حسرت نوشتن یک شعر تازه ام
بگذار تا به حرف بیاید جنازه ام
از خواب های یخ زده بیرون بکش مرا
از این تن ملخ زده بیرون بکش مرا
درخاک ،تکه های تنم را نشان بده
با خود مرا ببر، وطنم را نشان بده
نگذار راه آمدنم را عوض کنند
نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند
نگذار تا اسیر شوم زیر پیله ام
بی آبرو شوند زنان قبیله ام
نگذار دین، هراس بریزد به دین من
نگذار چاه نفت شود سرزمین من
نگذار زخم های تنم بیشتر شود
نگذار رودخانه ی من بی خزر شود
من را ببر، ازین تن مطرود خسته ام
از این اتاق های مه آلود،خسته ام
دست مرا بگیر،جهان را نشان بده
با من برقص، پیرهنت را تکان بده
با من برقص روی صداها و زنگ ها
با من برقص روی زبان تفنگ ها
با من برقص ،با ضربان های گیج من
با من برقص، در تن داغ خلیج من
با من برقص روی جهان های گم شده
با من برقص...با ملوان های گم شده
با من برقص، روی تن بند رخت ها
با من برقص... زیر تمام درخت ها
با من برقص در ته بن بست های من
با من برقص...با بند دست های من
دارند تکه های مرا بند می زنند
زنجیرهای من به تو لبخند می زنند
به گوشه های خونی تاریک تر بیا
ازمن نترس امشب و نزدیک تر بیا
نزدیک باش...با هیجانم شریک شو
درتکه تکه کردن نانم شریک شو
فکری برای کندن دندان گرگ کن
سلول انفرادی من را بزرگ کن...
| حامد ابراهیم پور |
بهمن بکش! شبهای من لبریز بیخوابیست!
بهمن بکش! که «کِنت»ها امروز قلّابیست!
بهمن بکش! بیخوابیام مدیون سردرد است
بهمن بکش! شبهای بیسیگار نامرد است!
بهمن بکش! که جیبمان خالیتر از خالیست
بهمن بکش! سیگار ارزان واقعا عالیست!
بهمن بکش! که فکر را درگیر خواهد کرد
بهمن بکش! بویش زنان را سیر خواهد کرد!
بهمن بکش! از فلسفه لبریز خواهی شد
بهمن بکش! نوروز من، پاییز خواهی شد
بهمن بکش! که قهوه، بیسیگار، بیماریست!
بهمن بکش! دنیایمان یک زیر سیگاریست!
بهمن بکش! دلبند این آغوش خواهیشد
بهمن بکش! که زیر پا خاموش خواهی شد
بهمن بکش! وقتی که در را بر همه بستی
بهمن بکش! در بین گریه، از سر مستی!
بهمن بکش! این آخرین نخهای این درد است
بهمن بکش! خِس خِس برای سینهی مرد است!
بهمن بکش! که سرفههایم باز می سوزند
بهمن بکش! لبهایمان را زود میدوزند!
بهمن بکش! که غصه را از یاد خواهی برد
بهمن بکش! بهمن بکش!
که زود خواهی مُرد!
| محسن عاصی |
عشق ما
زن لاغری بود که هر روز
در پاشنه ی کفش های تو
پنهان می شد
پیاده رو
مثل صندوقی قدیمی
تو را بلعید
و من
هزار بار هم که دور خودم بچرخم
پیچ ِ شمران باز نمی شود...
تو بیشتر وقت ها مریض بودی
شبیه ساعت مچی من
که هروز
وقت رفتن تو را
دو بار نشان می دهد !
حالا چراغ را خاموش کن
اصلا نمی شود از تو گفت
و به خستگی فکر نکرد
مثل اینکه بنشینی
و دوتا فیلم را
با هم تعریف کنی...
| حامد ابراهیم پور |
آسمون گوشه گوشه ابری بود
زندگی گوشه گوشه تنهایی
سررسید و نوشت میخوامت
که زدم زیر گوش تنهایی
دل به چشم کسی نمی بستم
اومد و بی هوا شکستم داد
وسط درس و درد و بیکاری
با دوتا خنده کار دستم داد
عشقمون شیشه بود و از بختم
عقل من پاره سنگ بر می داشت
تا که خنجر به قلب من بزنه
ابروهاشُ قشنگ بر می داشت
نرخ نازش همیشه بالا بود
شب به شب خنده شُ گرون می کرد
لبِ سرخِ بدونِ ماتیکش
دل بی دست و پامُ خون می کرد
واسش از زندگیم می گفتم
واسم از خونه ای که تو رویاش...
بهترین لحظه های عمرم بود
زندگی لابه لای انگشتاش
سر آینده بحث می کردیم
سر تقسیم کار فردامون
مثلا جای خونمون با من
مثلا اسم بچه ها با اون
هر محالی براش ممکن بود
دل به هرچی محال می دادم
توی فنجون قهوه ی چشماش
مرگم و احتمال میدادم
نارفیقای روز بی پولی
وسط کار ما دوتا موندن
وقتی دیدن که آب سربالاس
زیر گوشش ابوعطا خوندن
این پسر آس و پاسه ردش کن
چی ازش بت میماسه ردش کن
یا بسوز و بساز تا آخر
یا یه جوری خلاصه ردش کن
روز آخر که دیدمش گفتم
مثل معشوقه های قاجاری!
اعتیادم به دیدنت بالاست
چشم های مخدری داری
از دلم دل برید و با سردی
خنجر داغشُ به سینه م زد
رفتنش بی هوا شکستم داد
رفتنش بی هوا زمینم زد
من به هرلحظه دیدنش معتاد
به هوای رسیدنش معتاد
رفته رفته یواش ترکم کرد
رفت و رفت و یواش ترکم داد
| هانی ملک زاده |
به عکست خیره میشم بلکه آروم شم
تو بی اینکه بخوای دنیای من بودی
داره با گریه قسمت میشه تنهاییم
چی میشد چند روزی جای من بودی ؟
تا بودی زندگیم از خندههای تو...
تا بودی زندگیم از عطر تو پر بود
نمی دونستم اینجوری تموم میشه
ته این قصه خارج از تصور بود !
ته این قصه دنیامو به هم ریخت
ته این قصه رویای منو کشت
تو دل کندی و من راهی ندارم
به جز کوبیدن دیوار با مشت !
تو می دونی چقد از دوری دلتنگم
تو تنهاییمو خیلی وقته حس کردی
به عکست خیره میشم بلکه آروم شم
به عکست خیره میشم بلکه برگردی
هنوز از چشم تو دنیامو می بینم
شبیه ِ قابِ عکسام از تو لبریزم !
شاید دلواپس گلدونامون باشی
نباش تا وقتی که من اشک می ریزم !
کنارت وقتی بودم دنیا با من بود
تو نیستی چیزی جز کابوس با من نیست
تو که تنهام گذاشتی تازه فهمیدم
ته این قصه ی تاریک ، روشن نیست !
ته این قصه دنیامو به هم ریخت
ته این قصه رویای منو کشت
تو دل کندی و من راهی ندارم
به جز کوبیدن دیوار با مشت !
| مهدی ایوبی |
تو برمیگردی
تو حتمن برمیگردی!
حتا اگر تمامِ دروازههایِ جهان بسته شوند وُ
تمامِ پنجرهها هم کور
حتا اگر تمامِ ریلها خارج شوند وُ
تمامِ کشتیها گرفتارِ دریایِ شور
حتا اگر تمامِ آسمان را کنده باشند وُ تمامِ پروازها را هم
کشته، تو میآیی
که میدانی حتمن،
راهی هست که خیالِ تو هر شب خانه است!
| افشین صالحی |
مرا ببخش که می خندم از سخن هایت
که چشم و گوش و لبم ریز ریز می خندد
مرا ببخش که این خنده ها ارادی نیست
به آبشار بگویی : نریز ! می خندد..
مرا ببخش که هم عاشق است هم شاعر
که مانده است در این راه ِ بی برو برگرد
مرا ببخش که می خواهمت ولی با فقر
مرا ببخش که می بوسمت ولی با درد
بخاطر دستانت ، شبانه بافتنت
بخاطر چشمانت ، شبانه دوختنت
بخاطر همه ی روزهای بی پولی
مرا ببخش برای طلا فروختنت
بخاطر ِ چندین سال ، جا نداشتنت
بخاطر ِ صبرت ، ادعا نداشتنت
مرا ببخش که ثروت به من نمی آید
مرا ببخش برای طلا نداشتنت
مرا ببخش که من یک عقاب در قفسم
پرنده ی خوشبختت پرنده ای عصبی ست
مرا ببخش که اشکم امان برید از من
که خنده ای هم اگر هست خنده ای عصبی ست
زنان ، ستاره ی دنباله دار می خواهند
مرا ببخش که چیزی در آسمانم نیست
مرا ببخش که می خواهی و نمی گویی
مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست..
| یاسر قنبرلو |
اگر به جان عزیز تو غم نریخته بودم
اگر که زندگی ات را به هم نریخته بودم
اگر که دور تنت دست من طناب نمی شد
اگر که خستگی ام بر سرت خراب نمی شد
اگر که در کفن زندگی اسیر نبودیم
اگر که وارث این درد ناگزیر نبودیم
اگر که صاعقه بر سقف خیس خانه نمی زد
اگر به شانه یمان غصه تازیانه نمی زد
اگر که خستگی ام در تن تو تازه نمی شد
اگر که قلب تو تابوت این جنازه نمی شد
اگر که سایه ی این بی کسی بزرگ نمی ماند
اگر که خانه یمان آشیان گرگ نمی ماند
اگر من و تو درین زندگی غریب نبودیم
اگر که طعمه ی این شهر نانجیب نبودیم
اگر دل تو ازین روزِگار رنجه نمی شد
اگر که روح تو در خانه ام شکنجه نمی شد
اگر کنار تو یک صفحه ی سیاه نبودم
اگر برای توی یک راه اشتباه نبودم
اگر به من تن سبز تو قول سیب نمیداد
اگر که روح تو نعش مرا فریب نمیداد
اگر که بسته ی این برزخ سیاه نبودی
اگر کنار من این قدر بی گناه نبودی
اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما
اگر که خاطر ه هامان نصیب باد نمی شد
اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی شد...
قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
قرار نیست اگرهایمان به کار بیاید
قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
که پشت پنجره ی بسته مان بهاربیاید
قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
میان سفره یمان غیرِ زهرمار بیاید
قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
برای بردن این نعش بی مزار بیاید
قرار نیست که فردای نارسیده ی روشن
برای دیدن این قوم سوگوار بیاید
قرار نیست که خوشبختی تلف شده ی ما
پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید
دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند
دعا کنیم که هرشاخه شکل دار نگیرد
دوباره کوچه یمان بوی انفجار نگیرد
دعا کنیم که آینده بی فروغ نباشد
دعا کنیم دعاهایمان دروغ نباشد...
| حامد ابراهیم پور |
سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد؟ :دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
| احسان افشاری |
شنیدن چیزِ خوبی است علاقه!
شنیدنِ صداِ ریلها، قطارها
شنیدنِ صدایِ مسافرها، زخمها
شنیدن صدایِ دلِ مسافری که در قطار مسافر وُ
در راه منتظر است
شنیدنِ صدا چیز خوبی است علاقه!
شنیدنِ صدای قلبها، آدمها
شنیدن صدایِ ریختن چای برایِ مهمانها
شنیدنِ صداِیِ هم،
صدایِ رد شدنِ کنارِ هم
شنیدنِ سلام! حالَت چگونه است؟ خیلی خوب است
شنیدنِ صدای برگ
صدایِ ورق خوردنِ برگ
خواندنِ کتاب وُ
شنیدنِ قصهای در گوش کودکی
شنیدن چیزِ خوبی است علاقه
شنیدنِ صدایِ تو،
خیلی خوب است
شنیدنِ صدایَت که میگویی سلام.
صبح بخیر
میآیی قدم بزنیم
| افشین صالحی |
شکست خورده ترین قبر بى نشانه منم
جدا و دل زده و خسته از زمانه منم
اگر تو یار ندارى به یادها هستى
اگر تو شعله ور از غم شدى زبانه منم
رهایى تو کجا و غم رهایى من
تو گیر یک گرهى و هزار شانه منم
براى آنکه جدا مانده عاشقانه نخوان
تکان دهنده ترین شعر عاشقانه منم
اگر تو گاه به گاهى حماقتى کردى
رئیس مکتب افکار احمقانه منم
براى من که پرم از فراق قصه نگو
اگر کتاب تو باشى کتابخانه منم
دواى درد تو اغوش گرم همدردیست
آهاى موى پریشان بیا که شانه منم
| سید تقی سیدی |
چیزی از زندگیت نمی مونه
از گذشته که دست برداری
خاطره، عکس، یادگاری هاش...
واجبه هر چی هست برداری!
از زمانی که ساکتو بستی
چند هفته گذشت، یادم نیست!
من دعا کردم و نبخشیدیم...
هیچ کس پشت اعتقادم نیست!
تو به تنهایی معتقد بودی
گریه هامم تو رو هوایی نکرد!
من دعا کردم و تو دور شدی...
این خدا واسه من خدایی نکرد!
کوچه ها رو قدم زدم تا صبح
شهر من بین گریه هام گُم بود
با تو "تهران" برای من "چالوس"...
بی تو تهران برای من "قم" بود!
لا به لای صدای "یزدانی"
به خودم فُحشای بدی دادم
من چرا این ترانه رو گفتم؟!
به خودم بوق ممتدی دادم!
من از اینکه تو اشکمو دیدی...
کوچه از رفتنت معذب شد
دل بریدی و حال من بی تو...
مثل این خونه نا مرتب شد!
هر کجا اسم تو وسط اومد...
هر کجا حرفی از تو شُد بودم
وقتی می رفتی مثل بچگیام
خیسِ گریه تٓهِ کُمُد بودم!
بعدِ من خطتو عوض کردی
من ولی این شمارتم دارم
من ازت تا زمانی که زنده م...
یه خداحافظی طلبکارم!
کوچه ها رو قدم زدم تا صبح
شهر من بین گریه هام گُم بود
با تو "تهران" برای من "چالوس"...
بی تو تهران برای من "قم" بود!
لا به لای صدای "یزدانی"
به خودم فُحشای بدی دادم
من چرا این ترانه رو گفتم؟!
به خودم بوق ممتدی دادم!
| مهدی ایوبی |
ما صرف کردیم هردومان فعلِ کشیدن را
او ناز از تو ، من سه پُک سیگارِ بهمن را!
آن روزهایی که دوچشمم کاسه ی خون بود
در فکرِ او بودی و بستی ساکِ رفتن را
گیسویِ تو آرامش شب های طولانیست
شب های طولانی نمی فهمند خرمن را
پاییز را بی عطرِ تو سر کردمو حالا
باید چگونه ماه های ِ بی تو بودن را -
- زنده بمانم ، زندگی بی تو نمی ارزد
بیرون بکش از قلبِ خود دنیایِ بی من را
من دل به تو بستم، تو بر من چشم را بستی
دیدی تفاوت بینِ صرفِ فعلِ بستن را؟!
| کامل غلامی |
دعا کردیم و هرشب ترس هامان بیشتر می شد
دعا خواندیم و گوش آسمان هربار کر می شد
من و تو هرکجای این زمین بسته می رفتیم
گذشته باز مثل سایه با ما همسفر می شد
من و تو چون عروسک های خیس پنبه ای بودیم
که هرشب سقفمان از ترس آتش شعله ور می شد
من و تو حاصل رگبارهایی مقطعی بودیم
دوام تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد
من و تو با دوقاشق چاله می کندیم در سلول
دوقاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد
همیشه ربط استدلال هامان با رفاقت ها
دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد
میان چشم مان تنها دو فنجان آب باقی بود
که آن هم پشت سر ،صرف وداعی مختصر می شد
نصیب ما -تمام زندگی- از بودن مادر
صدای خنده ی آرام گرگی پشت در می شد...
| حامد ابراهیم پور |
کسی چه می داند
شاید همین لحظه زنی
برای مرد سیاستمدارش می رقصد
یا پیانو می زند و
آواز می خواند
و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد
کسی چه می داند
شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلر
به خاک و خون کشیدن دنیا بود
کسی سر از کار زن ها در نمی آورد
با سکوت شان شعر می خوانند
با لب هاشان قطعنامه صادر می کنند
با موهاشان جنگ می طلبند
با چشم هاشان صلح
| سیاوش شمشیری |
گفتند:
نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست
گفتند:
هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست!
سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید
تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست!
ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...
آزادی از تو، انحصار واقعی از من
بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست
از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو...
آمار خوبی نیست!
دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست
دیوارِ من
دیوارِ تو
دیوارِ ما
افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست
آرام بالا رفتی و از چشمم
اف
تا
دی
من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی نیست!
| امید صباغ نو |
تکلیف ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ
ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻬﺮ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻤﺎﺳﺖ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
ﻭ ﻫﺮﺷﺐ
ﺑﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﺎ _ ﺩﮐﻤﻪ ﺩﮐﻤﻪ _
ﺳﺮ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ.
ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﻡ
ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯽ
ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ
ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ
ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﻡ
ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...
| ﺩﺍووﺩ ﺳﻮﺭﺍن |
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست...
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست...
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست...
| فاضل نظری |
کاش چیزی یادت رفته باشد
کاش کفشی
شالی
گل سری
کاش پیراهنی یادت رفته باشد...
کاش قابلمه ای روی اجاق گاز
کاش کیف پولی روی کاناپه
کاش جاکلیدی ات پشت در
کاش گوشی ات روی میز صبحانه یادت رفته باشد.
کاش ساعتی
عینکی
دفترچه ی یادداشتی
کاش خودکارت یادت رفته باشد.
کاش چیزی یادت رفته باشد و
برایش برگردی...
کاش ...
کاش معشوقه ی فراموش کاری بودی...
| بابک زمانی |
وقتی باهم هستیم
نگران آنم که دوباره
چگونه، کی و کجابه هم برسیم
این چگونه عشقی است
هر بار نگران آنم که چگونه ببینمت
وقتی اما که میبینمت
نگران آنم که چگونه دوباره ببینمت
این چگونه کودک شدنی ست؟
باور کن از بس کودک شده ام
می خواهم هر بار که می آیی
پیش از هرچیز
سوگندت دهم که دوباره برمیگردی و بهار وار به روی من لبخند میزنی...
| محمد کردو |
محبوبم!
سنگ ها
به قصد شکستن نبود که به پنجره می خورد!
خرد و کوچک
یعنی قراری به وقت نیمه شب!
قرار بود قلبت را در دست بگیرم
و قلب معشوقه ها
با مشت کسانی که دوستشان دارند یکی نیست... هست؟
چاره ای نیست!
هنوز هم دوستت دارم
مثل پنجره ای که سنگ را
سنگی که مشت را
مشتی که دست بود در ابتدا
آرام و نرم
لابه لای انگشت های ...
تکه تکه ام حالا
و هر تکه ام دوستت دارد
محبوب سنگدلم
نگران نباش
مرا با پنجره ای تازه ای عوض خواهند کرد
تا تو آسوده و زیبا
به قرارهای عاشقانه ات برسی
| حمید جدیدی |
پیش خاموشی ات دراز بکش
چند نخ داغ تازه روشن کن
نفسی سرفه کن ، سپس خود را
تا سحر صرف گریه کردن کن
به خود از ریشه های خود نگریست
پشت فرمان نشسته بود...گریست
شیونم را چقدر گریه کنم؟
گریه بی فایده ست ، شیون کن
دخترت را بگو پدر مرده ست
ساعتی پیش ، پشت در مرده ست
پس چرا زنده است اگر مرده ست؟!
هی تظاهر به زنده بودن کن
صبر -گفتی- لباس عافیت است
ما نپوشیده عمرمان سر شد
حالمان بد که بود ، بدتر شد
نوبت توست دخترم... تن کن
دوستی با که دوست داشتنی است؟
آنچه هرگز نمی شود شدنی است؟
دشمنم دوست من است ، مرا
با همین دوست نیز دشمن کن
روز دژخیم! سوز بی تسلیم!
بارش ناگوار! برف وخیم!
من که رفتم ، تو باش و تکلیفِ
روزگار مرا تو روشن کن
| حسین صفا |
قدم می زنم
و باد عطر زن های بیشتری را
به طرفم می آورد
دلتنگی
مو های بلند زنی است
که مدت ها با دستان خودش
بافته می شود
شاید هم
دلتنگی
سی و سه پل داشته باشد
روی هر پل که می رسی
دست های همدیگر را گرفته اند
و تو بیشتر به دست هایت فکر می کنی
دلتنگی دیواری است
که قرن هاست
با خط های که به رویش کشیده اند
زندگی می کند
| علی اکبر علیزاده |
آنقدر درگیر ِ من بوده ای
که بعد از رفتنم باید تا آخر ِ عمر
تظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگری
تظاهر کنی عاشقانه کنارشان می خوابی
تظاهر کنی عاشق ِ من شدنت، اشتباه بود
تظاهر کنی من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتم
و به دروغ بگویی
من دروغ می گفتم و...
خودت می دانی
هیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد.
تو تا آخر ِ عمر
درگیر ِ من خواهی بود
و تظاهر می کنی نیستی
مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد.
من می دانم
به کجای قلبت شلیک کرده ام
تو دیگر خوب نخواهی شد.
| افشین یداللهی |
هواتُ با خودت بردی،ندیدی
گلوم پیش نگاهت گیر کرده؟
من از اون روز اول مرده بودم
فقط مأمور ثبتش دیر کرده
چه شبهایی به آتیشم کشیدی
چه روزایی که با من سرد بودی
دارم میسازم و حالم خرابه
تو هم مثل همه نامرد بودی
دلم پاگیر چشمای تو بود و
از احساس و غرورم دس کشیدی
همین که دست من پیش تو رو شد
تو هم مثل همه پا پس کشیدی
منُ از توی ذهنت پاک کردی
تو رو تو خاطرم پر رنگ کردم
دیگه تو قسمتت جایی ندارم
فقط جای خودم رو تنگ کردم
کسی که عمق تنهاییتُ پر کرد
یه عمره با خودش تنهاس دختر
منُ از غربت شبها نترسون
تموم سال من یلداس دختر
یه جایی یاد این آدم میوفتی
که خیلی تلخ و دور از انتظاره
یه روزی یاد این آدم میوفتی
که دیگه هیچ تاثیری نداره
یه کاری با خودم کردم که دیگه
به روزای سیاهم برنگردم
خودم گورم رو گم کردم از اینجا
خودم تابوتمُ تشییع کردم
یکی تو آینه با درد میگه
شکستی خسته ای سردی زیادی
تو قبلا قلبتُ بخشیده بودی
تو قبلا روحتُ از دست دادی
تو رو ول کرده و جون داد قلبت
دلت دستات و این روزات سرده
خبرها حاکی از اینه که مردی
خدا هم مرگتُ تایید کرده
| هانی ملک زاده |
تو را می ستایم
همچو درمانده ای که خدا را میخواند
تو را می نوازم
همچو باد، که گل شقایقی را لمس میکند
تو را میخوانم
تو را میخوانم امروز
تو را میخوانم فردا
تو را تمام عمر میخوانم
تو را میخوانم وقت دلتنگی همچو عاشقی نا امید
تو را دوست میدارم
نه همچو مجنون
نه همچو فرهاد
تو را دوست دارم مثل خودم که در عشقت خبره شدم
تو را دوست میدارم...
تو را ، برای دوست داشته شدن آفریدند
| شریف شهابی |
سلام غربت زیبای صبح فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه آذر بود
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
| احسان افشاری |
تا زمانی که شاعرت هستم
چادر و روسریت بی اثرند
آنچه را زیر روسری داری
مردم از شعر هام با خبرند
چادرت را به یاد خواهم داشت
چادرت عین روزگار من است
چادرت را سر غزل ها کن
مردم از وصف موت خون جگرند
ابتدا یک نفر تو را می خواست
بعد کم کم گذشت و شاعر شد
بعد تر یک گروه عاشق تو ...
حال یک شهر از تو در به درند
| سجاد شهیدی |